هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
4_6001545535721310607.mp3
زمان:
حجم:
1.79M
#سبک_شور_حضرت_رقیه_س_
#بسیار_زیبا👌😍
بند اول:
قبله ی حاجات حضرتِ رقیه
منشاءِ خیرات حضرت رقیه
زینتِ آلِ مصطفی هستی تو
عمه ی سادات حضرت رقیه
سه ساله ی زهرا نشانی
حضرتِ فاطمه ی ثانی
قوّتِ دستای اباالفضل
عمه ی صاحب الزمانی
رقیه
بانوی والا
حضرتِ جانا
عالی و اعلا
دختره مولا
انسیه حورا
ثانیه زهرا
برکتِ دنیا
محشرِ عقبا
یا رقیه بی بی رقیه
بند دوم:
روحِ عبادات حضرت رقیه
عالی درجات حضرت رقیه
تو تسبیحاتِ زینبِ کبرایی
ذکرِ صلوات حضرت رقیه
رقیه خاتونِ جلیله
رقیه بانوی جمیله
به کوریه بنی امیّه
رقیه دشمنت ذلیله
رقیه
دلبرِ سقّا
زینب بابا
ذکرِ تو غوغا
مالکِ دل ها
دُرِّ بی همتا
لاله ی یکتا
معنیِ دریا
خوابِ تو رؤیا
یا رقیه بی بی رقیه
بند سوم:
ملیکة الله حضرت رقیه
جمال تو ماه حضرت رقیه
نورِ وجودِ تو فروزان بی بی
سمتِ خدا راه حضرت رقیه
تویی دلیلِ نورِ خورشید
که روشنی به دنیا بخشید
سه سالته ولی تو هستی
برا شیعه مرجعِ تقلید
رقیه
نوه ی حیدر
لیلیِ دلبر
کوثرِ محشر
طاهره، اطهر
قبله ی انفاس
معدنِ احساس
گوهر و الماس
قدرتِ عباس
یا رقیه بی بی رقیه
❣﷽❣
🔘#زمزمه_حضرت_رقیه_س
🔘#آقای_بنی_فاطمه
🔘قاصدك بابای من
🔘گم شده اونو ندیدی
🔘كاش میشد می رفتی و
🔘تو قتلگاه می گردیدی
🔘قاصدک نشین رو شونم
🔘شونه هام درد میکنه
🔘خبر از بابام بیار
🔘اگه رو نیزه پریدی
🔘پروانه یک بوسه
🔘 بهت میدم امانتی
🔘بده به بابام اگه به
🔘 چاک لب هاش رسیدی
👇
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نیزه میرفت و برمیگشت ..
کاشکی داد بزنی خیلی این کلمه هارو نشنویم بهتره ..
نیزه میرفت و برمیگشت ..
چشماش باز و بسته میشد
هرکس تو مقتل می اومد
اونقدر میزد خسته میشد ..
خداکنه متوجه نشی من چی گفتم .. یه چیزی بگم سر بسته؛ خبر داری کشتنِ ارباب ما سه ساعت طول کشید؟.. چرا؟
زود راحتش کنید
رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید ..
پیراهنش رو نه
میدونید کیه میخواید هتک حرمتش کنید؟!! ..
آی نا مسلمونا
باید اول بکشید بعداً غارتش کنید ..
آدم زنده رو غارت نمیکنن .. حسین ...
لب هاش مثلِ چوبه خشکه
تشنه ست دائم از حال میره
خواهر رویِ تل ایستاده
مادر تویِ گودال میره ..
آتیش به ما نزن
اینقدر پنجه رو خاکِ کربلا نزن
رو سینه اومدن
زیر دستُ پاهاشون اینقدر دستُ پا نزن
دق میکنم حسین
دست و پا هم میزنی زهرا رو صدا نزن
آه .. یه تیکۀ مقتل رو میگم که بیچارم کرده .. وقتی افتاد از اسب ، وقتی تیرُ از کمر کشید دسته دسته میریختن حسینُ بکشن.. ، منصرف میشدن برمیگشتن .. دسته دسته میومدن تو گودال شمشیر بکشن ، چهرهی حسینُ میدیدن میگفتن ما پسر پیغمبر و نمیکشیم .. مینداختن شمشیر هارو میرفتن حتى جاءه رجل من كندة .. یه بی حیا اومد .. يقال له مالك بن النسر .. اسم نحسش مالک ابن یسره .. مال همین یکی دو ساعت دیگه س .. یه نگاه به حسین کرد فشتم الحسين .. شروع کرد به حسین ناسزا گفتن .. فحش میداد .. ناسزا میگفت .. ابیعبدالله چشماشُ
ُ بست .. آه .. یه سیلی تو صورت آقای ما زد .. وضربه على رأسه الشريف بالسيف .. این مال الانِ لال بشه کسی غیر عاشورا این حرفُ بزنه ..
خنجر نمیبره ..
هیچکسی قربونی رو تشنه سر نمیبره
هی ضربه میزنه ..
هیچکسی اینجوری سر از پیکر نمیبره
انصافتون کجاست ..
هیچکسی انگشتُ واسه انگشتر نمیبره
حسین ... میخوای مثل مادرش بگی؟ بُنَّی .. حسین ...
عریان روی خاک اُفتادی
زهرا چادر روت میندازه
مرهم رو زخمات میذارن
اما با نعلای تازه ..
ای شاه کم سپاه ..
پناه عالمیان زینب مونده بی پناه
از روی نی ببین ..
که دارن حرومیا میرن سمت خیمه گاه
گوشواره میکشن
به کجا فرار کنن دخترهای بی پناه
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تورو بردن دیر رسیدن من ..
وای .. حسین .
سری به روی نیزه ها بلنده
کاشکی رقیه چشمِ شو ببنده
اینجوری که سر رو زدن به نیزه
افتادنِش فقط به مویی بنده
مرکبای تازه نفس آوردن
یکی یکی نعلای تازه خوردن
چیزی که از تن حسین نمونده
همونیم که مونده بود رو بردن
دیگه تموم کار میبینه زینب وسط غبار
به روی پیکرش تو قتلگاه میدوه ده سوار
شلوغ قتلگاه دیگه تمومه کار
از خیمه زینب خودِشُ رسونده
درستش اینه خودشُ کِشونده
رسید به قتلگاه حسینُ نشناخت
آخه نِشونی از تنش نمونده
نیزه و سنگ و تیرارُ که برداشت
دید که نه جسمی داره و نه سر داشت
داداش تو زیر و رو شدی برا چی
خنجر از اون بوسه مگه خبر داشت
ای سرِ روی نی این بلا اومده سر تو کی
میخوان که زینبُ جدا کنن از تو با کعبِ نی
میبینی وضعمُ ای سر روی نی
امشب ناموس حسین تکُ تنهاست .. ان شاءالله با ناموسِت آواره نشی .. چهار ساله بود روشنایی ها رو کم میکرد باباش علی .. میگفت نمیخوام چشمی قد و بالایِ زینبُ ببینه ..کجا بودی یا امیرالمومنین امروز .. گفت وقتی حمله کردن سمت خیمه ها دیدن زینب جلو خیمه ایستاده بود نمیزاشت میگفت اینا بچه هستن اینا میترسن.. اینقدر با تازیانه زینبُ جلو خیمه زدن .. حسین ...
بچه ها امشب تو بیابون داد میزدن.. یکی میگفت عمه گوشم درد میکنه.. یکی میگفت عمه استخوان هام درد میکنه .. یکی میگفت عمه بابام کجاست میخواست برام آب بیارِ .. وقتی اومدن خیمه ها رو آتش زدن زینب کبری زودی اومد مقابل زین العابدینِ عرض کرد عزیز برادرم چی دستور میدی؟.. گفت عمه جان بگو همه فرار کنن.. والا این زن و بچه ها تو خیمه میسوزن اینا رحم ندارن .. هرکی به یه سمتی میدوید .. میگه یه مرتبه دیدم زینب جلوی خیمه داره بال بال میزنه .. گفتن همه فرار کردن تو چرا اینجا ایستادی .. فرمود من تو این خیمه یه بیمار دارم .. همه توی این بیابونا هی میگفتن وا حسینا .. وا حسینا ..
همه جویای حسین بودن تا عاقبت همه اومدن تو گودال زینب اومد تو گودال .. کاری کردن دختر اومد باباشو دید نشناخت .. هی میگفت عمه بلند شو بریم سراغ بابام .. عمه این کیه ؟.. این رگای بریده برا چیه؟.. گفت عزیزم این باباتِ .. آی حسین ..
دونه دونه بچه ها رو شروع کرد جمع کردن .. همه رو دونه دونه شمرد .. دید یدونه شون کمه .. یکی از نازدانه ها نیست .. اومد اطراف خیمه رو گشت دید پشت یه بوته ای دو تا پایِ کوچولو .. همچین که بوته رو کنار زد ، دید دخترِ مسلم زیر دست و پا جون داده ..
شام غریبونه پَرا میسوزه
دامن کل دخترا میسوزه
این بوی سوختگی خیمه ها نیست
موی سرا با معجرا میسوزه
خولی و شمر موندن و خنده هاشون
به خیمه ها وا شده دیگه پاشون
من نمیگم سر گوشا چی اومد
پر شده از گوشواره کیسه هاشون
همچین دید زمین کربلا میلرزه آسمان رنگ خون به خودش گرفته زینب اومد خدمت زین العابدین، عزیز برادرم چرا آسمون این جوری شده زمین میلرزه گفت عمه جان الان ساعتیِ که کارِ بابامُ یه سره کردن .. هرکی میخواد غنیمت خودش رو ببره میخوان سر ببرن جایزه بگیرن .. هرکی میره بالاسرِ یه عزیزی سرش رو ببره .. یه وقت دیدن یه نانجیبی پشت خیمه ها میگرده .. یه نیزه ای رو هی تو زمین فرو میکنه عاقبت دید یه بدنه شیرخواره ..حسین....
#ورودبه کربلا
#استادمیرزامحمدی
السلام علیک یا اباعبدالله .
راه را باز نمایید محرم آمد.
دم بگیرید که هنگامه ی ماتم آمد.
یک خواهشی دارم این زن و مرد یک لحظه دست به سینه ی مبارکشان بگذارند. کار دارم باهاتون. دست بر سینه نهاده همه تعظیم کنید ، چرا؟ مادری دست به پهلو کمر خم آمد. حسین.....واااا بلدی خیر مقدم به مادرش بگویی یا نه؟ حسین....واااا
دیگر که دارد می آید تو عزای ابی عبدالله؟
نوکران سینه زنان گریه کنان مویه کنید ،
سر برهنه ز جنان حضرت خاتم آمد.
چرا سر برهنه ؟
آخه عمامه اش این روزها روی سر حسین است. فردا برایتان میگویم. پیراهن مشکی ما حوله ی احرام عزاست.
در حسینیه ی ارباب خدا هم آمد.
دیگر آمادگی ات باید کامل بشود.
چشم ما گریه کنان وصل به چشم زهراست.
فرمود: ما من باکٍ یبکی الا وقَعت وصَلَ فاطمه یعنی هرکه گریه کنه حسینم است به حضرت زهرا وصل میشود.
چشم ما گریه کنان وصل به چشم زهراست
زین سبب سلسله ی اشک منظم آمد.
فرمود فاطمه جان کُلَُّ عَینٍ باکیةٌ یومَ القیامه فاطمه جان دخترم قیامت همه چشمها گریان است إلّا عینٌ بَکت علی مُصاب الحسین ، غیر آن چشمی که بر حسین تو گریه کند.
زیاد خسته ت نکنم.
فقط یک اشاره کنم. دیگر چیزی نمانده قافله برسد کربلا، منزل به منزل دارند به کربلا نزدیک میشوند.
قافله سالار آمده خدا کند برگرده .
میگن علمدار اومده خداکنه برگرده .
عمه ی سادات اومده خدا کنه برگرده.
قبله ی حاجات اومده خدا کنه برگرده.
خب این مالِ این قافله . دیگر کیا دارند می آیند؟
صدای شمشیر اومده خدا کنه برگردن،
بوی قُل و زنجیر اومده خداکنه برگردن.
ببینم با این بیت چه میکنی؟
حرمله با تیر اومده خداکنه برگردن خولی با شمشیر اومده ...
ناله بزن یا حسین....
⇦🕊 شب دوم محرم 🎤حاج محمد طاهری↯
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
آه رسید قافله و خواهری پیاده نشد
به گریه گفت که زینب دگر نمی ماند
در دلش درد بی دوا عمه
در گلو بغض بی صدا عمه
که رسیده به کربلا عمه
همه سرها به زیر تا عمه
میگذارد قدم کجا عمه
پرده از محملش چه بگشاید
صف به صف از فرشته می آید
همه چشم انتظار او باید
آید اینجا نزول فرماید
پشت پرده پراز دعا عمه
اکبرت را گلاب می گیرند
بچه را از رباب میگیرند
رونق از آفتاب میگیرند
تا عمو جان رکاب میگیرند
هست در اوج کبریا عمه
*تا ابی عبدالله سوال کرد، یه عده دور ابی عبدالله و یارانش را گرفتند، نوشتند: یه پیرمردی جلو آمد، مولا سوال کرد پیرمرد میدونی اسم این سرزمین چیه؟ گفت آقا اسم این سرزمین غاضریه است، اسم دیگری هم داره نینوا هم میگن، هریک از اسمها را سوال کرد، ابی عبدالله گفت: آیا اسم دیگری هم داره؟ گفت: آقا جان! اینجا را کربلا هم میگن، یه مرتبه ارباب صدا زد: "اعوذ باالله من الکرب والبلا" اسم کربلا اومد زینب زیر و رو شد...*
حال اینجا کلافه اش کرده است
چند معجر اضافه آورده است
ازدل خویش روضه پرورده است
جگرش خون و سینه پردرد است
چنگ زد دامن برادر را
بوسه ای زد دوباره حنجررا
ونشان داد سمت دیگر را
نخلها را نه حجم لشکر را
ناله ای زد زکربلا عمه
*گفت: داداش! چکار کنم دلم شور میزنه آخه؟*
اینجا به سرت بی حساب میریزند
بی حساب کتاب میریزند
پیش چشم تو آب میریزند
سرطفل رباب میریزند
غرق در نوحه و نوا عمه
*میگی چرا دلم شور میزنه؟...*
آخه ته گودال گیر می افتی
گیرشمشیر و تیر می افتی
دست مشتی حقیر می افتی
نخ نما چون حصیر می افتی
چه کند پایِ بوریا عمه
بعد تو به غیر شامی نیست
خواهرت هست جز حرامی نیست
حرمت و احترامی نیست
آتش افتاده و خیامی نیست
چادرش زیر دست و پا عمه
____________
#حاج_محمد_طاهری
#شب_دوم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
🌾