eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۳۵-۲۳۶-۲۳۷ 🔻قسمت: ۱۳۹ همرزم شهید: رسول محمود آبادی حاج حسین، بسیار آدم کم حرفی بود؛ولی هروقت جمعی از بچّه ها را می دید که کسل، خسته یا دل تنگ هستند، شروع به شیطنت می کرد. خیلی سعی می کرد به بچّه ها روحیه بدهد و خستگی را از تنشان در بیاورد. اگر هم خودش مشکل داشت، خسته بود، دل تنگ بود، طوری رفتار می کرد که ناراحتی اش را به دیگران منتقل نکند و کسی نفهمد. قسمت: ۱۴۰ همرزم شهید: رسول محمود آبادی روابط عمومی خیلی خوبی داشت. خیلی با‌ جوان های سوری و عراقی جورشده بود. دست و پا شکسته کلمات عربی را یاد گرفته بود. سعی می کرد که باهمان چند کلمه و جمله ی محدود ،با آنان حرف بزند. گاهی جای فعل و فاعل را عوض می کرد. خلاصه، معنی جمله اش به کل فرق می کرد. شنونده ها هم باهم می گفتند و برای اشتباهش می خندیدند. اما بچّه های لبنانی، آدم های خاصی بودند؛ حرف های حاج حسین را توهین می دونستند. یک بار یکی از همین بچّه های لبنانی، باحالت گلایه، شاکی آمد پیش من. گفت«این آقا به من توهین کرده. ». گفتم«چی گفته!؟». گفت «بهم گفته من از خواهر تو خوشم می آد. ». خندیدم و گفتم «این، عربی اصلاًبلد نیست. کلمات رو جابه جا می گه. ». عصبانی گفت «آخه کی مجبورش کرده وقتی نمی تونه حرف بزنه !؟مگه ما فارسی حرف می زنیم!؟ اگه خیلی دلش می خواد حرف بزنه ،خوب،از مترجم استفاده کنه. ». خندیدم و گفتم: ایشون به کار مترجم ها زیاد اعتماد نداره. اگه شما صبر کنید ،خودش کم کم به زبان عربی مسلط می شه. شماهم یک کم جنبه ی شوخی داشته باش و تحمل کن. همین اقا ،این حرف هایی رو که به شما می گه، به بچّه های سوری و عراقی هم می گه. اون ها هم می خندند. یه جورهایی هم تفریحه. شما هم برای تلافی کردن سعی کن فارسی یاد بگیری. حاج حسین را صدایش کردم وگفتم«جان من، از این به بعد ،از مترجم استفاده کن. اصلاً من نمی خوام تو به خودت زحمت بدی و عربی حرف بزنی. ». می خندید. تازه بعد از این که توی جمعی عربی حرف می زد،می آمد و می گفت که چه کلماتی رو اشتباه گفته. مثلاً می گفت که «امروز یه جایی رفته بودم. خودم زحمت مترجم را کم کردم و شروع به صحبت کردم؛ولی نزدیک بود سرم رو از دست بدم. تازه معنی حرفم رو فهمیده ام که چه فحشی نثارشون کرده ام. ». 👇 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس از خدا ترسید... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏷 موشن کلیپ «شجره خبیثه» 🎞 نابودی داعش به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز 🌹روح تان شاد ای مرد و قهرمان بزرگ جهان؛ حاج قاسم عزیز... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🌹جان فدا؛ 🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ کانال محتوایی مکتب حاج قاسم عزیز 👇👇👇 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه : همیشه بهترین آدم ها اگر بدترین همراه هارو داشتند شکست خوردند و بالعکس بدترين آدم ها بهترین همراه ها رو داشتند و پیروز شدند. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۳۷-۲۳۸-۲۳۹ 🔻قسمت: ۱۴۱ همرزم شهید: رسول محمودآبادی این قصه ی عربی حرف زدن حاج حسین، سر دراز داشت. یک بار من و حاج حسین برای دیدار با علمای اهل سنت رفتیم منطقه ی قنیطره. همیشه سعی می کردیم اینجاها که می رویم، حتماً با مترجم باشیم. آن روز نمی دانم چرا دلم شور می زد. به حاج حسین نگاه کردم و گفتم《جان من، بیا یه امروز رو بی خیال عربی حرف زدنت بشو! خواهش می کنم امروز رو استثنائاً بی خیال شی!》. همین که رسیدیم، دوباره گفتم《حاج حسین، خیالم راحت باشه؟》. خندید و گفت: سعی می کنم؛ ولی قول نمی دم. رفتیم و جلسه شروع شد. یکهو دیدم وسط حرف زدن آن ها، حاج حسین، حرفی را زد که به همه برخورد. یکی از آن ها به شدّت عصبانی شد. از جایش بلند شد. می خواست جلسه را ترک کند. به حاج حسین اشاره کردم و گفتم《پاشو بغلش کن، صورتش رو ببوس و عذرخواهی کن.》. حاج حسین پا شد. همین که داشت صورت آن آقا را می بوسید، باز حرفی گفت که طرف از شدّت عصبانیت صورتش سرخ شد. رو کردم به مترجم، و گفتم《پا شو ، پا شو ... کار خودته!زود موضوع را حل کن تا حاج حسین با این عربی حرف زدنش، دسته گل دیگه ای به آب نداده!》. مترجم با صدای بلند خندید. گفت《حاج رسول، من چی رو حل کنم؟! حاج حسین، فحش هایی داد که نه من، ده تا مترجم دیگه هم که بیان، نمی تونن این موضوع را جمع و جور کنند. اصلاً قابل حل نیست. به خدا طرف حق داره فرار کنه.》. چاره ای ندیدم و فوری خودم پا شدم. دست آقا را گرفتم و گفتم《بابا، این طرف، مجنون است؛ مجنون...》. خلاصه،به هر بدبختی ای بود،آن جلسه تمام شد. سوار ماشین که شدیم، حاج حسین گفت《دستت درد نکنه!ما را که مجنون هم کردی!》. گفتم《بابا، تو که مجنون بودی. فقط قرار بود این قضیه بین خودمون باشه. با این کارِت، بقیه هم فهمیدند!》. 👇 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرز ما است، هرجا اوست آن جا خاک ماست -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌺در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند. مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است. وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۳۹تا ۲۴۱ 🔻قسمت: ۱۴۲ همرزم شهید: رسول محمود آبادی حسین سعی می کرد نماز هایش را توی حرم بخواند. آنجا با نماینده ی ولی فقیه هم آشنا شده بود. زیارت کردنش،خیلی خاص بود! می گفت «حاج رسول، خدارو شکر، اینجا من دوتا زبون یاد گرفتم: یکی زبان عربی...» می خندیدم و می گفتم این یکی که به درد بی بی ات می خوره! دیگه؟ می گفت «زبان حضرت زینب(س) با خانم زینب (س) که حرف می زنم، معمولا جواب می گیرم. با فاصله ای کم از ضریح، با احترام می ایستاد. با صدای بلند، با خانم درد و دل می کرد. راحت اشک می ریخت. راست می گفت؛ زبان حضرت زینب(س)رایاد گرفته بود. آن قدر قشنگ حرف می زد که هر کسی کنارش بود، به وادی دیگری می رفت. 🔻قسمت: ۱۴۳ ‌همرزم شهید: رسول محمود آبادی حدود یک ماه ونیم می بایست برای جذب نیرو در منطقه زینبیه، اقداماتی را می کردیم. در همین وقت کم، حاج حسین، با اکثر افراد شاخص از روحانی گرفته تا هتل دار، کاسب وتاجر و....آشنا شده بود. یکی از برادر ها آمد پیش من، گفت: با این روشی که آقای بادپا پیش می ره، تا سال آینده، به احتمال زیاد، اورا به جای بشار اسد، رئیس جمهور، می گذارند! 🔻قسمت: ۱۴۴ همرزم شهید: رسول محمود آبادی حاج حسین، آدم فعال و پر کاری بود. اگر می دید کاری روی زمین است، بدون هیچ ابایی انجام می داد. برایش مهم نبود این کار سبک است یا سنگین؛ زیاد است یا کم. در بیشتر موضوعات که پیش می آمد صاحب نظری بود. نظرش را می داد، بحث می کرد و گاهی هم راهنمایی. همیشه حرفی برای گفتن داشت. تو این مدت، خیلی به حسین علاقه پیدا کرده بودم. اگر روزی نمی دیدمش ،دل تنگش می شدم. حسین مسئول یکی از خط ها شده بود که هم عراقی ها در آنجا کار می کردند،هم سوری ها. این مسئولیت جدید باعث شد که ما از هم جدا شویم؛ ولی موجب نشد که دیگر او را نبینم. سعی می کردیم تقریبا هر روز چند ساعتی کنار هم باشیم. حالا به حرف خانمش رسیده بودم که گفته بود حیف است حسین در رختخواب بمیرد!حق حسین، شهادت بود. شاید دنبال شهادت نیامده بود. او بعد از شهادت دوستانش در جنگ تحمیلی احساس دین می کرد و برای ادای تکلیفش آمده بود.؛ ولی یقین داشتم که حسین، ماندنی نیست. 👇 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسال سلاح توسط حاج قاسم سلیمانی به فلسطین از جایی که فکرش را هم نمی‌توانید بکنید! 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت علامه آیت الله جوادی آملی دامة برکاته از امضای کفن شهید حاج قاسم سلیمانی... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 توصیه تأمل‌برانگیز حاج قاسم سلیمانی به برادرزاده‌اش حاج قاسم سلیمانی: مهدی جان! ۱- تمام کسانی‌که به کمالی رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی. ۲- زیربنای تمام بدی‌ها و زشتی‌ها دروغ است. ۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد می‌کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد. عمویت ۹۱/۸/۱۷ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
همه‌ جا، مثل فرزندی که به دنبال پدرشه، کنار بوده... رفاقت خوب این شکلیه...
شک ندارم نگاه به چهره هایشان عبادت است... عبادتی از جنس مقبول به درگاه الهی کاش شفاعتی شامل حالمان شود... شهدا ،گاهی نگاهی...🌱 📿🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : پنجم 🔸صفحه: ۲۴۳_۲۴۱ 🔻قسمت: ۱۴۵ همرزم شهید: رسول محمودآبادی شبی، در پرواز به ایران، من و حاج قاسم، کنار هم بودیم. گفتم در این مدتی که من کنار آقای بادپا بودم، خیلی به شما حسادت کردم. این آدم، چقدر شما را دوست داره! به قدری بهتون علاقه داره که فکر نکنم اندازه ی یه سر سوزن به خودش علاقه‌ای داشته باشه. چند ماه بعد از شهادت حاج حسین، سردارسلیمانی را دیدم. حرف حاج حسین بود. چقدر در نبود حسین دلتنگ و کسل بود! جای خالی حسین، واقعاً کنارش حس می شد. 🔻قسمت: ۱۴۶ همرزم شهید: حمزه حمیدی نیا من و حسین، در جبهه ی مقاومت سوریه با هم آشنا شدیم. حسین، از فرماندهان اطلاعات هشت سال دفاع مقدس بود. تعجب می‌کردم که چطور با ۷۰ درصد جانبازی، باز به سوریه آمده است. شنیده بودم که بازنشسته شده و با وساطت حاج قاسم آمده است. چند وقتی از آمدنش می گذشت. کم کم با روحیاتش آشنا شده بودم. تنها چیزی که باعث حیرتم می شد نترس بودنش بود. این حرف من تنها نبود. تمام بچه هایی که با حسین در عملیات شرکت می‌کردند، می دانستند که او در هر عملیاتی، نوک پیکان است. همه، حسین را آدمی شجاع، نترس و قوی یاد می‌کردند. حسین، خیلی توی دلم جا گرفته بود. هرچه می گذشت، بیشتر شیفته ی منش و اخلاقش می شدم. باهم عقد برادری خواندیم. یک منزل توی دمشق داشتم. هر وقت بیکار بود، حتماً به من سر می زد. باهم می نشستیم و درد و دل می کردیم. همین که می خواست برود، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. پشت سرش دعا می خواندم. می گفتم: حسین جان، برادرم، عزیزم، تو رو خدا، خیلی مواظب خودت باش! 🔻قسمت: ۱۴۷ همرزم شهید: رسول جمشیدی حسین، با توجه به تجربیات خیلی خاص اطلاعات عملیاتی که در زمان جنگ داشت، هر جا که وارد می‌شد، با روحیه ی شجاعانه، نظرش را می گفت. در بعضی میدان ها باعث تحول شده بود. در بعضی میدان ها که بچه ها زمین گیر شده بودند، با حرکات، رشادت ها و شجاعت های استثنایی اش باعث می‌شد که محور ها به جلو حرکت کنند و خط را بشکنند و به قلب دشمن نفوذ کنند و ضربات مهلکی را وارد کنند. گاهی وقت ها، بر حسب اوضاعی که در عملیات ها پیش می آمد، بر اساس تجربیاتی که داشت، بدون مشورت با فرماندهی عمل می کرد. گاهی با این که می دانستند در آن وضعیت، بهترین تصمیم گرفته شده، این رفتار، به مزاج بعضی فرماندهان خوش نمی‌آمد، و شاکی می شدند. 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: من در دعاهای خودم، عموماً به حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه (س) توسل پیدا می‌کنم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حاج قاسم سلیمانی: شهید بَرنده است، بُرنده است، ماندگار است، ابدی است. مقام دارد، مقام می‌دهد. روشن است، راه را روشن می‌کند. اثر می‌گیرد، اثر می‌دهد. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۴۳-۲۴۴-۲۴۵ 🔻قسمت: ۱۴۸ همرزم شهید: مرتضی حاج باقری حسین اولین باری که به سوریه آمده بود ،از رفتار بعضی فرماندهان خسته شده بود و از لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشت. در جلسه ای که حاج قاسم حضور داشت، حسین روبه روی حاج قاسم نشسته بود. حسین، روی کاغذ کوچکی می نویسد«حاج آقا، من ۱۰۷ روزه به مرخصی نرفته ام. اجازه بدین برم به بچّه ها یه سری بزنم و برگردم. ». کاغذ را دست به دست می دهد تا به دست حاج قاسم برسد. حاج قاسم ، کاغذ را می گیرد و پشت برگه جواب می دهد که «فعلاً با شما کار داریم. وقت مرخصی رفتن نیست. ». حسین ، با این که خیلی وقت بود خانواده اش را ندیده و دل تنگ بود، وقتی حاج قاسم ازش خواست بماند، با جان و دل قبول کرد. روی حرف حاج قاسم حرفی نزد و ماند. ۴۱ماه که شد بخاطر مجروحیت برگشت ایران. قسمت : ۱۴۹ همرزم شهید : محمد مطهری بعد ازاین که بحث سوریه پیش آمده بود ، حسین، خیلی بی قرار بود. تازه می فهمیدم چرا حسین نمی تواند یک جای ثابت بایستد و چرا آرام و قرار ندارد! مدّتی بود که حسین راندیده بودم. تا این که سال ۱۳۹۱با خانواده ام رفته بودم سوریه. درهتلی در دمشق بودیم. شبی، برای نماز مغرب و عشا، به حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها رفتیم. چهره ای آشنا در صف نماز جماعت به چشمم خورد. برای این که مطمئن شوم،نزدیکش رفتم. حاج مرتضی بود! دستم را گذاشتم روی شانه اش. نگاهش را برگرداند. باتعجب نگاهم کرد. همدیگر را بغل کردیم. بعد از روبوسی و احوال پرسی، گفت «حسین بادپا خبر داره که اینجایی؟». گفتم«نه. !». گفت «بذار کمی سر به سرش بذارم. ». گوشی موبایلش رابرداشت و زنگ زد به حسین و گفت «حسین، می خوام گوشی رو بدم دست یه نفر، ببینم می شناسیش یانه. ». حسین، گوشی را گرفت. همین که صدای مراشنید، با تعجب گفت «شما اینجایی یا حاج باقری ایرانه؟!». خندیدم و گفتم «برای زیارت اومده ایم. ». هردوخیلی خوشحال شدیم. همین که صدایش را شنیدم ،دلم خیلی هوایش را کرد. گوشی راقطع کردم. از حاج مرتضی ،از وضع سوریه پرسیدم؛و از حسین. حاج مرتضی از شجاعت های حسین برایم گفت. حسین و شجاعتش را از زمان جنگ می شناختم. اگر غیر این بودتعجب می کردم. 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به حق همین حسین بادپا... ▫️به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون می‌زند که گفتم مواظب حسین باشید. ▪️یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. ▫️وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب سه اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید؛ ▪️حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی می زند و می گوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani