eitaa logo
مکتب ام ابیها سلام الله علیها
686 دنبال‌کننده
40.1هزار عکس
48هزار ویدیو
2هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🥀آنچه بعد از کربلا گذشت ⃣0⃣1⃣ و باز ابوالفرج گفت که: متوکل عمر بن فرج رجحی را به عاملی مدینه و مکه فرستاد و آل ابی‌طالب را از ملاقات مردم منع کرد و احسان مردم را از آنها بازداشت و اگر شنید کسی با ایشان نیکی نموده است شکنجه‌های سخت کرد و غرامتهای سنگین گرفت و آنها از پریشانی چنان شدند که چند زن علویه یک پیراهن بیشتر نداشتند و هنگام نماز به نوبت می‌پوشیدند و برهنه پشت چرخ می‌نشستند و نخ می‌رشتند تا متوکل کشته شد، منتصر بر آنها مهربانی و احسان کرد و مالی فرستاد میان ایشان پخش کردند و در همه چیز مخالفت پدر کرد از بس او و رفتار او را ناخوش داشت. شیخ طوسی در امالی به اسناده از محمد بن عبدالحمید روایت کرد که گفت: همسایة ابراهیم دیزج بودم و در معرض موت او به عیادتش رفتم، او را سنگین و بد یافتم چنانکه گویی از دیدن چیزی هولناک و دهشت‌زده است و به سابقة آشنایی و انس و الفت که در میان بود از حالش پرسیدم و با آنکه به من ثقه داشت و همیشه اسرار خود با من می‌گفت حال خود از من پوشیده داشت و به طبیب اشارت کرد و طبیب به اشارت او متوجه شد، اما از حال او چیزی ندانست تا علاجی کند و برخاست بیرون رفت و مکان خالی ماند. من از حال او پرسیدم. گفت: به خدا سوگند به تو خبر دهم و از خدای تعالی آمرزش می‌طلبم متوکل مرا به نینوا فرستاد سوی قبر حسین(علیه السلام) تا آن را شخم زنم و نشان قبر را محو کنم، شبانه با کارگران و بیل و کلنگ بدانجا رسیدیم غلامان و همراهان خود را گفتم که آن عمله را به خراب کردن وادارند و زمین را شخم زنند و خود از غایت تعب و ماندگی افتادم و خوابیدم ناگهان دیدم هیاهوی سخت برخاست و فریادها بلند شد و غلامان مرا بیدار کردند. ترسان برجستم و گفتم: چه خبر است؟ گفتند: امر عجیبی! گفتم: چیست؟ گفتند: جماعتی بر گرد آن قبرند، نمی‌گذارند بدان جهت رویم. ما را به تیر می‌زنند. برخاستم تا حقیقت امر معلوم کنم دیدم همچنان است که می‌گویند اول شب بود و مهتاب تابیده گفتم: شما هم تیر بیفکنید، افکندند اما تیرها سوی ما بازگشت و اندازندة آن را کشت من سخت‌ ترسان شدم و تب و لرز مرا گرفت همان وقت از آنجا روانه شدم و خویش را به دست متوکل کشته دیدم چون آنچه دربارة آن قبر به من دستور داده بود انجام ندادم. ابوبریره گفت با او گفتم: شرّ متوکل از او بگردید او را دوش به تحریک منتصر فرزندش بکشتند دیزج گفت: شنیدم اما تن من از رنجوری به حدّی است که امید زندگی ندارم ابوبریره گفت: این سخن در اول روز بود هنوز شام‌ نشده دیزج از دنیا رفت. حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴