الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
🏝سلام بر بهترین طریق هدایت
سلام بر ایستاده منتظَر
سلام بر همیشه فریادرس
در هر کجای دنیا...🏝
⚘اللَّهُمَّ شَرِّفْ بُنْيَانَهُ، وَ عَظِّمْ بُرْهَانَهُ، وَ أَفْلِجْ حُجَّتَهُ
بار خدايا بنيادش را شرف بخش، و برهانش را بزرگ گردان، و حجّت او را پيروز كن⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
صبحت بخیر بابا مهدی قلبم♡
⚜@makrmordab⚜
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خشت۴
روی صندلی نشست و اشاره کرد کنارش بنشینم
_تو چه طوری عروس گلم؟
مخاطبش ارغوان بود که با این حرف دایی سرخ تر از قبل شد و آرام ومحجوبانه جواب داد
_ممنونم دایی،شما خوبین،زن دایی خوبن؟
_ممنون دایی جان خوبم،زنداییتم خوبه
نگاهش را دوباره به من که در فاصله کمی از او نشسته بودم داد
_اصلا شبیه پریسا نیستی!چند سالته دخترم؟
_هفده
_کیهان بیا اینجا!
کیهان که مشغول صحبت با محمد رضا بود نگاهش به ما افتاد وبا دیدن ارغوان کنار پدرش، با لبخند کمرنگی نزدیکمان شد
_سلام بابا،سلام دختر عمه....کم پیدایی؟
ارغوان با چانه ای که به سینه اش چسبیده بود بدون نگاهی به کیهان در جوابش تنها به سلامی آهسته اکتفا کرد
_سلام
البته شاید دایی با معرفی من فرصت حرف بیشتر را از آنها گرفت
_کیهان این دخترو میبینی؟ دختر عمه پریساته!
نگاه کیهان تازه به من افتاد و با احترام گفت
_سلام،تسلیت میگم....کاش تو شرایط دیگه ای آشنا میشدیم.... ولی به هر حال ازدیدنتون خوشحال شدم
جوابش را نداده محمد رضا هم کنارش جای گرفت
_سلام، شما باید دختر عمه پریسا باشید....همه ما از این اتفاق خیلی ناراحت شدیم. خیلی سال بود که عمه رو ندیده بودم ولی هیچ وقت صورت مهربونش رو فراموش نمیکنم.هرکمکی لازم داشتید غریبگی نکنیدو بدون تعارف به من یا کیهان بگید.
از این معارفه بلند و بدون مکثش کمی دستپاچه شدم ونمیدانستم چه جوابی بدهم.در مواجه با اینگونه تعارفات نابلد وکم تجربه بودم، پس به یک تشکر خشک و خالی بسنده کردم
_خیلی ممنون
_شما چطوری عموجان؟
محمدرضا با این سوال از دایی دستش را سمت او دراز کرد و با هم دست دادند
_شکرخدا،تو چه طوری؟زن داداش بهتره؟چه طور شده لباس نظامی تَنته!
_خوبم عمو،یه پرونده افتادم تهران سخته از کرج تا محل تحقیقم بیام اینجا،خونه بابا حاجی نزدیکه یه مدت اینجا میمونم، الانم دیگه باید برگردم ،مامانمم همون جوری که بود....متاسفانه تغییری نکرده
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
عیدتان مبارک، عزیز دلهای ما
🏝اگر قرنها پیش ،
مسیحیان نجران
از فراز باروهایشان،
چشم به راه بودند تا
جان پیامبر را نظاره کنند ...
امروز دنیا با نهایت استیصال،
در انتظار شما،
فرزند حیدر است
تا بازآیید
و در برابر دیدگان حیرت زدهاش،
در رگهای منجمد و مردهاش،
جانی تازه بدمید...
بازآیید
ای شهسوار زهرایی ما...🏝
صبحت بخیر بابا مهدی قلبم ♡
⚜@makrmordab⚜
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خشت۵
#تولیلای منی
_بازم میگم چشم نخوری موهات خیلی قشنگه....با این رنگ مو اصلا لازم نیست موهاتو رنگ بزنی
مهمانی تمام شده بود و با ارغوان به اتاقم آمده بودیم.امروزاو هم به خانه شان باز میگشت.در این یک ماه مانند خواهرنداشته ام هوایم را داشت وناخودآگاه وابسته اش شده بودم و از این موضوع که تنهایم میگذاشت ناراحت و غمگین تسلیم او شده بودم تا موهایم را برای آخرین بار ببافد.شانه را آرام و با حوصله لا به لای موهای همرنگ پدرم می کشید و با وجود رفع گره های آن انگار که از این کار لذت برد با وسواس دوباره کارش را تکرار میکرد. دامن چین دارو مشکی ام را روی پاهایم جمع کردم تا راحتر بتواند کارش را انجام دهد.
_راضی نبودم به زحمت بیفتی، راستش خودم حوصله شونه زدن به موهامو نداشتم
_بهت که گفتم خودم خوشم میاد ،آخه دختر آدم یه همچین موهای خوشگلی داشته باشه به حال خودش رهاش می کنه؟
دست خودم نبود که دلم دیگر بلندی و لطافت این موها را نمیخواست، موهایی که پدر جانم از در نیامده آنهارا میبویید و با شکوفه های یاسی که مادرم می آورد، با حوصله و به زیبایی آنها را زینت میداد ومیبافت.چه خانواده خوشبختی بودیم.کاش گوش شیطان کر میشد و آوازه آن را نمیشنید.
انگار هر چه میگذشت این مصیبت به جانم ذره ذره دلتنگی تزریق میکرد و هر روز از روز گذشته بیشتر عذابم میداد.
_ولی روستای پدریم اصلا ازقیافه من خوششون نمی اومد و بهم زردبَرک میگفتن
_این که گفتی فحش بود؟
_نه ، یه جور مسخره کردنه، به معنای زیادی بور بودنه،آخه اونجا دخترای بور زیادطرفدار نداره
_وا چه بی سلیقه !حتما از حسودیشون زِر میزدند
_زِر؟
خنده ای کرد و پاسخ داد
_حرف مفتو اینجا بهش میگن زِر زدن،حالا اینا رو ولش کن خودم هر اصطلاحی که لازمه یاد بگیری یادت میدم ....میدونی چیه لیلا؟میخام یه رازیو بهت بگم،خانواده ما کلا پسر دوستن چون دختر زیاد داریم و پسر کم،خودمن دوتا خواهر کوچکتر از خودم دارم و داداشم بعد کلی نذر و نیاز مامان مهین به دنیا اومد.دایی عطا ودایی مهرانم هرکدوم یه پسر دارن که نور چشمی بابا حاجی و خان جونه، منم.....
باکمی مکث و بستن دنباله موهایم که حالا به زیبایی بافته شده بود ادامه داد
_منم چون بچگی زیاد با دایی مهران رفت و آمد داشتیم و پسر زیادی دور و برم نبود از همون بچگی ....هر وقت کیهانو میدیدم یه جورایی میشدم،نمی دونم تجربه کردی یانه....ولی حس قشنگیه...
چشمکی زد و دستی به موهای مشکی و مصری اش کشید و با ناز ساختگی گفت
_فعلا منو تو تنها دخترای دم بخت خاندان کشوری هستیم و مرکز توجه فامیلیم، با اینکه بیشتر فامیل میدونن من نامزد کیهانم چند وقت پیش برام از فامیلای دورمون خواستگار اومده بود....نمیدونی کیهان چه قشقرقی به پاکرد. البته بگم از من گذشته والان من صاحاب دارم ....ولی تو منتظر باش....حتما پاشنه این درو از جا در میارن...کم که نیست، تو نوه حاج مرتضی کشوری هستی
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
دلِمـابہدورِ رویتزچـمنفـراغدارد
کهچوسَرو،پایبندستوچولالہداغدارد
سَرِمافرونیایدبهگمانِ اَبروےکَس
کهدرونِگوشهگیران،زجهانفراغدارد
"حافظشیرازے"
🏝انتظار میکشیم
آنچنان که
پرنده پرواز را
شب روز را
و سکوت فریاد را ...
انتظار میکشیم
آنچنان که خفتگانبیداری را
و بیداران ظهور را ...
پدر مهربانمان
تو را چون جان خسته به خواب
چون کام تشنه به آب
انتظار میکشیم
ای وعدهی تضمین شدهی خدا
السَّلامُ عَلَیک
َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه🏝
صبحت بخیر بابا مهدی قلبم♡
⚜@makrmordab⚜