eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🌹کانال ترویج مکتب حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 اعزام راویان تخصصی مکتب برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استادومربی مکتب اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @shahidegomnamemaktabehajqasem
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مهدی خندان گفت: «حاجی جون! سه روز دیگه عملیاته، من هم راهی عملیات هستم و توی همین عملیات شهید می‌شم.» گفتم: «مهدی جان! برادر من! آخه این چه حرفیه که می‌زنی، از کجا می‌دونی عملیات می‌شه؟ اصلاً از کجا می‌دونی شهید می‌شی؟» گفت: حاج آقا! بالاتر از این‌ها رو به تو بگم؟! سه روز دیگه عملیات می‌شه، می‌رم عملیات و 72 ساعت دیگه، گلوله‌ای به قلب من می‌خوره و شهید می‌شم.» اتفاقاً سه روز بعد، عملیات تصویب شد و رفتیم عملیات. چیزی نمانده بود به قله، 7 نفر بیشتر نبودیم. مهدی دست انداخت در سیم خاردارهای حلقوی. زور زد و از هم بازشان کرد. زیر نور ماه دیدم که تیغ های فلزی از طرف دیگر دستش بیرون زده بود و خون شُرشُر می‌ریخت. ناگهان گلوله ای به سینه اش خورد و با دست های باز، از پشت روی سیم های خاردار افتاد. از نفر کناریم، ساعت را پرسیدم. گفت: «یازده و ربع». یعنی دقیقا 72 ساعت از پیشگویی مهدی گذشته بود. به اجبار برگشتیم ولی هر روز کارم این بود که از بچه های دیده بان بپرسم: «چه خبر؟» و آنها بگویند: «هیچی هنوز آن بالاست» مادر شهید خندان می‌گفت: روز تولدش اربعین بود. هنگامی که در پاییز 1362 خبر شهادت او را به ما دادند، اربعین بود. وقتی هم که بعد از 10 سال بقایای پیکرش را برایمان آوردند، باز هم اربعین بود. رهرو مکتب ع🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم.... مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت: فردا هفت دستگاه اتوبوس از این‌جا حرکت می‌کنه. قراره فردا بعد از یک ماه، مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می‌گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت: مشکل نداره، عکس با شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست، من مبلغ پولی که گفتید رو نمی‌تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعد از کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه‌هاتون اين‌جا می‌مونه. هر وقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه می‌كردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس می‌كردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل، با ورود [به] کربلا، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم. در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا، همان شهید نوجوان را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می‌رفتم به یادش بودم. نجف، کاظمین، سامرا و…. سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب‌تر این‌که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی را در همه‌جا می‌دیدم. در این سفر عجیب، فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می‌رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان (عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می‌کردیم. این مدت عجیب‌ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم. هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آن‌جا از زبان ایشان شنیدم. عجیب‌تر این‌که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما. علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود. فدایی ع ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹گزارش تصویری جلسه هماهنگی و هم اندیشی برنامه های هفته دفاع مقدس ۱۴۰۰ به ویژه همایش های تجلیل و تکریم از پیشکسوتان، رزمندگان و خانواده های معظم و معزز شهدا☝ 🌷با حضور مسئولین و نمایندگان محترم سازمان ها و ارگان های مربوطه ⚘سه شنبه ۱۶ شهریور ماه ۱۴۰۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas
ناگفته های سپاه در مقابله با پژاک آغاز عمليات اصلي عمليات اصلي از منطقه «بورالان» در مرز تركيه شروع شده، راه ها بر دشمن بسته شد، در چند مرحله درگيري شدت گرفت، اما دشمن نتوانست راهي بيابد، چند كشته داد و در آنجا شكست را پذيرفت و براي جلوگيري از سقوط ساير مقرها و پناهگاه هايش آنها را بيشتر تقويت كرد. مي بايست به دشمن امان داده نمي شد و حركت بعدي در ارتفاعات قنديل و پيرامون قله حاج ابراهيم كه 300 متر بلندتر از قنديل است، شروع شد. سختي ها، موانع، خطرات موقعيت برتر جغرافيايي دشمن، ارتباط شخصي و خانوادگي، نيازها و كمبودها و ... هيچ كدام باعث ترديد و زمين گير شدن نيروهاي سلحشور عمليات كننده نشد و آنها قدم به قدم، تپه به تپه و قله به قله و ارتفاع به ارتفاع جلو مي رفتند، درگير مي شدند و با وجود مجروح و شهيد شدن همرزمان از حركت باز نمي ماندند، هر چه مقاومت دشمن بيشتر مي شد، انگيزه و عزم رزمندگان براي شكست دشمن و فتح منطقه قوي تر مي شد. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سال 93 اربعین پیاده رفت کربلا که بیست وپنج ساله بود اراده خاصی به حضرت عباس علیه السلام داشت وقتی وارد حرم شده بودن بعلت اذحام جمعیت پاروی پایش می گذارند چون پاهایش تاول زده بود بشدت درد می گیرد و رضا ناخودآگاه فریاد می زند که همزمان جمعیت زیاد اونو به دیوار می کوبد و به زمین می افتد ؛ خودش می گفت من تنبیه شدم که به دیوار کوبیده شدم نباید صدایم رو در حرم حضرت عباس بلند می کردم و شروع به گریه و توبه می کند. اولین نذرش برای استخدام در آتشنشانی با اولین حقوقش گوسفندی در روز تاسوعا برای حضرت عباس علیه السلام بود که اولین و آخرین سالی بود که نذرش را داد. 🌷 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یک قسمت از حقوقش را به کسانی می‌داد که بنیه مالی خوبی نداشتند. وقتی به او معترض می‌شدند که تو خودت بی‌نیاز و مرفه نیستی، چرا این‌قدر به دیگران می‌بخشی؟ جواب می‌داد: «عیبی ندارد، انفاق به مال کم برکت می‌دهد.» حاجی هیچ‌وقت فرصت شرکت در پیاده‌روی اربعین را از دست نمی‌داد، ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند، پرداخت کرد تا از طرف او نایب‌الزیاره باشند. 💚 فدایی ع 🍃🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهید حسینی از فعالان عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می کرد و با تشکیل هیئت شهدای گمنام افغانستانی و دوره های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت. دلیل توان مدیریتی به سرعت فعالیت های فرهنگی و تربیتی عمیقی را پایه گذاری کرد. با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن ۲۰۰ نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده افغانستان بود. چندین سال پیاپی با جمع آوری کمک ها، هزینه اتوبوس خادمان اربعین افغانستانی را تامین می کرد و بزرگ ترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران می زد. رهرو مکتب ع حسینی🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: از قلبت چه خبر؟ گفتم: بسیار از تو یاد می‌کند...! 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ناگفته های سپاه در مقابله با پژاک _هشتم سخت ترين مرحله عمليات با تسخير ارتفاعات «گوئيدزه»، مهم ترين و سخت ترين مرحله عمليات فرا رسيد. براي دسترسي به جاسوسان بايد دو عمليات مهم در دو محل به نام «قتمان» و «مام حسن» انجام مي شد. عمليات در هر دو محل سخت بود، اما در «مام حسن» سخت تر چند روز پيش از آغاز عمليات جاسوسان، قتمان و دو قله اصلي ديگر كه در احاطه جنگلهاي «آلواتان» بودند تصرف شدند و مام حسن نيز پس از چند حمله سنگين سرانجام سقوط كرد. با سقوط اين دو نقطه تقريباً همه چيز براي حمله به جاسوسان كه مي توانست بخش پاياني عمليات باشد، آماده شده بود. جاسوسان به دلايل مختلف براي دشمن مهم بود و شايد آن را آخرين پناهگاهش مي دانست و با از دست دادن آن جايي براي ماندن و حرفي براي گفتن نداشت، تا آنجا كه در توان داشت و برايش مقدور بود براي حفظ آن به هر وسيله اي متوسل شده بود و به معناي واقعي يك دژ غيرقابل نفوذ و انهدام ساخته بود. با اينكه همه قراين و ظواهر امر نشان مي داد عمليات تسخير جاسوسان بسيار سخت است، با آتش باري سنگين كار شروع شد و باز هم اين بود كه راه مناسبي را پيدا كرد و مقداري از آن ارتفاع بالا رفت و سنگرهاي كمين دشمن را يكي يكي پاك سازي مي كرد. ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
جنگ تحمیلی که آغاز شد شهید عباس اردستانی به گروه چریکی جنگ های نامنظم سردار شهید دکتر چمران پیوست. یک بار که ترکش خمپاره به دستش اصابت کرد و به منزل آمد، قرار نداشت و خیلی زود به جبهه برگشت و در پاسخ خانواده که تو نمی توانی بجنگی گفت: با همین دست مجروح می توانم نزد حضرت ابوالفضل العباس(ع) بروم. او چند روز پس از آن در منطقه سر پل ذهاب در حال پاکسازی میدان مین مجروح و یکی از انگشتان خود را از دست داد و هنگامی که دوستانش از او خواستند به بهداری برود قاطعانه پاسخ داد: وقتی به بهداری می روم که لااقل سرم جدا شده باشد. او چند دقیقه بعد با گلوله توپ دشمن بعثی سر خود را تقدیم اسلام کرد. شهید عباس اردستانی که روز عاشورا متولد شده بود در روز اربعین حسینی در حالی که مانند مولایش حسین ابن علی (ع) سری در بدن نداشت به کاروان شهادت پیوست. راوى: مادر شهید ع 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روز اربعین بود. پدر خود را سراسیمه به بیمارستان میناب رساند. تیر از پهلوی چپ رضا وارد شده و به کبدش رسیده بود. نگاهش را به. نگاه پسر دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد: « چی شده بابا ؟». انگار همه روضه های علی اکبری که تا آن روز شنیده بود داشت برایش تداعی می شد. رضا لب های خشک اش را حرکت داد : «برام دعا کن». همزمان تیم جراحی مجروح را با خودشان بردند. دکترها هشت ساعت در اتاق عمل تلاش کردند اما بی فایده بود. فدایی ع 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
جَمِيلٌ‌ بِكامِلِ‌ أوصَافِكَ‌ شَاباً شَائِباً شَهِيداً مُقَطّعاً إربَاً إربَاً ... ... 😭 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ناگفته های سپاه در مقابله با پژاک شباهت شهيد امروز با شهيد ديروز... به گفته يكي از همرزمان شهيد جعفرخاني اين شهيد هميشه با خودش 30 خشاب فشنگ مي برد و در حين درگيري وقتي پايش بر روي مين رفت و به شدت مجروح شد و امكان تحرك و جابه جايي از او گرفته شد در يك نقطه مستقر شد و با نبرد به دشمن ادامه داد تا آنجا كه پس از شهادتش وقتي دوستان بالاي سر جنازه مطهرش رسيدند مشاهده كردند بيشتر خشاب هايش را شليك كرده و پوكه فشنگ هايش در اطرافش ريخته و اين نشان مي داد كه اين شهيد بزرگوار تا لحظه اصابت گلوله دشمن در حال نبرد بود. اين نقل قول، خاطره شهادت «مرتضي حمزه دولابي» فرمانده گردان هاي لشكر سيدالشهدا(ع) را در دوران دفاع مقدس به خاطر مي آورد كه وقتي فرمانده لشكر، شهيد «كاظم رستگار» كسي را به دنبال وي مي فرستد كه به او بگويد نيروهايش را عقب بكشد فردي كه پيغام را برده بود پس از بازگشت گفت، شهيد حمزه دولابي ساق پايش را به رانش بسته بود تا پاي عقب نشيني نداشته باشد و گفته بود چون مي دانم امام راضي به عقب نشيني از اين منطقه و در اين وضعيت نيست، عقب نمي نشينم. آنجا ماند، آنقدر جنگيد تا شهيد شد. ادامه دارد... 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ایام اربعین حسینی که نزدیک می‌شد، وسایلش را جمع می‌کرد و پیاده به راه می‌افتاد. از روستایمان، لنگر، تا مشهد را پیاده می‌رفت. به مشهد که می‌رسید، حتی کفش‌هایش را در می‌آورد و تا حرم را با پای برهنه طی می‌کرد. آرزویش این بود که یک اربعین را پیاده به سمت حرم سالار شهیدان برود. حالا که چند سال، از شهادتش می‌گذرد، روحانی محلة‌مان فیلم‌های نوجوانی رضا را برایمان می‌آورد و نشان می‌دهد که به اعتکاف رفته بود. در فیلم‌ها آنقدر سن‌اش کم است که نمی‌شناسمش. اشک‌هایم می‌ریزد و می‌گویم: «یعنی پسرم اینقدر کوچک بود وقتی به اعتکاف می‌رفت؟» 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به کربلا رفتند من دو تا نامه نوشتم که یکی برای خودشان بود که گفتم در بین الحرمین روبه حرم حضرت ابولفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید و دیگری را بعد از اربعین در حرم امام حسین(ع) بیانداز و نخوان! با اینکه مطمئن بودم نمی خواند اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود. من در نامه شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم: « آقا جان تو رابه جان خواهرت زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی. صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می سپارمش! آقا جان آرزوی شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم اما آتشم به اندازه ی عشق و علاقه صادق تند نیست آرزویی همچون برادر زاده ی شیرین زبانت قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل است برایش.» آقا صادق که این نامه را خوانده بود وقتی به خانه برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم که اینگونه از ته دل برایم بخواهی تا شهید شوم. 💚 رهرو مکتب ع 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
داعشی ها دوره ش کردن ...اینقدر جنگید تا تیر تموم شد، سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ! همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود...خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد...! تشنه بود آب رو جلوش می ریختن رو‌ زمین و وقتی هم فهمیدن حاج قاسم توی منطقس، برا این که روحیه حاج قاسم رو خراب کنن بیسیم رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش... کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب رو فحش بده پشت بیسیم ... اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید ... ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خرخر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه می گفت ..‌ اصلا من اومدم جونمو بدم اصلا من اومدم فدا بشم برا حضرت اصلا من اومدم سرمو بدم یا علی... یا مولا...یا زهرا ...😭😭😭 میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو پشت بیسیم گوش می داد و گریه می کرد... بعدشم سر رضا رو گذاشتن تو جعبه و فرستادن ‌برا حاج قاسم... -سرباز سیدعلی اسماعیلی شاخه گلی از صلوات هديه به روح مطهر همه شهدا خصوصا شهدای مدافع حرم 🍃🌹 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani