بسم الله الرحمن الرحیم
-اشعارناب حضرت زهرا (س)-روضه
بین درمغنعه ی روی سرت میسوزد
بین آتش همه ی بال وپرت میسوزد
شده ای حامی حیدر وسط این همه مرد
بین در،چادروروی ومعجرت میسوزد
فاطمه در قفسی سوخت میان آتش
پیش چشمان علی، بال و پرت میسوزد
نیمه شب ،گریه مکن...بانوی کاشانه ی من
دست و بازوی تو با چشم ترت میسوزد
ای خانهی ناروشن ِ من! زهرارفت
آه ِ زهرا شده آوار و درت میسوزد
#آرمین_غلامی
#مجنون_ڪرمانشاهی
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا
پهلوشکسته ،دست توازمن رها شده
باضربه های سخت غلافی جدا شده
درکوچه بین این همه نامرد فاطمه
بهره سلامتی تو کارم دعاشده
ای آفتاب خانه حیدر،مکن غروب
قد علی برای تواینگونه تا شده
ای بستری خانه، خودت را تکان مده
پهلوشکسته پیکرتو جابجاشده
تنهاترین توان علی چاره ای بجوی
خون بر دل شکسته شیرخدا شده
بیمار خانه ام تو پریشان مکن مرا
کارت به پیش چشم حسینت بکا شده
یک شب بمان مرو ز برم ،جان مرتضی
بر من غم فراق، رخت مبتلا شده
قولی به من بده تو دگر بانوی علی
دیداربعدی من وتو کربلا شده
آنجا به کربلاتو بیاچشم خود بگیر
افغان برای آن سر از تن جدا شده
تومادری، تحمل این صحنه مشکل است
دیدی کفن برای حسین بوریا شده
درشعله های خانه تو، آتش گرفته ای
چشم تو دیده بر شرر خیمه ها شده
(مجنون)شفیع تو به قیامت فاطمه است
گریه مکن اگرکه قیامت بپا شده
آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
من باره شیشه دارم و سامان ندارم
افتاده بارم بین در،درمان ندارم
آتش گرفتم بین دیوار ودری من
در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم
افتادم ازپاوشکسته تر شدم من
افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم
این دنده هایم را چه راحت می شمارم
بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم
پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است
جز پوستی واستخوان برجان ندارم
آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ
جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم
من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم
یارب نیازی بر بلا گردان ندارم
بارم میان کوچه ای افتاده حیدر
خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم
روی کبودم جای مشت وجای سیلی است
آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم
دست توراباریسمانی بسته بودند
دردی به غیر از دیدن جانان ندارم
با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم
جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم
با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر
جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم
(مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند
بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم
اشعارفاطمیه
ازدر وسرخی مسمار، بهم ریخته ام
زین همه هیزم آوار، بهم ریخته ام
کوچه بودولشکری همچون مغیره فاطمه
من ازاین قوم گنهکار، بهم ریخته ام
دست من بسته وتو درپی یاری علی
زین غم گشته تلنبار، بهم ریخته ام
قدرِ یک عمر خجالت زده ام از رویت
چکنم فاطمه بسیار بهم ریخته ام
خبری نیست دگر از تو و اشک سحرت
ازغمت همسر بیمار، بهم ریخته ام
منم و این همه لشکر،که بسمتم آیند
نظری حضرت دلدار، بهم ریخته ام
بین دربود که شدهلهله برکشتن تو
من زخون لب مسمار، بهم ریخته ام
جان فدای دل آن فاطمه ای که می گفت:
به زمین خوردم و ناچار بهم ریخته ام
روسری سوخت، سرم سوخت، دروسینه بسوخت
وسط کوچه اغیار بهم ریخته ام
کس به یاری من وفاطمه هرگزنرسید
اصلا انگار نه انگار بهم ریخته ام
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#اشعارکردی
#حضرت_زهرا
آسایش دوران م، یارب چیه له دس
شادی گلستان م، یارب چیه له دس
هجران تو، دایه وخدا ، کردیه زارم
آبادی کنعان م، یارب چیه له دس
بیچارگی و درد فراق توچه سخته
ای گیانه پریشان م، یارب چیه له دس
دلگرمی م ، دایه توبیدن وخداوند
دلگرمی چاوان م، یارب چیه له دس
دلخسته، له هجران وخمت بیمه وهرکو
سرمایه وبنیان م، یارب چیه له دس
درهم بیه دایه ، وخداحال نزارم
احوال خوش گیان م، یارب چیه له دس
دیوار ودر ه ماله ،گواه تونه دایه
ای اشک دوچاوان م، یارب چیه له دس
داغ غم جانسوز علی و غم زهرا
آه خم مژگان م، یارب چیه له دس
فرمایه علی فاطمه گیان، حوریه ی م
اوضاع تو ارکان م، یارب چیه له دس
م زینب دلخسته وزارم، له پی تو
احوال پریشان م، یارب چیه له دس
لعنت وه کسی ، ظلم تو کردیه دایه
استاد وه قرآن م، یارب چیه له دس
آرمین غلامی
(مجنون کرمانشاهی)
#صلوات 👉
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار_لطمه زنی
دارم تقلا میکنم یک آشنانیست
من باره شیشه دارم،اما مرتضا نیست
حیدررها کن این پلید بد دهان را
از که توقع داشتی وقتی حیا نیست
افتاده باره شیشه ام درزیر پاها
بشکستن شیشه دراین کوچه روانیست
اینجامغیره بد دهانی کرده حیدر
یک آشنا بی تومیان کوچه ها نیست
بین درخانه مرا آتش کشیدند
آتش زدن برخانه ی حیدر روانیست
این تخته ی تابوت را دیگربیارید
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست
شمشیرها درکوچه هامیرفت بالا
صدحیف روزی مثل روز کربلا نیست
(مجنون)درآن کوچه علی رامیکشیدند
دیگرکسی فکرعلی مرتضا نیست
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_شب شهادت
بین تابوت شبی جسم تو را می بردند
به سره دست تنت را به کجا می بردند
میرود بر سره تابوت تنت ای مادر
خون سینه آمده ازکفنت ،ای مادر
دخترت نیست ببیند که تنت بود،کبود
نیمه شب رفته ای ازخانه ی مابودونبود
این جنایت تا ابد بر دل تاریخ نشست
بین دربود ،سرسینه ی تو میخ نشست
بین دربودلگد بر سره پهلوی تو خورد
آتش دربه سره پنجه گیسوی تو خورد
ازدحام است کسی،بهر تو پابوس شده
وای من،دور و برم صحبت ناموس شده
فاطمه برتودگر نیزه و خنجر نزدند
بهرقتلت به سرت نیزه مکرر نزدند
زینبت را فاطمه بزم حرامی بردند
به اسیری سفر کوفه و شامی بردند
ساق دستان تو گر بسته و ساییده شده
بین تابوت تن پاک تو پوشیده شده
کمر ودست تو از ضرب لگد گشت کبود
شکر زهراکه تنت زیر سم اسب نبود
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_کوچه
لشگری دروسط کوچه گرفتارش کرد
مردکی پست رسید ولگدی بارش کرد
دست وبازوی علی رابه طنابی بستند
به زمین خوردن درکوچه ای وادارش کرد ...
فاطمه بودکه آمدپی یاری علی
وسط کوچه خجالت زده ازیارش کرد
اولین مرتبه اش بود که اورابردند
دیدن فاطمه درکوچه چنین زارش کرد
دست زهرا پی یاری علی آمده بود
رحم الله به زهرا که وفادارش کرد
بازوی فاطمه ام دروسط کوچه شکست
قنفذآمدباقلافی ضربه ها بارش کرد
تَرَک روی لبش شاهدجان کندن اوست
غمِ پهلوی شکسته ِ بخدا زارش کرد ....
گرده روبه صفتان ،شیرخدا دربند است
تیغ نامرد به زهرا بدهکارش کرد
تن درهم شده اش را به طنابی بستند
غربتش خانه نشین شهروِ بازارش کرد
**
دربین کوچه بود، ز هر سو، زدند تورا
دیدم چگونه همسر مه رو ،زدند تورا
از بس شکاف زخم سره سینه بودعمیق
افتاده بود ی و،ز پهلو زدند تورا
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم..:
#حضرت زهرا_اشعار روضه #
ای خانه نشینم چقدر حوصله داری
ازبعده پیمبرچقدرمشغله داری
یک بار نشد تا که شکایت کنی ای یار
ازکوچه وازمردم اینجا گله داری
ماندن به خدا از منه دلخسته محال است
درکوچه برآن بال و پرت سلسله داری
دیدم که درآن کوچه قیامت شده برپا
ای کوچه این شهرچرا زلزله دادی
دستان تورابست چهل مردک وحشی
بادست من ای یارچرا فاصله داری
#مجنون کرمانشاهی_(آرمین غلامی)_
بسم الله الرحمن الرحیم..:
اشعاربانوی علی(زهرا-س)-روضه
تفصیرمکن برای من دیر شدن را؟
دیدم به رخت واقعه ی پیر شدن را ؟؟
ازکوچه وازاهل مدینه ، همه سیرم
تفصیرمکن آیه ی دلگیر شدن را
من با تو دراین کوچه دگرتجربه کردم
دربنداسارت شوی و پیر شدن را
یارت به برت باشدوکاری نتوان کرد
ناموس کشی بینی واین شیر شدن را
درکوچه شدم باز پریشان نگاهت
ای عشق نگر غایت تکثیر شدن را !!
درکوچه چنین بخت بدم خواست ببینم
افتادن تو ، غصه ی زنجیر شدن را
زهرانشود پاک ز ذهنم غم ودردت
اینگونه من آموختم اکسیر شدن را
#_آرمین غلامی_(مجنون کرمانشاهی)