#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
من باره شیشه دارم و سامان ندارم
افتاده بارم بین در،درمان ندارم
آتش گرفتم بین دیوار ودری من
در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم
افتادم ازپاوشکسته تر شدم من
افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم
این دنده هایم را چه راحت می شمارم
بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم
پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است
جز پوستی واستخوان برجان ندارم
آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ
جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم
من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم
یارب نیازی بر بلا گردان ندارم
بارم میان کوچه ای افتاده حیدر
خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم
روی کبودم جای مشت وجای سیلی است
آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم
دست توراباریسمانی بسته بودند
دردی به غیر از دیدن جانان ندارم
با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم
جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم
با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر
جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم
(مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند
بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار_لطمه زنی
دارم تقلا میکنم یک آشنانیست
من باره شیشه دارم،اما مرتضا نیست
حیدررها کن این پلید بد دهان را
از که توقع داشتی وقتی حیا نیست
افتاده باره شیشه ام درزیر پاها
بشکستن شیشه دراین کوچه روانیست
اینجامغیره بد دهانی کرده حیدر
یک آشنا بی تومیان کوچه ها نیست
بین درخانه مرا آتش کشیدند
آتش زدن برخانه ی حیدر روانیست
این تخته ی تابوت را دیگربیارید
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست
شمشیرها درکوچه هامیرفت بالا
صدحیف روزی مثل روز کربلا نیست
(مجنون)درآن کوچه علی رامیکشیدند
دیگرکسی فکرعلی مرتضا نیست
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
باضرب پایی دنده هایش را شكستند
دربین در،بغض صدايش را شكستند
درکوچه ها زهرا علی را مى كشيدند
باتازیانه ساق پایش را شكسته اند
زهراپی حیدر دوید وناله میزد
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست زهرا ناگهان با صورت افتاد
قلب علی مرتضايش را شكستند
دیگربه خانه فاطمه، چيزى نمى خورد
دربین در، ظرف غذايش را شكستند
قنفذ مزن بر فاطمه،نامردبس کن
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را ،ولی ازپانیفتاد
درکوچه هاسوزه نوایش را شكستند
روزی شودجسم حسین پامال مرکب
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
روزی رسد برنیزه ها راس حسینت
اینگونه حکم کربلایش را شكستند
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
دگرازبی کسی شیرخدا،خسته شدم
علی از این همه بیداد و جفا خسته شدم
روزوشب من ز خدایم طلب مرگ کنم
ای اجل بر سر ه زهراتو بیا خسته شدم
دیگرازشهرمدینه شده ام سیر علی
بعدتو ازهمه کس ،من به خدا خسته شدم
پهلوی فاطمه ات در وسط کوچه شکست
علی از دوری و هجران بخدا خسته شدم
دل تو خون شده از کینه این مردم پست
بی تو افتاده ام از شور و نوا خسته شدم
خوردم ازدست کسی، سیلی و شلاق و کتک
من از این کوچه و این قوم خدا خسته شدم
ناسزا گفت به ما پشت درخانه عدو
من از این ثانی بی شرم و حیا خسته شدم
خوانده ام باز نماز شب خود بنشسته
چون ندارم رمقی، برسرپا خسته شدم
بسکه دنبال علی ،رفته ام وبرگشتم
بسکه خوردم کتک از سیلی وپا،خسته شدم
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_کوچه
لشگری دروسط کوچه گرفتارش کرد
مردکی پست رسید ولگدی بارش کرد
دست وبازوی علی رابه طنابی بستند
به زمین خوردن درکوچه ای وادارش کرد ...
فاطمه بودکه آمدپی یاری علی
وسط کوچه خجالت زده ازیارش کرد
اولین مرتبه اش بود که اورابردند
دیدن فاطمه درکوچه چنین زارش کرد
دست زهرا پی یاری علی آمده بود
رحم الله به زهرا که وفادارش کرد
بازوی فاطمه ام دروسط کوچه شکست
قنفذآمدباقلافی ضربه ها بارش کرد
تَرَک روی لبش شاهدجان کندن اوست
غمِ پهلوی شکسته ِ بخدا زارش کرد ....
گرده روبه صفتان ،شیرخدا دربند است
تیغ نامرد به زهرا بدهکارش کرد
تن درهم شده اش را به طنابی بستند
غربتش خانه نشین شهروِ بازارش کرد
**
دربین کوچه بود، ز هر سو، زدند تورا
دیدم چگونه همسر مه رو ،زدند تورا
از بس شکاف زخم سره سینه بودعمیق
افتاده بود ی و،ز پهلو زدند تورا
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_فراغ
تاسحربانو ی من،گرده تو بیدارم مرو
روز و شب در فکرتو همواره بیمارم مرو
بال من بستی توزهرا،تا ازاین عالم روی
مثل یک ققنوس آتش دیده هشیارم مرو
فاطمه حرف دل خود را به حاشا میبری
میروی من روزوشب در فکر دیدارم مرو
یکه تازی میکنی ، درقلب من زهرای من
مثل یک افسرده از این عشق بیمارم مرو
دل به دریا میزنم،گویم نرفتی فاطمه
چونکه بیپروا پیِ یک لحظه دیدارم مرو
رفتی ومن مانده ام زیر هجوم خستگی
با نگاهی منتظر ای یار و دلدارم مرو
تابماند بر دهان بسته ام مُهر سکوت
بر دل بی همزبان خود بدهکارم مرو
حال(مجنون)راکسی هرگزنفهمدتا ابد
مادرگیتی زداغت ناله ها دارم مرو
_آرمین غلامی(مجنون)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
بین در گفت "مسیحا نفسم مے آید
فاطمه گفت که فریاد رسم مے آید"
گرچه ازمیخ ،سره سینه ی من پرخون است
بهریاری عاقبت، یارو کسم مے آید
آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
همه جا تیره و تار است درآن
کوچه علی
همسرت فاطمه زار است درآن کوچه علی
قنفذ ازیکطرف وآنطرفش مغیره بود
سینه اش تحت فشار است درآن کوچه علی
ضرب شلاق تنش ازنفس انداخته بود
دیده ی فاطمه تاراست درآن کوچه علی
همه سرمست برای زدنش آمده اند
هر که مِی خورده خمار است درآن کوچه علی
رمقی نیست که فریاد کِشَد از دَردَش
همسرت تحت فشار است درآن کوچه علی
تک و تنها بگذارند مرا و بروند
کَندن از ایل و تبار است درآن کوچه علی
قنفذ ازراه رسید وزده باضرب غلاف
گوئیا قفل به کار است درآن کوچه علی
با همین حال بدان شوق به مُردن دارم
شوقم از دیدن یار است درآن کوچه علی
وسط شعله ی آتش بخداسوخت تنم
شعله دود به بار است درآن کوچه علی
گفت(مجنون)که در این دار بلا یا چه شود
با غم خود سرو کار است درآن کوچه علی
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)