eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
630 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤞🤞بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 زمینه شب جمعه 🏴 وضه حضرت زهرا 🏴 🎤مداح..حاج آرمین غلامی بازم شب جمعس، زهرا تو گوداله گیسو پریشونه، میخونه با ناله بچه من که سر به تن نداره رو خاک رها شده کفن نداره میخوام ببوسمش ولی نمیشه یه جای سالم به بدن نداره چادر خاکیمو به روش کشیدم کسی نبینه پیرهن نداره 😭😭😭😭 بازم شب جمعس، زهرا تو گوداله گیسو پریشونه، میخونه با ناله بچه من که سر به تن نداره رو خاک رها شده کفن نداره میخوام ببوسمش ولی نمیشه یه جای سالم به بدن نداره … چادر خاکیمو به روش کشیدم کسی نبینه پیرهن نداره 😭😭😭😭😭 بازم شب جمعس، زهرا دلش خونِ زینب واسه مادر، هی روضه میخونه نبودی مادر ببینی چها کرد اونکه سر حسینتو جدا کرد نبودی مادر ببینی که لشکر چه آتیشی تو خیمه ها به پا کرد کاش توی قتلگاه بودی میدیدی اون گلوی پاره منو صدا کرد 😭😭😭😭 بازم شب جمعس، هر کس که بیتابِ حتماً دلش بین، زوّار اربابِ آی زائری که دیدی کربلارو تو اون شلوغیا ببین خدارو هرکسی وایساد زیر قبه امشب دعاکنه همه جامونده هارو تو ازدحام جمعیت بخونیم غریب گیر آوردن، آقای مارو نیمه های شب اسما ء آب می ریخت علی بدن فاطمه را غسل می داد امام حسن یک طرف امام حسین یک طرف دیگر زینب وام کلثوم یک طرف دیگه آرام آرام گریه می کنند خدا نکنه تواین مجلس کسی باشه داغ مادر دیده باشه 😭داغ مادربرای دخترها خیلی سخت است نیمه های شب کناربدن فاطمه الزهرا یک دفعه علی مرتضی صدا زد حسنین زینبین بیاید با مادر خود خدا حافظی کنید بچه های امام علی خودشان را انداختند روی بدن مادرشان انداختند امام علی میگه یک دفعه فاطمه دستهاش 😭گشود یک دست به گردن حسنه یک دست به گردن حسینه یک دفعه😭 منادی بین زمین وآسمان صدا زدیا علی جان حسن وحسین را از روی سینه مادرشان بلند کن به خدا قسم فرشتگان آسمان به گریه افتادند امام علی بچه ها را از روی سینه مادرشان بلند کرد اما یا علی جان کربلا نبودی ان وقت که زینب بدن بی سر برادر درآغوش گرفت یا وقت دید دستی کوچکی به شانه اش می خورد عمه جان این بدن کیه حق نداری بشناسی این بدن بابای غریبت حسین است خودشه انداخت روی بدن بابا نگفت بابا من تشنه ام نگفت بابا من گرسنه ام صدا زد بلند شو بابا جان عمه ام را تازیانه می زند ..حاج آرمین غلامی روضه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🤞🤞 🏴 🏴 🎤مداح :حاج آرمین غلامی ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ سایه‌ی سوختن خیمه به دیوار افتاد گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد پای آتش به در خانه‌ی گلها وا شد غنچه‌ای سوخت، به پهلوی گُلی خار افتاد کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم دست مادر وسط معرکه از کار افتاد تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد شهر با ناله‌ی «یا فضّه خُذینی» می‌گفت نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد خاک بر چشم تو دنیا که تماشا کردی کار پهلوی خداوند، به مسمار افتاد عمر گهواره به بوسیدن محسن نرسید قرعه‌ی چوب به تابوت تن یار افتاد میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد *اميرالمؤمنين نشسته بود كنار بستر زهرا، عينِ يه بچه زانوي غم بغل گرفته...* اي نورِ قلبِ عاشقم، شمعِ اين خانه تويي زهرا زهرا مرو مرو، لطفِ كاشانه تويي *بعد از تو من اين خونه رو نميخوام....* اي مرغِ پر شكسته ي افتاده كنج قفس از فرط غصه فاطمه، درسينه مانده نفس ممنونم اگر نروي مي ميرم اگر بروي زهرا مرو مرو ای جانِ بر لب آمده، جانی برای من پا رو به قبله، تاب و توانی برای من خیلی توقعِ علی از تو زیاد نیست تنها همین که زنده بمانی برای من یک ذره هم به فکر خودت باش فاطمه بس نیست این همه نگرانی برای من *بچه ها مي نشستن، ميديدن مادر آروم خوابيد، اما تا فاطمه مي ديد بچه ها از كنارش رفتن، ناله و آهش از درد شروع ميشد...* من بی قرارِ لحظه ای آرامشِ توأم اما تو فکر پختن نانی برای من در پاسخ سلامم فقط سعی می کنی تا پلک ها به هم برسانی برای من از سرفه های خونی تو دستم آمده تا رفتنت نمانده زمانی برای من من که گِله ندارم از این وضع بگذر از تغییر شکلِ قد کمانی برای من * تا من ميام ميخواي بلند بشي، اما نميتوني پاشي؛ يه جوري ميخواي بايستي كه من نفهمم قدت خميده شده..* در بينِ شهرِ تنگ نظرها نگفتمت تنها تو خواستگاهِ اَماني براي من پس این وداع چیست خداحافظی چرا من التماس می کنم که بمانی برای من *اين روزا كسي دَرِ خونه ي اميرالمؤمنين رو هم نمي زد، اما اومدن گفتن: خانوم! بلال برگشته... بي بي فرمود: بلال يادگارِ بابامه، دلم برا اذونش تنگ شده... بلال رو تبعيد كرده بودن به شام آخه بيعت نكرد با اون نانجيبا... يه شب پيغمبر رو بلال در عالم رؤيا ديد با سر و وضع خاكي، پريشان، پيغمبر به بلال عرضه داشت: بلال! تو نبايد يه سر به فاطمه ي من بزني؟ از خواب بلند شد هر جوري بود خودش رو رسوند به مدينه، خبر رسيد به خانوم كه بلال اومد، گفت: به بلال بگيد، دلم برا صداي اذانت تنگ شده... مدينه فهميدن بلال اومده، امام حسن و امام حسين اومدن خوش آمدگويي گفتن به بلال، بلال! نمي دوني اين چند وقت چي سَرِ ما اومده، اين مدينه ديگه اون مدينه نيست، يادش بخير حُرمتي داشتيم توي اين شهر، بلال! مادرمون سلام رسونده گفته براش اذان بگی... موقع اذان شد رفت بالاي مأذنه، مدينه غوغا شد، بلال اومده، صداش رو به اذان بلند كرد:" الله اكبر و الله اكبر" صداي ناله توي مدينه بلند شد" الله اكبر و الله اكبر" همه يادِ زمان پيغمبر افتادن" أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه" صداي گريه داره بلند تر ميشه، صداي ناله ی بي بي از همه بلند تر، گفت: زيرِ بغل هام رو بگيريد... تا بلال گفت:" أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰه" بي بيِ با صورت به زمین افتاد، تا اسم باباش رو شنید، همه ی خاطرات جلو چشمش رد شد، اون دری که هر روز پیغمبر می اومد احترام میکرد هر روز سلام میداد" السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّة"... اون در رو سوزوندن، تا نام باباش رو توی اذان شنید، فاطمه روی زمین افتاد، حسنین دویدن، بلال! بسه، مادرمون جون داد... آی گریه دارا! یعنی اگه یه دختر که بابا نداره اسم باباش رو هم جلوش بیارین دق میکنه... اما برا هیچ دختر یتیمی والله سر باباش رو نمی برن... بخدا هیچ کجای عالم رسم نیست... تا تشت رو گذاشتن جلوش، هی میگفت: عمه! من بابام رو میخوام، من غذا نمیخوام، تا رو پوش رو کنار زد، گفت: بابا! تا حالا کجا بودی، بابا! من عادت دارم رو پاهات بخوابم، بابا! تو همیشه من رو بغل می کردی، الان کار برعکس شده من باید سرت رو بغل کنم...* دلم آغوش گرمِ تو رو میخواد خرابه سرد و دارم میلرزم هوا سردِ ولی عیبی نداره من از تاریکی ها خیلی میترسم *دست کشید رو لب و دهانِ بابا، دید لب و دهان بابا خونی و زخمی شده، اینقدر با دستای کوچیکش تو دهان خودش زد...* از اونی که سرِ تو رو، رو نیزه بست بدم میآد از اونی که دندونه تو رو با سنگ شیکست بدم میآد بابا بابا بابا حسین...