eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهیدی که به خاطر شهید عبدالمهدی مغفوری با مادرش قهر کرد شهید حسین انجم شعاع... ⭕️مادر دیگر درباره ی شهید مغفوری این گونه سخن مگو! 🔹برای زیارت شهداء به گلزار شهداء رفتم بر سر قبر پسرم شهید حسین انجم شعاع که نزدیک شهید علی شفیعی و در همسایگی شهید عبدالمهدی مغفوری قرار دارد نشسته بودم. 🔸نوه ام نزد من آمد و گفت: می گویند شهید مغفوری حاجت ها را برآورده می کند... 🔹به شوخی گفتم: تو برو حاجتی طلب کن اگر برآورده شد من پانصد هزار تومان اینجا خرج می کنم. 🟢همان شب حسین شهیدم را در خواب دیدم. 🔸من هیچ وقت خوابش را ندیده بودم. 🔹اما آن شب و در حالی که بسیار ناراحت بود به خوابم آمد. 🔸زانوهایش را در بغل گرفته و سر بر زانو نهاده بود و حتی به من نگاه نمی کرد... 🔹به او گفتم: حسین جان چرا ناراحتی؟ چرا قهر کردی؟ 🔸گفت: مادر! دیگر در مورد شهید مغفوری این گونه سخن نگو... 🔹از خواب بیدار شدم و با خود گفتم من که به شوخی این حرف را زده بودم! 🔸از آن به بعد بیش از پیش به زنده بودن شهداء و کرامت شهید مغفوری ایمان آوردم. 💢راوی مادر شهید حسین انجم شعاع... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ما را از رفتن جان مترسان! از جان عزیزتر داشتیم که رفت...🙂💔″
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
🔰 شهید در کلام شهید 💢 برادری داشتیم به نام «علے مــاهانے» خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی، زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد(اینها خیلی حرف هست برادران !..خیلی خودسازی میخواهد) 💢 آن وقت این فرد در والفجر۳، در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند، اول رفتند به سمت علی ماهانی؛ اما نخورد! گفت "به فلانی بدهید"... دادند و باز که برگشتند، باز علی آقا آب نخورد و گفت "به فلانی بدهید"! به همه آب دادند و وقتی به سمت علی برگشتند ، شهید شده بود. 💢 آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد، چه رقابت هایی میکنیم! در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجیِ جان ما نیست؛ در چیزهایی که ذره ای ما را بالا میبرد (از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری)چه رقابت های می کنیم!! 👤سخن سردار سلیمانی درباره  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️فرار شیطان از خانه باخواندن قرآن سخنران :استادعالی🎤 __________________________ 〰〰〰
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani 🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین آسمانشینان دیارکریمان، وشهیدحاج قاسم سلیمانی 🍃🌹🍃🌹🍃 ⬅️ازسمت راست⬇️ 🌹 شهیدمحمدحسین یوسف الهی 🌹شهیداحمدامینی 🌹شهید حسینعلی عالی 🌹شهید مهدی پرنده غیبی 🌹شهید غلام امیری 🍃🌹🍃🌹🍃 100شاخه گل صلوات هدیه به محضرچهارده معصوم(ع) 🌹شهیدان و⤵️ 🌹شهید عارف یوسف الهی....
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍کرامات شهدا ؛ و اما طبق قولی که داده بودم در نحوه ی آشنایی با علی اصغر کوچولو کودک شفا یافته شهدای گلزار مطهر شهدای کرمان... 🔹چهارشنبه چهاردهم تیرماه علی رغم خستگی بازگشت از زیارت امام حسین‌ علیه السلام و کربلای معلی تصمیم گرفتم برای رفتن به رسم هفتگی امون قرار عاشقی با شهیدان بعد از اتمام مراسم غبارروبی خواستم به سمت منزل برگردم 🔸ناخودآگاه و کاملا اتفاقی سمت مزار شهید علادراجی عراقی رفتم مشاهده نمودم کودکی روی مزار شهید علی جلالی نشسته ؛ آقای سلیمانی از خادمین غبارروبی گفتن این کودک شفا یافته شهداست. 🔹با پدر علی اصغر کوچولو صحبت نمودم نحوه ی شفای کودکشون را پرسیدم. 🔸پدر علی اصغر کوچولو آقای محمد تاجیک که پسر عموی شهید حسین تاجیک می باشد و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شجاعت او یاد نموده... 🔹گفتن علی اصغر هشت ماهه به دنیا آمد و پزشکان دو بار او را عمل نمودند کودک سه ماه کامل بیهوش و درون محفظه شیشه ای بود... 🟢همگی ناامید شده بودیم اما در دلم او را نذر امام زمان عجل الله نمودم و به شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای کرمان متوسل شدم. 🔸در کمال ناباوری بعد از سه ماه از بیمارستان تماس گرفتن فرزند شما بهوش آمده و اکنون کودک دو ساله و کاملا سرحال می باشد. 💢برای سلامتی علی اصغر کوچولو و شادی روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۶۸-۶۷ 🔻قسمت: ۳۲ هر وقت بی قرار بودم، صدای حسین، خیلی آرامم می کرد. آن روز، حال عجیبی داشتم. با زنگ تلفن به خود آمدم؛ حسین بود!صداش مثل یک پارچ آب سرد، دلهره هام را شست و برد. از دل تنگی، از بچّه ها، از دل خوری هایی که برام پیش آمده بود، گفتم. قبل از این که خداحافظی کند، گفت《طاهره، نه رفتار و نه گفتار آدم ها، خیلی خوشحالت کنه، نه خیلی ناراحتت کنه؛ چون همه موقت و زود گذرند.》. الهی بمیرم؛ چقدر خون دل خورده بود! چقدر اذیّت شده بود! چه روزهایی که با لبی پر از سکوت، نامردی ها را فریاد زده بود! نمی خواست پا جای پاش بگذارم. نمی خواست حرف های مردم اذیّتم کند. همین که خداحافظی کرد، دوباره به فکر فرو رفتم. به خودم گفتم: ببین! حسین داره باهات وداع می کنه! ببین داره بهت می گه کم کم آماده شو... سرم درد می کرد. گوشه ای از اتاق خوابم برد. خواب دیدم توی صحن حرم امام رضا علیهِ السّلام، من و حسین نشسته ایم. محو تماشای کبوترهایی شده بودیم که دور تا دور ضریح پرواز می کردند. یکی از کبوترها، از روی ضریح بلند شد، آمد روی شانه ی حسین نشست. گفتم《حسین، کبوتر!》 خندید و گفت《کاری بهش نداشته باش. بذار بشینه.》. از خواب بیدار شدم. می دانستم تعبیر خواب کبوتر، این است که خبری از راه دور بهم می رسه. دو سه روز گذشت؛ ولی کبوتر خوابم خوش خبر نبود؛ خبر شهادت حسین ام رو بهم . لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۶۹-۶۸ 🔻قسمت: ۳۳ عید امسال رفته بودیم سوریه . دلتنگ حسین بودم . حال و حوصله نداشتم . دوست داشتم کمی تنها باشم. از آن طرف هم دلم نمی‌آمد بچّه ها را ناراحت کنم . باهاشان رفتم بازار. داخل مغازه‌ای شدیم. مردی میانسال، پشت میز نشسته بود. با بچه‌ها داخل مغازه‌ شدیم . با هم که صحبت میکردیم . صاحب مغازه متوجه شد ما ایرانی هستیم. فارسی را دست و پا شکسته بلد بود . آمد سمت ما. سلام کرد. گفت « شما، ایرانی هستین؟». گفتیم «بله .» خلاصه، سر صحبت را باز کرد. از جنگ گفت و از شهامت ایرانی ها. روکرد به پسر جوانی که پشت میز بود و با مشتری حرف میزد. گفت «این، خواهر زادمه که در عملیات بصرالحریر بوده.». من و بچّه ها به هم نگاه کردیم. گفتیم «کدوم عملیات ؟!». گفت« بصرالحریر.». هروقت ، هرجایی اسم این عملیات می‌آمد، تمام بدنم می‌لرزید. کنجکاو شده بودیم که بیشتر از این عملیات حرف بزند. گفتم «لطف کنید به خواهرزاده‌تون بگین اگه وقت داره ، کمی از عملیات بصرالحریر برامون حرف بزنه.». صداش کرد. باهم آشنا شدیم. همگی مشتاق شنیدن بودیم. با دستپاچگی گفتم «آقا، فرمانده‌ی اون عملیات ، کی بود؟». گفت «حسین بادپا.». پرسیدم «چی ازش میدونی ؟». گفت: بسیار شجاع و نترس بود ! بسیار مهربون بود ! با همه صمیمی بود. شب بود. همه دور هم بودیم . فردا قرار بود عملیات بشه . حسین داشت نمازش رو می‌خوند . همین که نمازش تموم شد، رو کرد به بچّه ها، و گفت «اگه من شهید بشم ، دلتون برام تنگ میشه؟». اون حرف میزد و ما گریه میکردیم. بعد با تعجب گفت « مگه شما حسین بادپا رو می‌شناسین ؟!». گفتم «آره. من همسرش هستم. این‌ ها هم بچّه‌ هاشن .». انگار یک بار دیگر خود حسین را دیده باشد، اشک توی چشم‌هاش جمع شد. افسوس میخوردم که چرا حسین را نشناختم. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
وقتی... ذوالفقار حیدر باشی، تیغ نگاهت، دل دوستان می بَرد و سر دشمنان می بُرد... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱امر به‌معروف عملی از سردار دلها❤️ 🖥 ببینید و نشر دهید 📲 🤲 🍃اللّٰھُمَّ عجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ