#مدافعان_حرم_عشق
امروز #سالروز_آسمانی_شدن
شهید مدافع حرمیست که:
شهادتش را درمسیر پیاده روی #اربعین خواست‼️
✔نخستین روحانی شهید
مدافع حرم، استان کرمان، اهل شهرستان انار #شهید_سعید_بیاضی_زاده
وقتی با #سعید هیات میرفتیم انقدر اشک میریخت که چشمهایش مثل کاسه خون سرخ میشد.
ولی آرام و بیصدا مانند سیل بهاراشک میریخت. آنقدر آرام که کسی متوجه
نمی شد.
توهمین پیاده روی #اربعین شهادتش رو از ارباب گرفت❗️
✨💦برشی از وصیت نامه شهید
#سعیدبیاضےزاده
همیشه به حرف های #حضرت_آقا عمل کنید چرا که ایشان نایب امام زمان (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم
موقع اعزام
رفقاش پشت سرش آب می پاشیدند و می گفتند بیا برگرد سعید!!!!
بابا تو که شهید نمیشی‼️
آی رفقا دیدید چطور رفت و #شهید شد
دیدید چطور حضرت زهرا(س) خریدار ِ سعید شد⁉️
اونایی که جا موندن ما بودیم #شهدا رفتنو خوب بلد بودند...
✅تاریخ شهادت:۲۳/ مهر /۱۳۹۵
✅محل شهادت: سوریه
#مدافعان_حرم_عشق
#عشق_شهدا_به_امام_حسین_ع
#سال_روز_شهادت
یادش بخیر با صلوات
❇️خاطرات
#شهید_محمد_باقدرت
ما باید جوابگوی #امام_زمان باشیم‼️
همسر شهید نقل می کند:
یادم می آید که می خواست به قصد شرکت در مراسم #مسجد جامع از خانه خارج شود .
خواهرش جلویش را گرفت وتقاضا کرد آن روز را از خانه خارج نشود .
ایشان گفتند :من باید بروم .
ما باید جوابگوی #امام_زمان باشیم‼️
بهتر است تو و همسرت نیز آنچه تکلیف است بجا آوریدوسپس رفت.
آخرین شبی که فردای آن روز به #شهادت رسیدخوابی دیده بودکه بسیار او را تحت تاثیر قرار داده بود .
اما هیچ گاه مجال تعریف کردن خوابش را پیدا نکرد. #غسل شهادت کرد واز خانه بیرون رفت وشهید شد .
تاریخ شهادت: ۵۷/۷/۲۳
محل شهادت: مسجد جامع کرمان
📸وضو در فرات، نماز در کربلا
✍یادمان باشد این پیادهروی های #اربعین را مدیون #شهدایی هستیم که #کربلا را ندیدند، اما کربلایی شدند...
دیروز شهدا
روی #سیم_خاردار و مین خوابیدند
تا راه کربلا باز بشه؛
امــروز
ما نظاره میڪنیم
ایــن حلقــہے عاشــقانہ را،
و افسوس مےخوریم:
ڪہ جا ماندهایم ..
⬅️پس قدردان #شهدا باشیم...
این روزها، دنیای ما زمینیها
میدان #مین شده‼️
میدان غفلتها
رهآورد این میدان
نه #شهادته
نه #جانبازی
اینجا #غفلت کنیم
پا روی مین ؛ و ایمان و آبرو بر زمین!!!
زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند.
همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکههای ماهوارهای واسه صاحبخانه و بقیه صحبت کنه. توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکهها،منابع مالیشون،اهدافشون و حامیانشون داد ، توی اون مهمونی تعدادی از افراد حاضر که از لحاظ نسبی رابطه دوری با ما داشتن هم بودن و صحبتهای رضا را هم گوش می کردن.
چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. بعد از مهمانی ، من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع میکنی از این حرفها میزنی که بخوان مسخرهات کنن ؟ و کلی توپ و تشر !!!!
اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفهام را انجام دادم ، در قبال این خانواده توضیحات رو دادم ، دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی.من کار خودم و کردم ، به وقتش این حرفها جواب میده. خیلی برام جالب بود ، اون اصلاً به این فکر نمیکرد که دارن مسخرهاش میکنن ، فقط به فکر انجام وظیفهاش بود.
شهید مدافع حرم رضا کارگر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
#خط_فاصله_تا_جو!! 🔰🔰
چفیه را میاندازیم روی سرمان و گریه میکنیم
بعد هم حس میکنیم که حالمان خیلی خوب شده است
و خوشحال باز میگردیم خانه هایمان
و زندگی تکراریمان را از سر میگیریم.
و تازه خیلی هم خرسندیم که سبک شدهایم
و معنویتمان زدهاست بالا و پیشخودمان
میگوییم که چهقدر آدم خوبی هستیم که مثلا
وقتمان را صرف زیارت شهدا کردهایم و چه و چه ...
چرا شهدا را واسطهی تخلیهی روحی خودمان قرار میدهیم.
چند نفرمان به این فکر میکند که شهدا چه کردند؟
چند نفرمان به این میاندیشد که حالا من
چه طور بشوم شهید امروز، مجاهد امروز؟
اصلا زمانی که فرهنگ و علم مضافالیه سنگر
قرار میگیرند، یعنی چه؟
آیا جهاد علمی و جهاد فرهنگی یعنی همین بازی ما
با درسها و کتابهایمان، یعنی همین تفریحات فرهنگی
که برای تنوع انجام میدهیم و یحتمل بعدش هم
کلی منت میگذاریم بر خدا و پیغمبر و شهدا و انقلاب
که ما اهل خدمت خالصانه هستیم و از این حرفها.
چند نفرمان سعی میکنیم شرایط آن زمان دفاع مقدس
را با زندگی امروز معادلسازی کنیم و همانند شهدا
یا همسران شهدا زندگی کنیم؟
کداممان جهاد را کلیدواژهی سبک زندگی خودمان قراردادهایم؟
چرا همه چیز را خلاصه کرده ایم در زیبا گریستن؟
مواظب باشیم انس با شهدا را با شهیدبازی اشتباه نگیریم
🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#روایت_عِـشق
همسرداری شهدا
نه تنها خودش رعایت میکرد، به محمدمهدی هم اینگونه یاد داده بود..به هر کجا که میخواستند وارد شوند، اول باید ریحانه وارد میشد...خودش می ایستاد، دست محمد مهدی را هم میگرفت و میگفت: " اول مامان!!
گاهی محمد مهدی اعتراض میکرد و مسلم اینگونه جواب می داد:
" مامان چادر به سر داره و چادر یادگار حضرت زهرا(س) است و ما باید به احترام حضرت زهرا(س) بایستیم تا اول مامان داخل بشه...
#شـهید_مـسلم_خیزاب🌷
شادی روح مطهرش صلوات
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#درنگ
#دلنوشته
دیشب حال خوشی نداشتم گذرم افتاد به خیابان شهدا
🍃 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم
خیابان هر قدمش کوچه ایی داشت
🌾 اولین کوچه
به نام #شهید_همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین ,نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌾 دومین کوچه
شهید #عبدالحسین_برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم...
🌾 به سومین کوچه رسیدم!
شهید #محمد_حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: قرآن و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌾 چهارمین کوچه!
شهید #عبدالحمید_دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
مطالعه کردی؟!
برای بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از ولایت!!؟همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌾 پنجمین کوچه
و شهید #مصطفی_چمران...
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌾 ششمین کوچه و
شهید عباس بابایی...هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود!مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل...کم آوردم...گذشتم...
🌾 هفتمین کوچه
انگار کانال بود! بله؛
شهید #ابراهیم_هادی...انگار مرکز کنترل دل ها بود!!هم مدارس!هم دانشگاه!هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌾 هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
🌾 دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از حرف تا عمل!فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!تمام شد...تمام
از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت...
❣ شهدا
گاهی،نگاهی...
شهدا همه را صدا میزنند ؛ اما هرکسی نمیشنود...
👣 قدم قدم....تا..ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندکی_درنگ
🌷حسین...
پسر غلامحسین...🌷
💠 گزارشی از زندگی فرمانده
اطلاعات عملیات لشکر ۴۱
ثارالله.
🌷سردار شهید:
محمد حسین یوسف الهی
از زبان سردار سلیمانی و همرزمانش
فوق العاده زیبا
پیشنهاد دانلود👉
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
در مکتب شهادت
در محضر پدران شهید
دفترچه خاطرات📝
سردار شهید مدافع حرم
مصطفی صدرزاده
یک روز مسئول بسیج زنگ زد به من که برای دیدن شما و حاج خانم(مادر شهید) می آییم گفت حاج آقا اشکال نداره برای دختر شهید عروسکی ، چیزی بخریم گفتم نه
وقتی آمد و مشغول صحبت شد گفت که مصطفی را در خواب دیدم گفتم اجازه میدهید برای دخترتان هدیه ای بخریم
مصطفی گفت اگر از پول بیت المال نباشه اشکال نداره
گفتم مصطفی در آن دنیا هم حواسش به همه چی هست
خیلی به بیت المال حساس بود و دقت میکرد که ذره ای از بیت المال وارد زندگی شخصی اش نشود و از بیت المال استفاده شخصی نکند
کجایی مصطفی جان که ببینی
بیت المال امروز برای خیلی ها شده مال البیت
کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷 ایستگاه شهادت🌷
21 سال قبل از شهادتش، پشت عكسش نوشت ،
عکس دوره اول راهنمایی شهید سامانلو است ، که خداوند از سر تقصیراتش بگذرد و بر او رحم کند که در این دنیای وانفسا چیزی جز خوردن و خوابیدن نفهمید و رفت
ولی او را از یاد نبرید و برایش دعا کنید و طلب مغفرت نمایید که نیازمند دعای شماست.
عزیزانم توصیه ای می کنم توصیه ای که خداوند فرمود و رسولش باز گو کرده ائمه اطهار بر آن تاکید داشتند و آن چیزی نیست اتق الله ، از خدا بترسید و تقوی پیشه کنید وقتی خداوند خود را قرآن متقی معرفی می کند.
امید روزی که یار ظهور کرده و جهان را مملو از عدل و داد کند.
شهید فی سبیل الله
هیچ بن قنبر بن هیچ !!
👈 ما كجاييم و اينها كجا؟!
مدافع حرم
#شهیدسعید_سامانلو
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خاطرات
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش میکرد و با جزئیاتش مینوشت!
وقتی سئوال میکردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت:«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است» نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچهمیرفت و آن را پیدا میکرد.حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد میرفت سریع مطلب را یادداشت میکرد.
🌸شهید حاج احمد کاظمی🌸
#شهید_عباس_بابایی
#محبت_به_همسر
منطقه که بود، مدتها میشد من و بچهها نمی دیدیمش. حسابی دلم میگرفت. میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی، چرا آمدی مرا گرفتی؟! » میگفت: «پس ما باید بی زن میماندیم؟! » میگفتم: «من اگر سر تو نخواهم نِق بزنم، پس باید سر چه کسی نِق بزنم؟! » میگفت: «اشکالی ندارد؛ ولی کاری نکن اجر زحمت هایت را کم کنی. اصلاً پشت پردۀ همۀ این کارهای من، بودنِ توست که قدمهای مرا محکم میکند. » نمی گذاشت اخمم باقی بماند. روش همیشگی اش بود. کاری میکرد که بخندم؛ آن وقت همۀ مشکلاتم تمام میشد.
----------
📚آن سوی دیوار دل، ص۸۰
سبک زندگی شهدا
آشنایی با مسئولین دهه شصت
شهردار ارومیه و فرمانده لشگر 31 عاشورا
#سرداری که لباس بچه های نامادری اش را می شست!!!
⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند .
مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند.
رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت :همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست.
داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را... گفت: من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم...
.
#سردارشهیدمهدیباکری #سردارعاشورایی #بیادعا #اخلاص #جاویدالاثر #آقامهدیچنینبود... #شهادتاتفاقینیست...
#خاطرهای_ازسردارمخلص_شهید_مهدی_باکری
❣شادی روح شهدا صلوات
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
ایستگاه شهادت
در محضر شهدا
سبک زندگی شهید
🍃آنروز به مسجد نرسیده بود ، برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش . یواشڪے نماز خواندنش را تماشا میکردم ؛ حالت عجیبی داشت . طوری حمد و سوره را میخواند مثل اینڪہ خدا را میبیند .
🌷 ذڪرها را دقیق و شمرده ادا میڪرد ؛ بعدها در مورد نحوهٔ نماز خواندنش ازش پرسیدم ؛ گفت : اشڪال ڪار ما
اینه ڪہ برای همه وقت میزاریم ، جز برای خـــــدا ...!!
🌹نمازمونو سریع میخونیم و فڪر میڪنیم زرنگی ڪردیم ؛ اما یادمون میره اونی ڪہ به وقتـــــھا برڪت میده فقط خود خداست .
#شهید_علیرضا_ڪریمے🌷
🕊یادش با ذکر #صلوات
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
در مکتب شهادت
سبک زندگی شهدا
۱۳سال بیشتر نداشت ..
به پیرزنی ڪه در یڪ خانه فرسوده زندگی میڪرد و ناتوان بود، ڪمڪ میڪرد و برایش غذا میبرد.
زمانیڪه پیرزن متوجه شد پسرڪِ ۱۵ساله آسمانی شده، گفت: "ندیمم را از دست دادم."😞
در حالیڪه تا آن زمان، هیچڪس از این ڪارِ علی خبر نداشت !
#عمل_مخلصانــہ
#دانشآموز_شهید_علی_ایرانمنش🌷
#نوجوانترین_شهید_استان_ڪرمان☘
شادی روح مطهرش صلوات
در مکتب ولایت
در محضر امام روح الله
#امام_خمینی_ره
#احترام_به_والدین
یکی از ارادتمندان امام خمینی قدس سره میگوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم. یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود.
وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت میکرد. پس از تشرّف خدمت امام، پدرش را معرفی کرد. امام نگاهی به آن مسؤول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟
عرض کرد: آری.
امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟
----------🦋🦋🦋🦋🦋----------
۲. مجله پیام انقلاب، ص ۶۹