30.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍مرثیه در رثای کبوتران خونین بال دل حرم امن...
🔹دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد...
🔸و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد...
🔹و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد...
🔸و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند.
🔹نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد...
🔸و اگر این چنین است بگذار آن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راههای آسمان را نمی شناسد.
💢قرار عاشقی با شهیدان بیست و یکم تیرماه هزار و چهارصد و دو گلزار شهدای کرمان...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :دوم
🔸صفحه: ۷۸-۷۹
🔻قسمت: ۴۶-۴۵
فرزند شهید: احسان
بابا همیشه مرا با خودش می برد مسجد.
یک بار، بعد نماز، جلوی در
مسجد گفت: «احسان ، بریم پارک.»
نگاش کردم و گفتم «ما که به مامان
چیزی نگفته ایم؟! نگران می شه!».
گفت» تو بیا بریم؛ جواب مامانت با من.»
همین که رسیدیم پارک، دویدم سمت سرسره.
بابا، رو به روم روی نیمکت نشست.
قرآنی را که همیشه باهاش بود، از جیبش
در آورد.
شروع کرد به خواندن. بعد از ده
دقیقه ای رفتم سمت تاب.
بابا متوجه شد.
آمد مرا تاب داد، دوباره برگشت و قرآن خواندنش را ادامه داد.
آن روز خیلی خوشحال بودم. هم بازی می کردم، هم
از قرآن خواندن بابا لذت می بردم.
دو هفته ای می شد که بابا از سوریه آمده بود یک روز باغ یکی از دوستان بابا دعوت شده بودیم.
همه دور هم جمع بودند. حوصله ام سر رفته بود. دلم می خواست بیشتر با بابا تنها باشم؛ بیشتر باهم حرف بزنیم. به بابا گفتم «بریم قدم بزنیم».
گفت «چشم ،پسر گلم!». پا شد، دستم را گرفت، دوتایی راه افتادیم. باغ خیلی بزرگی بود. همین که آخر باغ رسیدیم، گوشی بابا زنگ خورد. از زنگ گوشی اش بدم می آمد. هر وقت به گوشی بابا زنگ می زدند،
می بایست می رفت سوریه. بعد از اینکه حرف هایش تمام شد، گفتم «بابا، کی بود؟»
گفت «فرمانده مون.»
گفتم «چه کارت داشت؟».
با خنده گفت «یه عملیاته که می خوان من هم برگردم سوریه.»
حدسم درست بود.
خیلی ناراحت شدم.
بابا، با دستش کشید روی سرم.
گفت «تو که مرد شده ای، بابا! قرار نشد که اخم هات رو بکنی توی هم.»
گفتم «بابا، می شه نری سوریه؟»
گفت «اگه نرم، جواب خانوم رقیه رو چی بدم؟».
بابام، خیلی حضرت رقیه (س) رو دوست داشت؛ حتی بیشتر از من. بهم گفت: بابا، قول میدم بهت که زود بر گردم.
#قسمت_اول👇
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
50.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایت کمتر شنیده شده حاج قاسم از نقش مهم توصیههای مقام معظم رهبری در پیروزی بزرگ لبنان در جنگ ۳۳ روزهی
✍سیره ی سردار شهید عبدالمهدی مغفوری و نظم و انظباط ظاهر و باطن...
🔹همیشه با محاسن شانه کشیده و لباس های تمیز و مرتب در اجتماع ظاهر می شد و می گفت : این فکر غلط است که ما نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم.
🔸حزب اللهی بودن یعنی نظم و انضباط ظاهر و باطن...
#شهید_مغفوری
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی اسپند عزایش به مشامم می رسد
باز هم چشم به راهم که #محرم برسد
دلتنگ حرمتم💔
حسین جان
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی زین خوبتر نباشد...💔
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
884.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-بارشبارانے
-یارخراسانے♥️!'
سرداردلم💔
#جان_فدا
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
🌷__خاطره #شهید_محمد_بابایی
از زبان مادرش
✍_محمد در سال 1362 در عملیات «والفجر یک» در فکه به خواستهاش رسید. در آخرین نامهاش نوشته بود: «تصمیم گرفتهام تا آخرین قطره خونم در جبهه بمانم. تمام این سرزمین به خون شهدا آغشته است. من نمیتوانم اینجا را ترک کنم...»
💗_وقتی محمد در 18 سالگی گفت: «امام پیام داده جوانان جبههها را پر کنند. من هم میخواهم بروم»، هیچ مخالفتی نکردم. چون یاد گرفته بودم در نگاه اسلام، فرزندان، امانت خدا هستند و باید به او برگردانده شوند. وظیفه پدر و مادر، فقط تربیت صحیح آنهاست. یاد گرفته بودم اگر فرزندم راه خدا را انتخاب کرد، نباید مانع او شوم. البته با این فضا ناآشنا نبودم چون سلمان، پسر بزرگم که دانشجو بود، قبل از محمد به جبهه رفته و مجروح شده بود. خلاصه محمد یک بار به جبهه غرب رفت و موقع کنکور برگشت. کنکور را که داد، دوباره عزم رفتن کرد. موقع خداحافظی با خنده گفت: «این دفعه عمودی میرم و افقی برمیگردم.» و همان شد...
💗_بعد از شهادت محمد که نتایج کنکور اعلام شد، خبردار شدیم در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه علم و صنعت قبول شده...»
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و#شهید_محمدبابایی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1