با چراغـے همہ جا گشتم
و گشتم در شھر؛
هیچکس، هیچکس
اینجا بھ تو مانند نشد...♥️🎞
#حاج_قاسم_سلیمانی
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عــزاداری شــهیــد حــاج قــاســم ســلــیــمــانــی در حــرم حــضــرت رقــیــه(س)
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ | رزمندگان ادوات لشکر ۴۱ ثارالله با سردار شهید محمدعلے الله دادی
┄┅ ❥❥❥ ┅
ماه #محرم
🖤🥀🖤
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹آخرین روز دومین دوره تربیت مربی _ راوی مکتب حاج قاسم سلیمانی عزیز با حضور راویان سراسر کشور در کرمان ( امروز)
🌹کنار مزار مطهر حاج قاسم سلیمانی عزیز و گلزار شهدای بین المللی کرمان
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌹جان فدا؛
🌷مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈⚘کانال اطلاع رسانی: مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز، یادواره های حاج قاسم و شهدا، برنامه ها، دیدارها با خانواده های معظم شهدا، روایت گری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم، راهیان نور، راهیان وطنی، راهیان پیشرفت، اردوها، دوره های روایت گری، کارگاه های روایت گری، کنگره های شهدا و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹🌿☘⚘🌴🌹⚘🌺🌴
1_6018679830.pdf
297.3K
نمودار کلان فرمایشات مقام معظم رهبری در خصوص سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۰۷-۱۰۶
🔻ادامه قسمت: ۶۱
تا شد بعد از عملیات والفجر8.
فهمیدم تقریباً همه ی دوستان حسین شهید شده اند. از آن جمع، حسین مانده بود و حسین. یاد خوابش افتادم که برایم نیمه تمام گفته بود.
فقط گفته بود《آینده ی روشنی داره؛ولی...》.
رفتم حسین را توی قرارگاه پیدا کردم.
مشخص بود اوضاع روحی خوبی ندارد. دل پردردی داشت!
از عملیات گفت؛ از بچّه هایی که جای خالی شان بدجوری احساس می شد.
ازش خواستم خوابش را بگوید؛ باز طفره رفت و خوابش را نگفت.
مطمئن شده بودم اتفاقی قبل از عملیات والفجر8 افتاده بود که خود حسین می دانست در این عملیات قرار نیست شهید شود.
از آن روز به بعد، حسین را آرام تر از قبل می دیدم.
فقط دنبال خودسازی بود.
بعضی شب ها، گوشه ی خلوتی را پیدا می کرد؛
باخدای خود راز و نیاز می کرد و نماز می خواند...
همرزم شهید: محمد شرفعلی پور
بعد از مدّتی، به منطقه ی اروند رفتیم.
قرار بود عملیاتی در آنجا بشود.
قبلاً ژاندارمری در آنجا مستقر بود و از خط حفاظت می کرد.
همین که خط به بچّه های لشکر تحویل شد، حفاظتش هم به عهده ی خود لشکر افتاد.
اروند، دارای چهار نهر بود که هر یک با هم سی کیلومتر فاصله داشتند.
کنار هر نهر، پنج نفر از بچّه ها برای حفاظت مستقر شده بودند.
مقر اصلی واحد ما، کنار نهر اوّل به نام《علیشیر》بود؛ سنگری دو در سه که با بلوک ساخته شده بود.
ادامه دارد.....
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۱۰۷-۱۰۸
🔻ادامه قسمت : ۶۲
مسئول واحد، آقای حسین یوسفالهی، و جانشین واحد، آقای محمد رضای کاظمی بود.
حسین بادپا، کنار محمدرضا بود. سنگر بعدی، حدود ۳۰۰ متر با این سنگر فاصله داشت.
بین این سنگر ها، یعنی از این نهر تا نهر بعدی، درخت نخل، نیزارهای بسیار بلند، چولان و ... بود.
سنگر ما، در کنار آخرین نهر بود. تنها راه ارتباطیمان، یک تلفن قورباغهای بود که سیم آن، بیشتر اوقات، به علت خمپاره هایی که عراقی ها میزدند، یا بالا آمدن آب، یا برخورد پای گراز قطع بود.
یک روز، تلفن ما قطع شده بود. حسین با یک تلفن سیار، از نهر علیشیر به بعد، سیم ها را وارسی میکرد تا جای قطع سیم را پیدا کند و ارتباط بین قرارگاه و سنگرها، زودتر برقرار شود.
وقتی به سنگر ما رسید، شب شده بود.
غروب که میشد، تاریکی هوا و گرازهایی که لابهلای نیزارها بودند، بر وحشت محیط میافزود.
حسین میترسید این راه را برگردد.
به من گفت «محمد، تلفن رو بردار، به محمدرضا زنگ بزن، بگو من امشب اینجا میمونم.»
گفتم «حسین، بهتره خودت زنگ بزنی.»
یکی دیگر از بچّه ها که آنجا بود، گفت «من زنگ میزنم.»
تلفن را برداشت و زنگ زد. محمدرضا کاظمی گفت: نه
حسین باید امشب برگرده.
ادامه دارد…
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سردار صاحب نوه های دوقلو شده. بود نوزادانی که زودتر از موعد به دنیا آمده و نارس بودند.باید در بخش ایزوله بستری میشدند.
به مادر یکی از نوزادانی که شرایطش بحرانی نبود،گفتم:«نوه های سردار سلیمانی توی بیمارستان ما هستن.اتاق خالی ایزوله نداریم که بستریشون کنیم. اگر موافقید شما برید به اتاق دیگه، بچه ها رو اینجا بستری کنیم.»
مادر نوزاد تا اسم سردار را شنید ،نه نیاورد. همین طور که داشت برای دیدن سردار میرفت، با خودش میگفت:«عمری که حاج قاسم سلیمانی وقف آرامش و امنیت ما کرده با چی جبران میشه؟ این کمترین کاره...»
سردار که از ماجرا بو برد ،ناراحت شد. گفت:«دست نگه دارید.چرا این کار رو کردید؟ یک نوزاد بیمار رو از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه های من رو بستری کنید؟ هیچ تفاوتی بین بچه های من و دیگران نیست.
لطفا اون نوزاد رو برگردونید به اتاق ایزوله ،ما هم صبر میکنیم تا اتاق خالی بشه ،مثل بقیه بیمارا.»
گفتم:«مادر اون بچه تا شنید میخوایم نوه های شما رو بستری کنیم،خودش اصرار داشت اتاق رو خالی کنه.»
اما سردار زیر بار نرفت. گفت:«نه آقای دکتر! کاری رو که گفتم بکنید.»
خانواده محبوبترین فرد نظامی کشور سه ساعت در بیمارستان منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود.
🗣راوی: دکتر محمد ترکمن
#جان_فدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
1_6048509421.pptx
2.54M
🌹روایت گری امیدآفرین
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹🌿☘⚘🌴🌹⚘🌺🌴