روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۶۵-۶۴
🔻قسمت: ۳۰
صدای در اتاق را شنیدم. فرمانده اش ابوحسین برای عیادتش آمده بود.
بعد از سلام و احوال پرسی، حسین از فرصت استفاده کرد؛ ازش قول می گرفت که دوباره برگرده سوریه.
واقعا حسین را دیگر نمی شناختم! به خودم می گفتم: این حسین، کسی بود که بارها و بارها خودم از دهنش شنیده بودم که جانم به جان بچه هام بسته است؛ حالا طوری شده بود که خواهش ها و التماس های فاطمه و احسان هم در تصمیمش اثری نداشت.
مرا بگو که چه خوش خیال بودم که با دیدن احسان و فاطمه دیگر ماندگار می شود! عطش حسین، از قبل هم بیشتر شده بود.
حسین، عاشق بچه ها بود؛ ولی عشقی والاتر را دیده بود! مانده بودم که خدا، باز چه کنم....؛ که فرمانده اش گفت هرچه خانوم تون گفتند.
به حسین نگاه کردم. نگاهش ملتمسانه بود. دلم نیامد ناراحتش کنم.
گفتم: به هرچه حسین رضایت داشته باشه، من هم راضی ام.
بعد از چند روز بستری بودن در بیمارستان، برگشتیم خانه.
هنوز خوب نشده بود. غصه ی رفتنش را داشتم.
از روز اول، دلهره ی روز آخر به جانم افتاده بود. نمی گذاشت از بودنش لذت ببرم.
آمدن این بار حسین، با دفعات قبل فرق می کرد. بسیار ساکت شده بود و مهربان تر از قبل.
اخرین سفر حسین، همگی در خانه ی بابام دعوت بودیم. زن داداشم رفته بود مسافرت. داداشم، دل تنگ خانمش بود.
سر به سرش می گذاشتیم. داداشم، شعری درباره ی دوری همسرش خواند.
همه ی حواسم به حسین بود. کنار ما نشسته بود. اصلا حرف نمی زد. تنها جمله ای که توی آن شلوغی از حسین شنیدم، این بود: احسنت! همه تقریباً متوجه تغییر رفتار حسین شده بودند. با جمع ما غریبه شده بود. توی حال و هوای دیگری بود. همان جا متوجه شدم انگشتری که آن همه بهش علاقه داشت، دستش نیست.
گفتم حسین، انگشترت؟! گفت تو یکی از عملیات ها، کنار تل صبیحه می خواستم چیزی رو پرت کنم، از انگشتم جدا شد. خواستم بیارمش؛ ولی از بس آتیش دشمن زیاد بود، نشد.
دل شوره ی عجیبی آمد سراغم. گفتم تو که برای انگشترت...حرفم را قطع کرد و گفت:
شاید می خواهم به......
#قسمت_اول👇
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✍حاج #قاسم!'
هر چه بالاتر رفت
تواضع و ولایت مداری اش بیشتر شد
و این ویژگی نابِ
یڪ انقلابی مؤمن است
_حاجحسینیڪتا
عاقبتتان_شهدایی
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
"بنام خدای شهیدان"
❤ امشب دلم گرفته بود.دلتنگ بودم.
⚘رفتم تو گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم. سر مزار شهدای گلزار و رفقای خودم یه زیارتی بکنم و آرامشی بگیرم و گزارشی به رفقای شهیدم بدهم.
پس از زیارت، تو گلزار شهدا قدم می زدم. همه رفته بودن. درب های گلزار بسته شده بود.
⚘دو آقای جوان که یکی شان ظاهر خیلی مناسبی هم نداشت، تو گلزار سرگردان می چرخیدند.
از کنار من رد شدن.یکی شان سوال کرد. آقا دنبال یه شهیدی می گردیم که حاجت میده. گفتم : بیایید ببرم تان سر مزار چند شهیدی که حاجت میدن.
⚘بردم شان سر مزار شهید محمد معماریان. رسیدیم سر مزار محمد.
گفتن: ما دنبال مزار همین شهید می گشتیم.
داستان محمد و شفا یافتن پای مادرش را بهشون گفتم.
🌷بردم شون سر مزار شهید محمدرضا شفیعی و براشون روایت کردم.
🌺 بردم شان سر مزار یادبود شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی دوست و رفیق حاج قاسم عزیز.
از شهید شیخ شعاعی و برگشتن پیکر مطهرشان و دفن در گلزار شهدای کرمان و حضور حاج قاسم در منزل این شهید و دستنوشته حاج قاسم در وصف شهید شیخ شعاعی می گفتم و این دو جوان اشک می ریختند.
⚘یکی از این جوان ها گفت: من یه مشکل و گره خیلی بزرگی تو زندگی ام هستش.
از این شهدا بخواهید این گره بزرگ که شدیدا زندگی ام را به هم ریخته، باز کنند. این جوون با اشک می گفت: در خونه ی خیلی ها رفتم و سراغ خیلی ها رفتم ولی مشکلم حل نشد و گره باز نشد. من اهل گلزار شهدا نیستم. امشب از خیابان کناری گلزار عبور می کردم. به داداشم گفتم: در خونه ی خیلی ها رفتم گره باز نشد. بیا امشب بریم تو گلزار شهدا. شاید شهدا مشکلم را حل کردن.
⚘من هم بهشون امید و آرامش می دادم که از شهدا بخواهید حتما گره زندگی تون را باز می کنن.
این جوون اسم حاج قاسم را آورد. متوجه شدن من فردا شب عازم کرمان و حضور در گلزار شهدای کرمان و زیارت مزار حاج قاسم هستم. گفتن: تو رو خدا سلام من را به حاج قاسم برسونید و ازشون بخواهید مشکلم را حل کنند.
🌹در حال روایت گری از شهدا برای این دو جوان بودم. یه نفر با عجله اومدن.
گفتن : آقا شما می دونید مزار شهدای کربلای ۴ و ۵ کجا هستند؟ بهشون نشون دادم. گفتن: آقا می دونید مزار شهید حاج احمد کریمی کجاست؟ مزار حاج احمد عزیز را بهشون نشون دادم. گفت: آقا من موقع شهادت حاج احمد کریمی کنارش بودم.بدن حاج احمد تکه تکه شد. بهشون گفتم: پس لطفا پس از زیارت مزار حاج احمد بمانید و من صحبتم با این دو جوون تموم بشه، باهاتون کار دارم.
⚘روایت گری ام برای این دو جوون تموم شد. رفتم سر مزار سردار شهید حاج احمد کریمی. به این همرزم حاج احمد گفتم: من داستان شهادت حاج احمد را بارها از همرزمانش شنیده ام و برای مخاطبین هم روایت گری می کنم. ولی می خواهم از زبان شما هم بشنوم.
⚘ این برادر رزمنده عزیز خودشان را معرفی کردند.
گفتند: من اهل اصفهانم و الان از اصفهان اومدم جمکران. تصمیم گرفتم بیام مزار حاج احمد کریمی را زیارت کنم. اولین بارم هست که میام سر مزار حاج احمد.
گفتن: من در دفاع مقدس، نیروی لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بودم ولی به لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) مامور شده بودم.
موقع شهادت حاج احمد کریمی در کنارش بودم.
خمپاره اومد و بدن حاج احمد تکه تکه شد و من با پتو بدن حاج احمد را جمع کردم و گذاشتم تو ماشین تا ببرند عقب.
⚘ ایشون مجددا گفتن: در عملیات کربلای چهار در کنار شهید عزیز حجت الاسلام مجتبی اکبرزاده هم بودم که ایشون به شهادت رسید.
می گفتن: شهید اکبرزاده اومد و گفت : نیروی داوطلب می خواهم بریم آتش دشمن را خاموش کنیم.
شهید اکبرزاده اون لحظات شب، بوی عطر عجیبی می داد.
من و یه نفر دیگه با شهید اکبرزاده رفتیم تا تیربار دشمن را خاموش کنیم.
یه سرباز بعثی نارنجک انداخت و شهید اکبرزاده به همراه نفر دومی به شهادت رسیدند و من سالم برگشتم.
🌺در پایان، این رزمنده ی اصفهانی را بردم سر مزار تعدادی از شهدای گلزار و سر مزار شهدای مدافع حرم و از این شهدا، لحظاتی برای ایشون روایت گری کردم.
⚘ سیاری
⚘🌹🌷☘⚘🌷🌷⚘⚘🌱
❤جان فدا؛
❤مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘🍀🌷⚘🌱☘🌹⚘
👈 لینک کانال اطلاع رسانی برنامه ها، دیدارها، روایت گری ها، راهیان نور، مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز، راهیان پیشرفت، راهیان وطنی، اردوها، دوره ها، کارگاه ها، یادواره ها، کنگره های شهدا و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹🌿☘⚘🌴🌹⚘🌺🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«مدار جاودانگی»
🔺 شهید حاج سلیمانی: هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍رفاقت و دست در دست هم تا بهشت...
💢فیلمی ماندگار و کمتر دیده شده از حضور و بوسه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بر مزار مطهر سردار شهید احمد کاظمی گلزار شهدای اصفهان....
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
- یاد حرف حاج قاسم افتادم:«باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید دیده شویم. آن کسی که باید ببیند می بیند.»
#حاج_قاسم
سلام، عرض ادب و احترام؛
🌹کاروان راهیان نور غرب و شمال غرب
تاریخ ۱۸ تیرماه، ۴ روزه با اتوبوس
۶ نفر جا دارد.
⚘⚘⚘⚘⚘🌷🌾☘
👈 بزرگوارانی که تمایل دارند شرکت کنند، جهت ثبت نام به شماره های
۰۹۹۲۹۱۱۶۶۹۵ یا ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ یا آی دی
@Xshahidegomnamefakkehvatalaeieh
اعلام فرمایند...
⚘🌹🌷☘⚘🌷🌷⚘⚘🌱
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹🌿☘⚘🌴🌹⚘🌺🌴
✍سیره ی سردار شهید ناصر فولادی...
⭕️برای اشتباهاتی که ممکن بود انجام بدهد مجازات در نظر گرفته بود و در یک دفتر آن ها را یادداشت کرده بود.
🔹غیبت معذرت خواهی نسبت به فرد غیبت شده...
🔸واریز مبلغی پول به حساب ۱۰۰ حضرت امام ره...
🔹چند صبح اقامه ی نماز صبح در مسجد جامع...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍کرامت شهدا و شفای کودکی که سه ماه در کما بیهوش بود با توسل به شهدای کرمان...
🔹این کودکی که روی مزار شهید علی جلالی مشاهده می نمایید سه ماه بیهوش در بیمارستان بود و همه از او قطع امید نموده بودند.
🔸که با توسل به شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای گلزار مطهر شهدای کرمان هم اکنون کاملا سالم است.
💢ان شاءالله مستندات آن و نحوه ی آشنایی جالب ما هم با خانواده این کودک که خودش هم جز کرامات شهدا محسوب می شود در قسمت های بعدی ارائه می شود...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍از برکت سحر شهیدان است که ما در انتظار رؤیت خورشیدیم ؛ اینجا میعادگاه وفاداران است...
💢قرار عاشقی با شهیدان هفتم تیرماه هزار و چهارصد و دو گلزار شهدای کرمان...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
⚘️#بسم رب الشهداوالصدیقین ⚘️
🔰خلاصه زندگینامه ،شهید عارف
سردارمحمد حسین یوسف الهی
❣شهید محمد حسین یوسف الهی سال #۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، #پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. #محیط خانواده کاملا #فرهنگی بود و #همه فرزندان از همان کودکی با حضور در #مساجد و جلسات# مذهبی با #اسلام و# قرآن آشنا می شدند.
❤️علاقه زیاد و ارتباط عمیق# محمد حسین با# نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب #محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.
♦️آغاز جنگ عراق علیه ایران در# لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان# جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ #پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل #مصدومیت حاصل از# بمبهای #شیمیایی در( بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.)
⚘️روحش شادویاد گرامیباد
با ذکرزیبای صلوات⚘️