♡مڪـتبعاشـꨄـقان♡
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰 🔳 #پسرک_فلافل_فر
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰
🔳 #پسرک_فلافل_فروش 🔳
🌷 #فصل_هفتم ، #شوخ_طبعی 🌷
🌺راوی : دوستان شهید
🌻 #قسمت_نهم_تا_دوازدهم
✳️هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند😄
🌸خيلي سخت ولي جالب بود.
🌸بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه😆
✳️بعد از آن خيلي از خادمين دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند!😅
🔘شیطنت های هادی در نوع خودش عجیب بود...
🌸 این کارها تا زمانی که پای او به حوزه علمیه باز نشده بود ادامه داشت.
✳️یادم هست
🌸یک روز سوار موتور هادی از بهشت زهرا به سوی مسجد بر می گشتیم.
🌸در بین راه به یکی از رفقای مسجدی رسیدیم.
🌸او هم با موتور از بهشت زهرا بر می گشت.
🌸همینطور که روی موتور بودیم با هم سلام و علیک کردیم.
🔘یادم افتاد این بنده خدا توی اردوها و برنامه ها، چندین بار هادی را اذیت کرد☺️
🌸از نگاه های هادی فهمیدم که می خواهد تلافی کند...😃
✳️هادی یکباره با سرعت عملی که داشت به موتور این شخص نزدیک شد و سوییچ موتور را برداشت😃
✳️موتور این شخص یکباره خاموش شد😄
🌸ما هم گاز موتور را گرفتیم و رفتیم!😄
🌸هرچی که آن شخص داد می زد، اهمیتی ندادیم🙄
🔘به هادی گفتم:
🌸خوب نیست الان هوا تاریک می شه، این بنده خدا وسط این بیابون چیکار کنه؟🙄
🌸گفت: باید ادب بشه😃
✳️یک کیلومتر جلوتر ایستادیم.
🌸برگشتیم به سمت عقب.
🌸این شخص همینطور با دست اشاره می کرد و التماس می کرد😃
✳️هادی هم کلید را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زیر تابلو😃
🌸بعد هم رفتیم.
🔘ادامه دارد...
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan