•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🌷روی_سخنــــم_باشمــاست 👌
💞 زندگى مثل يک
كامواست...
از دستت كه در برود📛
مى شود كلاف سر در گمی🤦♂
گره مى خورد
میپيچد به هم،
گره گره مى شود
🌥بعد بايد صبورى كنى،
گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى،
گره بزرگتر مى شود،
کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد...
بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد،
بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد
محوكرد، جورى كه معلوم نشود.‼️
#يادمان_باشد
گره هاى توى كلاف🧶
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله
بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
✅زندگى به بندى بند استْ به نام
#حرمت كه اگر پاره شودتمام است...
#روی_سخنــــم_باشمــاست
#استاد_دهنوی
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#اعتراض_مؤثربه_سكوت_خواص
🚫⁉️آن حضرت در مواردى مخالفت خود را بااعتراض و #انتقاد و #شِكوه به اثبات رساند «كه سخنان آن حضرت،
😭💔#فرياد_دردآلودى بود در #حمايت ازعلى عليه السلام وصى و جانشين پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله كه گروهى ازبازيگران، #آيات_قرآن و توصيه هاى مؤكد رسول خدا صلىالله عليه وآله را درباره او نايده گرفته بودند و صاعقه مرگبارى بود كه بر سر دشمنان اسلام فرود آمد و آنهارا#سخت #غافلگيركرد»
(مكارمشيرازى،۱۳۸۴،ص۱۴۲).
⭕️🚫حضرت در بخشى ازخطبه معروف خود در مسجد مدينه به آنها خطاب فرمود: «اى گروه نقبا و مؤمنين! اى بازوان ملت! اى حافظان اسلام! اين #ضعف و #غفلت در مورد حق من واين #سهل انگارى از #دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم رسول خدا نفرموده بايد #حرمت هر كس در موردفرزندان او حفظ شود؛ با چه سرعتى دچار #اعمال_ناپسند شديد! و چقدر زود آب از دهان بز لاغرريخت؟ (يعنى دچار غفلت شديد)»
(قيومى اصفهانى، ۱۳۸۷، ص ۲۳۴).
😭💔نيز در #نكوهش_پيمان شكنان و #سستى و #بىتفاوتى مردان فرمودند:
«يا مَعاشِرَالمُسلِمينَ المُسرِعَة الى قيلِ الباطِلِ المُغضِية عَلَى الفِعلِ القَبيحِ الخاسِرِ اَفَلاتَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ أم عَلى قُلُوبٍ اَقفالُها» (همان، ص۲۴۴)؛
اى مسلمانان كه به سوى سخن باطل شتابانيد و اعمال زشت زيانكارانه را ناديده مىگيريد! آيا در#قرآن تدبير نمىكنيد يا بر دلها #مهر زده شده است
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#حکایت ✏️
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود #خدمت_خدا کند به صومعه رفت و به #عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به #پرستاری_مادر مشغول شد.
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد #فرصت_همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به #امور_مادر میپرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که #خدمت_من_ارزشمندتر از #خدمت_برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در #خدمت_خالق، و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، در خواب دید که وی را خطاب می کنن
«برادر تو را بیامرزیدم و تو را به #حرمت او بخشیدم.»
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به #حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟!»
ندا رسید: «آنچه تو میکنی ما از آن #بینیازیم ولی مادرت از آنچه او میکند، بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت #نیازمند. بدین #حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.»
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯