eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
124 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
141 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
بی سیــــم ها قطـــع شده گناهامون قطعــش ڪردن هم تمـــوم شده نمازهایی ڪه بدون حضور قلب❤️ خونده شدن،باعث شده اینجــــا روحیه نداره آخـــه مــا ڪسی رو نداریـــم ڪه بهمون روحـــیه بده... تشنگی بهمــــون فشــار آورده چند نفربرای‌آوردن آب رفــتن ولی دیگه اوضاع خیلی اَسف بار شده‌ ها روزبه روز بدتر میشه دیــــگه برای خیلی ها معـــنا نداره❌ داداش ابراهیم... هدایت مون ڪنه که گیر دام شیطان نیفتیم.... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
🌷 🔹وارد سرویس شدم. ساعت حدود 1و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. 🔸دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم غذا بگیرم.شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای . 🔹نزدیک شدم و را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و غذا گرفت. 🔸برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به صف غذا برگشت و در صف ایستاد.بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای غذا نگرفتی⁉️ 🔹گفت: من داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. 🔸این بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
🌷 💠✨د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل . 💠▫️بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود، ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام می‌دادم. 💠✨پیـراهـن اش را از تـوی ڪیـف درآوردم.همـان که می ‌پوشیـد. یڪ مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . 💠▫️بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور . 💠✨جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش ؛ شـما می‌تونیدیا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. 💠▫️دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمی‌توانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه . بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. 💠✨نمی‌دانم بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد . 💠▫️انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و را فـشار می‌داد، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم : 🔗از حـرم تـا قـتلگـاه صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... 💠✨سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان می‌خورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ تـازه سینـه زده‌ بـود ... 📚برشی از کتاب قصه دلبری (شهید محمدخانی به روایت همسر) ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
بنام تـــــو #پــلاکـي آوردنــدوگـفـتند #شـهـيـد شـد خـودت کجـایي #دلاور؟! به آرزویــت رســيـدي و #گمـنـام شـــدي حالامـن #مـانـده_ام وقــبــري خالي #خودت کجایـي دلاور؟ #با_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات #عاشـق_شـهادت_۳۱۳ #بي_پـلاڪ_۱۳۵ @maktab_asheghan