eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
حر انقلاب اسلامی در دفاع مقدس سردار شهید شاهرخ ضرغام 🌷 دو سه روز آخر، اخلاق و رفتار شاهرخ به کلی عوض شده بود. خیلی شوخی می کرد. بر خلاف همیشه، لباس هایش تمیز و مرتب بود. دیگر از لباس های گلی و کثیف همیشگی خبری نبود.  شاهرخ سربه زیر شده بود. لباس نو می پوشید و موهایش را مرتب شانه می زد. یکپارچه داماد شده بود. آن روز (هفده آذر 59)، قرار بود روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان را آزاد کنند. شاهرخ به عنوان معاون عملیات گرم نبرد با دشمن بود که ناگهان گلوله مستقیم تیربار تانک، سینه ستبرش را شکافت و سر از بدنش جدا  شد و بدین سان  شاهرخ به آرزویش رسید. پیکر مطهر او  بدست دشمن افتاد و از او چیزی نماند، نه مزاری و نه چیز دیگری. فردای  آن روز رادیو عراق با هلهله و شادی اعلام کرد : "ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم." یاد عزیزش با صلوات
📝 🌷 گنده لات و بزن بهادر زنجان ولادت:1335/ شهادت:1362/ محل شهادت: جزیره مجنون-عملیات خیبر حر های انقلاب اسلامی در دفاع مقدس لقب عجیبی داشت؛ «می‌زنم، می‌کشم». همین عنوان هم باعث شده‌بود خیلی‌ها از او بترسند. یدالله از همان نوجوانی جذب مشی و مرام لات‌های زنجان شد و هر کاری می‌کرد تا قدرت خود را به همه نشان دهد؛ حتی با دعوا و بزن‌بزن. زندانی شدن به خاطر این دعواها هم باعث نشد رویه‌اش را عوض کند مسعود بابازاده» که تحقیقات مفصلی درباره زندگی شهید یدالله ندرلو انجام داده، ادامه می‌دهد: «آقا یدالله اما چیزی در وجودش داشت که عاقبت نجاتش داد؛ ذات او با لوطی‌گری و مردانگی عجین بود. گرچه اهل دعوا بود اما همه قبول داشتند که لوطی، بامرام و ناموس‌پرست است. به کوچک‌تر از خودش زور نمی‌گفت و اغلب در دفاع از مظلوم با دیگران درگیر می‌شد و پای زندان رفتنش هم می‌ایستاد. در ایام مبارزات انقلاب هم وقتی گاردی‌ها به دختران دانش‌آموز در منطقه امیرکبیر زنجان حمله کردند، نتوانست آرام بنشیند و برای دفاع از ناموس مردم با آن‌ها درگیر شد.» آن‌هایی که از قبل یدالله را می‌شناختند، باورشان نمی‌شد کسی که در جبهه می‌بینند، خود او باشد؛ مردی که هر لحظه آماده دعوا بود و هیچ‌کس جرات نزدیک شدن به او را نداشت، متواضع و افتاده شده‌بود و حتی در عذرخواهی از رزمندگان کم‌سن‌وسال هم پیشدستی می‌کرد، عبادت‌های خاص داشت و حتی سیگارش را هم ترک کرده‌بود. تحول آقا یدالله آنقدر چشمگیر بود که شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)، او را به عنوان الگو در صبحگاه به همه معرفی کرد. «مجید تقی‌لو»، فرمانده گردان، نقل‌ها دارد از شجاعت رزمنده خاصش: «آقا یدالله آنقدر قوی و پرزور بود که در عملیات خیبر دو گونی آرپی‌جی با خودش حمل می‌کرد. با اینکه به‌خاطر هیکل درشتش، به‌سختی در کانال جامی‌گرفت و به‌کندی حرکت می‌کرد، اما پاپس نمی‌کشید. آنقدر پی‌درپی تانک‌های دشمن را با گلوله‌های آرپی‌جی هدف گرفته‌بود که آرپیجی در دستش مثل کوره آتش شده‌بود اما همچنان به رزمندگان نوجوان و جوان روحیه می‌داد.» عاقبت در همان کانال  وقتی داشت موقع نوشیدن آب به سالار شهیدان (ع) و سقای تشنه‌لبش سلام می‌داد، یک خمپاره 60 ناخوانده آمد و او را به آرزویش رساند. یاد عزیزش با صلوات
*﷽* در مکتب ولایت در محضر مولا علی (ع) راه مولا ، کلام مولا 🌻امام علی (ع) فرمودند🎤 🌿إنّما البَصيرُ مَن سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، و نَظَرَ فأبصَرَ، وانتَفَعَ بالعِبَ 🌱بصير كسى است كه بشنود و بينديشد، ببيند و بينا شود و از عبرت ها بهره گيرد. 📚:نهج البلاغه، خطبه ۱۵۳ هدیه به مولا امیرالمومنین (ع) صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*﷽* چند روز بعد از شهادت حاج قاسم و دفن ایشان، یکی از علمای کرمان به من تلفن زد و گفت: چند شب پیش من خواب سردار سلیمانی را دیدم. داخل اتاقی نشسته بودیم و درد و دل می کردیم. او برگشت و گفت: نگران دخترم فاطمه هستم. نگفت نگران نرگس و زینب هستم، گفت: نگران فاطمه هستم که غذا نمی خورد من برای او ناراحتم. بعد از این تلفن، من با همسر حاج قاسم تماس گرفتم و گفتم: یکی از آقایان خواب دیده که حاجی نگران فاطمه است که غذا نمی خورد. ایشان گفت: درست است. ما هرچه به او می گوییم فایده ندارد. من گوشی را می دهم فاطمه، شما به او بگوید. من کمی با فاطمه خانم صحبت کردم. به اوتسلا دادم و گوشزد کردم و گفتم: ببین پدرت بر کار شما نظارت دارد. 🎤: حجت الاسلام علی شیرازی 📚: متولد مارس
📝 حر های انقلاب اسلامی در دفاع مقدس😔 علی تریاکی اصالتاً همدانی بود.علی جزو گروه ۵۰ نفره شاهرخ ضرغام بود قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگلیسی مسلط بود. با توافق سید مجتبی هاشمی یکی از اتاقهای هتل را داروخانه کردیم و علی مسئول آنجا شد. شاهرخ هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر!! علی بعدها مواد را ترک کرد و به یکی از رزمندگان خوب و شجاع تبدیل شد. علی در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به شهادت رسید. یاد عزیزش با صلوات
حر های انقلاب اسلامی در دفاع مقدس شهید مجید گاوی(گنده لات و بزن بهادر آبادان) شاهرخ ضرغام، گروه 50 نفره‌ای از افراد هم تیپ و قیافه خودش تشکیل داد و نام آن را «آدمخوارها» گذاشت که معجونی از آدم‌های عجیب و غریب بود. از «مجید گاوی» (گنده لات آبادان)، مصطفی ریش (فیدل کاسترو آبادان) گرفته تا علی تریاکی و حسین عزرائیل. بعثی‌ها هم برای سر او یازده هزار دینار جایزه تعیین کردند در آبادان شخصی بود که به مجید گاوی مشهور بود. می گفتند گنده لات اینجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا می رفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هیچکدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد. شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار می کرد. کمی به چهره مجید نگاه کرد. با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، می گن یه روزی گنده لات آبادان بودی. می گن خیلی هم جیگر داری، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم می شه، با هم می ریم جلو ببینم چیکاره ای! شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم. به سنگرهای عراقی ها نزدیک شدیم. شاهرخ مجید را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، یه افسر عراقی رو می کشی و اسلحه اش رو می یاری. اگه دیدم دل و جرات داری می یارمت تو گروه خودم. مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: این پسر دفعه اولش بود. نباید می فرستادیش جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آید. اسلحه ام را برداشتم. یکدفعه مجید داد زد: نزن منم مجید! پرید داخل سنگر و گفت: بفرمائید این هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اینو از کجا دزدیدی!؟ مجید یکدفعه دستش رو داخل کوله پشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو ، در تاریکی شب سرم را جلو آوردم. یکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود. شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی ؟ مجید که عصبانی شده بود گفت: به خدا سرباز نبود، بیا این هم درجه هاش،از رو دوشش کَندم. بعد هم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد. شاهرخ سری به علامت تائید تکان داد و گفت: حالا شد، تو دیگه نیروی ما هستی. مجید فردا به آبادان رفت و چند نفر دیگر از رفقایش را آورد. مصطفی ریش، حسین کره ای، علی تریاکی و… هر کدامشان ماجراهائی داشتند، اما جالب بود که همه این نیروها مدیریت شاهرخ را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند
*﷽* درمحضرشهدا یک شب در عالم خواب دیدم زنانی با چادر مشکی در یک صف ایستاده اند. به من هم گفتند: برو داخل این صف! پرسیدم: برای چی؟! گفتند: این ها مادران شهدا هستند و عازم کربلا می باشند. بعد از آن بیشتر احترام علی را داشتم. یک بار با تعجب گفت: مادر چرا اینقدر به من احترام می گذاری؟ من را شرمنده می کنی. گفتم: پسرم من تو را شهید زنده می بینم. به من خیره شد و گفت: مادر، وقتی روح از بدن رفت آیا جسم به درد می خورد؟! با تعجب گفتم: نه! گفت: خدا وقتی کسی را دوست دارد جسم و روحش را باهم می برد تا دست افراد گنهکار به بدن او نخورد!! در عملیات والفجر ۸ با نیروهای گردان ابالفضل (ع) به سمت قرارگاه مهم عراقی ها رفت... تانک های دشمن جلو آمدند. یکباره گلوله ای شلیک شد. محلی که حاجی ایستاده بود حفره ای ایجاد شد!! گلوله درست به بدن حاجی اصابت کرد اثری از پیکرش باقی نماند. 📚: شهید گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار سلیمانی: 🎤 یه برادری بود که اومد یقه منو گرفت و گفت فلانی................... بقیه ماجرا را از زبان خود سردار بشنوید پیشنهاد دانلود 👆 فدای اشکهای تو سردار سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا