eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
633 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
958 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦•ساربان خواست...⏫⏫ و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده الاول_۱۴۰۴به نفسِ حاج آرمین غلامی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ ساربان خواست که انگشتریت را ببَرد دید بایست که انگشت تو را هم ببُرد سارقی خواست که غارت بکند پیروهنت دست انداخت گریبان تو را هم بدرد دیگری داشت به سر نقشه ی عمامه ی تو گفت شال کمرت را ز چه با خود نبرد آن یکی گفت که در کوفه کسی حتما هست زره پاره و خونین تو را هم بخرد اخنس انگار مهیای سرت بود ولی شمر می خواست خودش از بدنت سربِبُرد گفت قاتل به سنان بن انس با وحشت چه کنم خنجر اگر حنجر او را نبرد *میدونم خیلی خسته ای، ولی هیچکدوم خسته تر از زینب نیستیم همه ی این صحنه ها رو بی بی داره میبینه..* آخرالامر به رزازی تو تن دادند گشت ده مرکب تازه نفس از روی تو رد خوب از حال که رفتی به روی سینه نشست گفت جز من چه کسی گندم ری را بخورد جرعه ای آب ندادند و بریدند سرت تشنه لب هیچ کسی سر ز غریبی نبرد ای وای پر از زخمه ای وای دلم خونه دنیا برام امشب، شام غریبونه باید برم ولی دلم جا می مونه پیش تن تو، توی صحرا میمونه باور نمی کنم ازت جدا میشم تنهاترین تنهای کربلا میشم برادرم برادرم چاره چیه بدون تو باید برم برادرم برادرم پاشو داداش قرآن بخون پشت سرم این لحظه ی آخر، خیلی نفس گیره دارن میگن پاشو دارن میگن دیره *یکی داره فریاد می زنه میگن بریم دیگه دیر شده* سرت تموم‌راه دور و برمه ای سایه ی سرم سایه ت رو سرمه دلواپس معجر دخترات نباش تو قافله خودم مراقبم داداش تو درد و‌ درمون منی آرامش دل پریشون منی تو درد و درمون منی بی کفن کرب و بلا جون منی *همچین که خیمه ها رو آتیش زدن، آقا دستور دادن "علیکنَّ بالفرار"همه ی این زن و بچه تو صحراها می دوند همه دارن فرار میکنن، به سمتی پناه میبرن.دومن یکی از این بچه ها آتیش گرفته ،میگه دیدم دنبالش کردم آتیش دومنشو خاموش کنم هر چی میدید من میدوم دنبالش ، این دخترم از ترس فرار می کرد یه جا نفسش گرفت، خسته شد ایستاد گفت: آقا! من چیزی ندارم هم گوشواره هامو بردن هم النگوهاموهم خلخال،چیزی ندارم دنبال من گذاشتی، گفت می خوام آتیشتو خاموش کنم گفت مگه آب داری؟ آری آب آزاد شده گفت: میشه یکم آب به من بدی؟ آبوریختم تو ظرف گرفتم جلوی بچه، دیدم ظرف آبو گرفت هی داره این طرفو اون طرفو‌ نگاه میکنه. دنبال چیزی می گردی؟ گفت شما می دونی گودال قتلگاه مقتل بابام‌ کدوم طرفه؟چی کار داری؟ آخه دیدم‌اون لحظه ی آخر که شمر نشسته بود رو سینه ش، این لبهاش مثل دو تا چوب خشک بهم میخوره، هی صدا میزنه جگرم..ای حسین....* داداش! جلوی نامحرما معذبم من زینبم خواهر تو جلوی نامحرما معذبم، چی بگم از حنجرِ تو * بریم مدینه، امشب خیلی این بچه ها رو زدن، خیلی عمه ی ما رو زدن، از بس کتک خورده بودن خوابشون نمی برد یکی میومد می گفت عمه، پهلوم درد می کنه، یکی میگفت عمه صورتم خیلی میسوزه، یکی میومد میگفت عمه بازوم خیلی درد می کنه، تو کوچه هم همینجور شد در خونه ی مادر مون همینجور شد. امام صادق فرمودند: خدا رحمت کنه اونایی که برا مادر ما فاطمه بلند بلند گریه می کنند. همچین که مادر اومد پشت در، مادر ما هجده ساله بوده، جوون بوده، پا به ماه بوده، همچین که اومد پشت در، اون نامرد چنان با لگد به در زد کار به اینجا ختم نشد تازیانه رو گرفت انقدر به این بازو زد..* صدای در، دری که تو شعله سوخت دری که یه میخو توی سینه دوخت صدای جیغ توی خاکستر و دود کی میدونه چی تو دست فضه بود بابام با اشک داره فریاد می زنه این زنی که میزنید زن منه .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... گودال_قتلگاه_ الاول۱۴۰۴ .حاج آرمین غلامی منتظران،کرمانشاه ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
⏫⏫ و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج آرمین غلامی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ بعد من ای خواهرم، قلبت خیلی خون نمیشه قلبت بگیره برای حضرت زهرا، گریه کن یادت بیار روضهٔ کوچه رو هر از گاهی برای منم روضه بخوان قرآن تلاوت کن وقتی که جان از بدنم بیرون میاد خواهرم آیت الله قمی از علمای قرن چهارم روایت رو اینجوری مینویسه: شب وقتی وارد حجره شدم. دیدم فرزند فاطمه سلام الله علیها خم شده داخل تشت وقتی نزدیک شدم دیدم پاره های جیگرش وارد شده تو تشت. زینب نشسته هی میزنه پشتش به کمرش بالا بیار داداش،جانِ زینب بالا بیار هر از گاهی وقتی بالا میاره میگه آخیش راحت شدم، زینب اینا اثر زهر نیست که زینب می‌دونی چند ساله جیگر من پاره پاره است؟ خدا رو شکر تو،تو اون کوچه نبودی زینب فراموشم نمیشه جریان کوچه باور کن خواهرم *جُناده میگه:دیدم تو این وضعه صدا کردم آقا جان کاری از دست من برمیاد یا نه ؟ دیدم سرشو از تشت بالا آورد خون از کنار لبهاش جاری میشد.سرشو چرخوند طرف من گفت "انا للّه و انا الیه راجعون" دیگه من رفتنی ام.جناده معلوم بود آدم زرنگیه گفت: آقا جان این لحظه آخر به جناده چیزی بگو من از شما چیزی یاد بگیرم آقا گفت:"ان فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و بشبهاتها عتاب"جناده دنیا همینه ها برای دنیا گریه نکنیا. میگن تو همین حالت دیدم ابی عبدالله وارد شد. حسن علیه السلام همان لحظه که چشمانش افتاد به سید الشهدا بیا حسن فدات بیا.دیدم بدو بدو اومد سرش رو از زمین برداشت و گرفت تو آغوشش چشماش رو بسته بود اشک از چشمای اباعبدالله الحسین می‌چکید رو صورت امام حسن همین که اشک از چشمان امام حسین می‌ریخت رو صورتش چشماش رو باز میکرد.فرمود:حسین تو گریه نکن. حسین یادم نمیره بابام شب آخر مادرم به بابام گفت: علی نذاری حسین گریه کنه. گفت اگه حسین گریه کنه عرش بهم میخوره،دنیا بهم میخوره حسین تو گریه نکن. گفت: چجوری گریه نکنم داداشی مثل تو از دستم رفت. چطور گریه نکنم اینا همه نقشهٔ امام حسنه میخواست فرماندهی که آخرین پیامش به حسین نگاه کرد.گفت؛ آخرین پیامم حسین تا اینجا برا من بود حسین جان تو کوچه ها چیشد برا من بود حسین.کنار نزدیکان، شکستن هم برا من بود.حسین من کارم رو انجام دادم فقط یدونه ماموریت مونده اونم مال توعه حسین "لایوم کیومک یا اباعبدالله"بعد دیدن چشمش زوایای حجره رو میگرده گفتن آقا کی رو میخوای؟ یهو دیدن گوشه حجره زانو هاش رو بغل کرده نشسته زینب، برادرت بمیره زینب، من کوچه دیدم، زینب من افتادن مادرم رو دیدم، زینب خودم دیدم، خودم دیدم، لبهای مادرم لرزید. زینب خودم دیدم مادرم صورتش رو کنار اون نانجیب گرفته بود بی هوا زد.خودم دیدم تمام قدرتش رو گرفت دستش غدیر خم و تسویه حساب گرفت خودم دیدم پاشد مادرم یه نگاه به سمت راست و چپ کرد دیدم مادرم آرام آرام راه میره مادر کجا میری؟حسن بیا بریم حسن کجایی؟ کجا بریم؟حسن اینجا جای ایستادن نیست.خب پس چرا از اونجا میری پس؟ چیکار کنیم؟حسن گفت: مادر خونمون اینوره. زینب همه اینا رو دیدم من زینب اما من دیده هام حسین دیده هاش کل خانوادم یه طرف.. اما زینب همه چیزایی که تو دیدی یه طرف. زینب کار سخت مال توعه.آدم به برادر بزرگش یجوری دیگه دل می‌بنده برادر بزرگ ستون میشه برای خواهرش یعنی حرفش رو برای هیچ کس نتونه بگه به برادر بزرگش میزنه..تصور کن زینب چند روزه از شام اومده کربلا و کربلا به مدینه برگشته عبدالله میگه دیدم زینب داره میره گفتم کجا میری؟ دخترای کوچیکش کنارش رو گرفت کجا میری زینب؟ میرم بقیع یه حرفهایی تو دلم مونده دختر های کوچک تو کربلا حرفاشون رو به عباس گفتن زینب حرفش رو تو کربلا نگفت نگه داشتم بیام اینجا بگم. اومد بقیع نشست سر قبر حسن اون کمر خم شدش رو یکم صاف کرد دیدن نقاب رو کنار زد زینب، یه نگاه کرد به حسن گفت پاشو یه نگاه بنداز به صورتم حسن، چشمات روشن داداش* خبرداری من را بازار بردن مرا در مجلس اغیار بردن .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ._حاج _آرمین _غلامی الاول ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅