eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
627 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
958 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
#⃣ 🤞🤞 #⃣ .حاج آرمین غلامی # منتظران بلند شو علمدار، علم رو بلند کن بازم پرچمِ حرم رو بلند کن واسه بچه هایی که چشم انتظارن میخوان مثل من سر رو شونت بزارن واسم تکیه گاهی به تو تکیه کردم تو از خیمه رفتی چقدر گریه کردم! بلند شو علمدار؛ به این آه جانسوز به کوری چشم اونایی که امروز؛ توی فکر خلخال! به فکر کنیزن میخوان آبروی حسینوُ بریزن! * دیدید، مردم لبنان، خصوصا زنهای لبنانی، حتی اونایی که مسلمان هم نبودن برا از دست دادن سید حسن نصرالله ضجه میزدن، به سر و سینه میزدن، همه توی کوچه و خیابان ها اومده بودن ناله میزدن، چون پشت و پناهشون رو کشتن، چون علمدارشون رو شهید کردن، اما توی این غم و ماتم می دونستن اگه رهبرشون نیست، سید حسن نصرالله نیست، هنوز سربازاش هستن، هنوز حزب الله پا برجاست... اما من میخوام بگم: دلا بسوزه برا او آقایی که وقتی توی گودال قتلگاه زمین خورد، دیگه کسی نبود پناه بچه هاش باشه، اباعبدالله وقتی افتاده بود تو گودال قتلگاه،رمق دیگه تو تنش نبود...تیرهای متعدد خورده بود به خصوص تیری که به سینه ی اباعبدالله خورده بود و از پشت کشید و نیزه ای که به گلوش خورد،رمق رو از حضرت گرفته بود... صورتش رو خاک بود، زیارت ناحیه مقدسه،حضرت ولیعصر علیه السلام ذکر میکنند" تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِکَ..."صورتش رو خاک بود با گوشه ی چشمش داشت به خیمه هاش نگاه میکرد... زن و بچه هاش رو نگاه میکرد... افراد دشمن آمده بودند دورتادور گودال قتلگاه رو محاصره کرده بودند،میترسیدند برند جلو،حضرت یه موقع هنوز جان داشته باشه،از دور سنگ پرت میکردند...نیزه پرتاب میکردند...تیر میزدند...با نامردی می جنگیدند...یکی از این نانجیبا گفت: اگه میخواید ببینید حسین زنده هست یا نه! به خیمه هاش حمله کنید...اگه زنده باشه بلند میشه...می دانستند او غیرت اللهِ...می شناختند...همین کار رو هم کردند... یه عده حمله کردند به خیمه ها...ابی عبدالله که با گوشه ی چشمش داشت نگاه میکرد؛هر چه رمق در تنش بود جمع کرد بلند شد...تکیه داد به شمشیرشکسته ها و نیزه شکسته ها،رو زانوش تونست بشینه،بیشتر از این دیگه نتونست...با این صدای خشکیدش از ته گلو فریاد زد: اگر دین ندارید و از آخرت نمیترسید مرد باشید.مردونه بجنگید...من و شما با هم می جنگیم،زن و بچه چه تقصیری دارند؟یعنی میدونید امام حسین خودمونی چی بهشون گفت؟گفت:نامردا تا من زنده ام جلو چشمم زن و بچمو نزنید... فلذا برگشتند...تا حضرت زنده بود به خیمه ها حمله نکردند...بعد شهادت حضرت حمله کردند سمت خیمه ها.... دلها بسوزه برای عمه سادات زینب کبری سلام الله علیها چه کردن با این خواهر داغ دیده؟ یابن الحسن! یه عده از عربها اومدند اما با کعب نی و تازیانه...    صَلَّی اللهُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ ،وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ،أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى  الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ مِّن‌َ الاْوَّلِین وَ الاْخِرِین إِلى‌ یَوْمِ الدِّینِ سید نصرالله
#⃣ ⏫⏫ #⃣ .حاج آرمین غلامی #⃣ هفتم صفر۱۴۰۴ #⃣ کرمانشاه #⃣ #⃣ #⃣ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... "صلَّ اللّهُ عَلیکَ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ ما گدایان و فقیرِ سر راه حسنیم ما همه شیفتۀ نیمه نگاهِ حسنیم همه هستیم سیاهیِ سپاهی که نداشت پیش مَرگان علمدارِ سپاه حسنیم گر ندیدیم به دنیا رُخ زیبایش را وقتِ جان دادن خود، چشم به راه حسنیم *عَبدُالزهرا روضه خون بود، خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو‌ دید، دید بی بی دلخوره... گفت: خانم! من روضه خوان شما هستم، چرا دلخور هستید از من؟ حضرت فرمود: چرا روضه ی حسن‌ من رو نمیخونی*.... بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما ما هدایت شدۀ چهرۀ ماهِ حسنیم روزها فکر من این است و همه شب سخنم که همه عُمر بدهکار نگاهِ حسنیم *رسول خدا فرمود: چشمی که برا حسنم‌ گریه کنه، روز قیامت گریه نمیکنه... ابی عبدالله خیلی گریه کرد کنار بستر داداشش امام حسن، فرمود:حسن جان! غارت زده به کسی نمیگن مال و اموالش رو بردند..غارت زده به من میگن که چون تو برادری رو از دست دادم، دیگه محاسنم رو خضاب نمی کنم... همینطور که داشت حسین گریه می کرد، امام حسن چشماش رو باز کرد، یه نگاه کرد، صدا زد:حسین جان! گریه نکن... من در حالی دارم جان میدم که هر وقت صدا میزنم "واعطشاه!" آب و شیر به دستم میدن... اما حسین جان!" لا یوم کیومک یا اباعبدالله..." هیچ روزی مثل تو نیست... فردا وقتی با تابوت امام حسن مقابل قبر پیامبر ایستادند، اون زنِ ملعونه گفت: نمیگذارم اینجا دفنش کنید، آقا ابی عبدالله یه نگاهی کرد، فرمود: یه روزی سوار شتر شدی و مقابل بابام ایستادی... امروز هم نمیگذاری جگر گوشه پیامبر رو کنارش دفن کنیم... می ترسم یه روزی با فیل بخوای به جنگ خانه ی خدا بری.. .عصبانی شد، گفت:ایستادید و به زن پیامبر خدا بی احترامی میشه، تیراندازا شروع کردند تیر زدن...* سینه ها از اَلَم افروخته شد تن و تابوت به هم دوخته شد *فردا اولین بار بود حسین از یه بدن تیر می کشید، یه ساعتی هم شد کنار نهر علقمه از چشمای عباس...یه ساعتی هم از گلوی شش ماهه.. یه ساعتی هم راوی میگه: خسته بود، عطش همه وجودش رو گرفته بود، یه گوشه میدان ایستاد، لحظاتی استراحت کنه، یه حرامی نزدیک شد، با سنگ به پیشانیش زد، محاسن اربابمون ابي عبدالله به خون صورتش خضاب شد، دامن عربیش رو بالا زد خون پیشانیش رو پاک کنه، .سفیدی سینه پیدا شد، حرمله چنان با تیر به سینه ی ابی عبدالله زد، هر چه کرد تیر از مقابل بیرون نیامد، خم شد، تیر رو از پشت بیرون کشید...یا مظلوم یا غریب...* نیزه داران بر تنِ او تاختند پای تا سر غرق خونش ساختند . 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🚩روضه دفتری
#⃣ #⃣ #⃣ #⃣ دوم صفر۱۴۰۴ #⃣ .حاج آرمین غلامی .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... 💚 هیچ کس مثل حسن فکر غم ماها نیست دست و دلبازتر از او به همه دنیا نیست در سرایی که کرمخانه و بیت الحسن است منصب حضرت جبریل، فقط دربانی ست با وجودی که بود خانه ی او پُر ز گدا هرگز اینگونه نگفته ست، که دیگر جانیست کل دارایی خود را به گدا می بخشد هرگز اینطور نگوید که "ندارم" یا "نیست" مطمئن باش هر آن چیز که خواهی بدهد درِ این خانه سخن از "اگر" و "اما" نیست ثبت رسمی بکنم، هر چه که دارم از اوست هر چه دارم بخدا جز کرم مولا نیست ما "حرمساز"، حسن نیز "حرم دار" شود زودِ زود است، وقوعش بخدا رویا نیست سر به مُهر است، غمی که به دلش داشت حسن هیچ کس باخبر از غصه ی این آقا نیست همره مادر خود بود، ولی کودک بود داد میزد که نزن ، مادر من تنها نیست داد میزد که نزن، صورت او برگ گل است مگر این را که زدی، انسیة الحورا نی *عَبدُالزهرا روضه خون بود، خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو‌ دید، دید بی بی دلخوره... گفت: خانم! من روضه خوان شما هستم، چرا دلخور هستید از من؟ حضرت فرمود: چرا روضه ی حسن‌ من رو نمیخونی*.... بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما ما هدایت شدۀ چهرۀ ماهِ حسنیم روزها فکر من این است و همه شب سخنم که همه عُمر بدهکار نگاهِ حسنیم *رسول خدا فرمود: چشمی که برا حسنم‌ گریه کنه، روز قیامت گریه نمیکنه... امام حسن و امام حسین داشتن‌ کُشتی می گرفتن، سن و سالی نداشتن، مادر تشویقشون میکرد، میفرمود: آفرین حسینم.. امیرالمؤمنین صدا میزد: جانم حسینم... همه ی عالم‌ میدونن زینب حسینیه، زینبم‌میگفت:حسین! در خونه رو زدن پیغمبر اکرم صلوات الله وارد شد. دید بچه ها دارن بازی میکنن، صدا زد: آفرین حسنم... حضرت زهرا سؤال کرد: بابا جان! شما خودتون فرمودین کوچکتر رو تشویق کنید. فرمود: تو‌ کوچه می آمدم دیدم ملائکه جمع شدن همه میگن‌: حسین ... دیدم حسنم‌ کسی رو‌ نداره... يه آقايي با اين همه جلال و زيبايي اما اينقدر غريب، اينقدر مظلوم، امام صادق مي فرمايند: فرداي قيامت انبياء و اوليايِ الهي رو خدا يكي يكي صدا ميزنه، مي فرمايد: با انصارتون با يارانتون با هوادارانتون بلند شيد بياييد، عيسي يه عده اي باهاش بلند ميشن، موسي! يه عده اي باهاش بلند ميشن، ابراهيم همينطور، تا ميرسن به پيغمبر خاتم يه عده ي زيادي بلند ميشن، تا خدا صدا ميزنه: حسين جان! بلند شو يه عده اي توي محشر بلند ميشن، محشر رو محشر ميكنن، اون وقت امام صادق مي فرمايند: وقتي نوبتِ عمو جانم حسن ميشه، سه چهار نفر با امام حسن بلند ميشن، اينقدر اين آقا غريبه... اما اون سه چهار نفر هر كدومشون به يه لشكر توي عالم مي ارزن، يكيشون حسينِ، يكيشون عباسِ، يكيش علي اكبرِ... امام حسن خيلي غريبِ، چند دهه براي امام حسين گريه مي كنيم،امشب رو هم برا امام حسن اشك بريزيم، ناله بزنيم، يه گوشه اي امام حسن مي نشست، هي به در و ديوار نگاه مي كرد، عاقبت زينب بي تاب شد، يه روز اومد نشست كنارش، حالش رو پرسيد، گفت: داداش! بي مادر شدي، بي مادر شدم، منم داغ ديدم، داداش! سينه ي خون آلود ديدي منم ديدم، داداش! مادرِ هجده سالمون توي خونه دست به ديوار مي گرفت راه مي رفت، تو ديدي منم ديدم، چي شده هي يه گوشه ميشيني گريه مي كني؟ مگه نمي بيني بابام داره از دست ميره؟ صدا زد: زينب جان! اوني كه داره من رو ميكُشه اينه، مادرم وقتي ميخواست بره سراغِ فدك، رويِ من حساب كرد و رفت، گفت: حسنم! پاشو بريم، يه مرد همراه من باشه... زينب! جلو مادرم خيلي بد شد، نتونستم كاري بارش بكنم، جلو چشام مادرم رو سيلي زدن...*   در پیچ کوچه بود که ولگردِ  لعنتی سد كرد راهِ فاطمه، بی درد ِ لعنتی    دیدم به جنگ مادرِ رنجورم آمده فریاد می زدم : برو نامرد ِ لعنتی   *زينب! سينه ام رو سپر كردم رفتم جلو... گفتم: چي ميگي بي ادب؟ برو كنار، اما زينب نبودي ببيني، هر چي مادرم عقب مي رفت، اون يه قدم جلو مي اومد، مادرم چسبيد به ديوار، چنان سيلي زد به مادرم، مادرم يه سيلي از اون نانجيب خورد، يه سيلي از ديوار... ناله بزن: یازهرا *.
⏫⏫⏫⏫⏫ #⃣ #⃣ _۱۴۰۴ #⃣ ⏫مداح.حاج آرمین غلامی .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَه صَلَّى اللّهُ عَلَیْکَ یا اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحْمَةِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ دل فاطمه غوغاست چشای علی دریاست سر حسین و حسن روی سینهٔ طاهاست صدا میاد از دو لب های پیمبر خدا برسه به داد دل حیدر یا علی!من برم در خونه ات آتیش می گیره یا علی!من برم یکی پشت این در می میره پیامبر فرمود: علی جان! بیا عزیزم کنار من بنشین با اشاره آرام آرام ..لبهای پیغمبر تکان میخورد.امیرالمومنین گوش مبارک رو آوردن کنار لبهای رسول خدا، رسول خدا آرام آرام حرف میزد.علی شونه هاش تکان میخورد زیر لب علی فرمود: چشم! شاید فرموده باشند: علی جان! حق تو را غصب میکنند، باید صبر کنی گفت: چشم... اشکش جاری شد چند لحظه ای پیامبر صحبت کرد باعلی. علی لنگر زمین و آسمونه..هی میگه چشم..‌. فاطمه داشت نگاه میکرد. دوباره علی فرمود: چشم.. شاید رسول خدا فرموده باشد علی جان در خانه‌ات رو آتش میزنن... اما یه دفعه آرام آروم رنگ صورت مولا تغییر کرد بر افروخته شد.صورت در هم رفت رگ غضب شیر خدا متورم شد دستاش رو فشار میداد سر بالا آورد به فاطمه اش نگاه کردگفت: چشم..شاید گفته باشند علی جان فاطمه ات رو میزنند.. چادرش آتش میگیره..هی نگاه به فاطمه میکرد... شاید داره روضه میخونه برا علی، علی جان محسنت رو هم میکُشن..* چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی، صبر نکردند این قوم شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند *خبر شهادتِ رسول خدا كه رسيد، باديه نشين ها اومدن بيان تسليت بگن، ميگه: چند روزي تويِ راه بودم، رسيدم مدينه، رسمِ عرب اينه، خونه اي كه عزادار باشه، تنور روشن نمي كنه، ديدم از محله ي بني هاشم، دود به آسمان بلند شده، با خودم گفتم: الحمدالله، اشتباه خبر اومده كه رسولِ خدا از دنيا رفته، مگه ميشه رسول خدا رفته باشه تنور خونه ي بني هاشم روشن باشه، نه، خودم رو زود رسوندم، اما كاش چشم نداشتم نمي ديدم، ديدم دَرِ خونه آتيش گرفته، يه طناب به گردنِ علي بستن، از يه طرف چهل نفر ميكِشن، يه خانومي از يه طرف...همين حين يه حرامي صدا زد: قنفذ! چرا ايستادي، دستش رو كوتاه كن... یا زهرا!...* دخترت پشتِ در و آتش و دود و مسمار خوب فرمانِ مُوَدَّت به خدا اجرا شد. خبرِ پَر زدن فاطمه، حیدر را کشت چند باری به زمین خورد علی تا پا شد روضه ها هست، بمانند... ولی عاشورا تشنه لب، شاه غریبی که تک و تنها شد از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید صحبت از غارت معجر ز سَرِ زن ها شد *نشسته رويِ منبر پيامبر داره خطبه ميخونه، همه ي اعراب نشستن، همه محو كلامِ پيامبر، يه وقت يه بچه ي سه ساله يا چهار ساله، از دَرِ مسجد داخل شد، دوان دوان، پاش گير كرد به جايي زمين خورد، ديدن پيامبر منبر رو رها كرد، پسر رو رويِ زانو نشانده، هي پاش رو ميتكونه، صورتش رو مي بوسه به سينه مي چسبونه، اومدن به رسول الله گفتن: برا يه بچه منبر رو رها كرديد؟ فرمود: آري، خدا من رو به اين كار امر كرد، آخه حسينِ، "حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن"...* زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا منزلش خار و خسِ بادیه و صحرا شد داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو... گوش نحسش نشنید و قد مادر تا شد سر او تا که جدا شد زره اش را بردند زره اش هیچ،سرِ پیرهنش دعوا شد خاتمش را ته گودال به دشمن بخشید بار دیگر به خدا جود و سخا معنا شد وَ سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ تعجیل در ظهور آقا امام زمان ،شادی ارواح طیبه شهدا،امام شهدا، شادی روح اموات :رحمه الله من یقرا ،فاتحة مع اخلاص مع صلوات 〰〰〰〰〰〰〰〰〰