نگاهی به سبک زندگی مسئولین شهید فرمانده لشکر امام حسین ع قابل توجه برای بعضی از مسئولین دنیا پرست و راحت طلب👇 👈 چلوکباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک! 🔹 به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: «دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر.» ◇ و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. ◇ اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. ◇ بین بچه‌ها هم معروف بود؛ «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.» 📚 برگرفته از کتاب فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان۱_ص۵۶

👈شهیدی که رتبه اول کنکور تجربی شد مادر شهید احمدرضا احدی با بیان قسمتی از خاطرات فرزندش می‌گوید: " احمدرضا از سال اول دبیرستان به جبهه رفت، ولی با این وجود باز هم درسش از هم کلاسی‌هایش که همیشه مدرسه می‌رفتند بهتر بود. در سال‌های جنگ دو تا سه ماه مدرسه می‌رفت و بقیه سال را در جبهه‌ها بود. کتاب‌هایش همیشه داخل کوله‌اش در سنگر‌ها و جبهه‌های جنوب و غرب کشور بود. برای کنکور هم از جبهه آمد، آزمون داد و به جبهه برگشت و نفر اول کنکور هم شد شهید احدی در بخشی از یادداشت‌هایش نوشته است: به راستی ما کجای این سوال‌ها و جواب‌ها قرار گرفته‌ایم؟ صفایی ندارد ارسطو شدن. خوشا پر کشیدن، پرستو شدن. شهید #احمدرضا_احدی🌷

💌کلام شهـــــــــــــــــــید شهید صیاد شیرازی🌷 دنیا آدم را آهسته آهسته در کام خودفرو می برد. قدم اول را که برداشتی تا آخر می روی باید مواظب همان قدم اول باشی...🌱 ✾࿐ᭂ༅•🕊🌷•༅ᭂ࿐✾

اکبر خیلی روی خودش کار کرد. این‌طور نبود که یک دفعه عوض شود. هر چیز را با مطالعه می‌پذیرفت. امام و انقلاب را هم این‌گونه قبول کرد. تعدادی از کتاب‌هایش را هنوز دارم. کتاب‌های سیاسی، مذهبی، فرهنگی و ... مطالعه می‌کرد. پیگیر اخبار روز جامعه هم بود. 🎤راوی: همسر شهید #شهیدعلی_اکبر_شیرودی🌷

✳ یک انقلابی دو آتیشه! 🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم] حرف می‌زدم... با تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم... عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. 🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود. 📚 #از_چیزی_نمی‌ترسیدم | زندگینامه‌ی خودنوشت سردار شهید حاج #قاسم_سلیمانی 📖 ص ۶۴ تا ۶۷

📌 #نمازهایی که در معرکه‌ی نبرد و زیرِ آتش سنگین دشمن، و یا در آستانه شهادت، همراه صدای خمپاره و موشکها خوانده شد. ◇ نماز به پا داریم ؛ رسم شهدا ترک نماز نبود، حتی در شرایط سخت ... 🩸پ.ن فیلم: نماز رزمندگان و شهید مهدی زین‌الدین و شهید رهبر #نماز

🌻امام‌حسین عليه السلام: 🌱 فرزندم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه غير از خدا ياورى در مقابل تو ندارد. 📚: اعيان الشيعة: ج۱، ص ۶۲۰ 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🔰شعیب بن عبدالرحمن خزاعی می گوید: 🌱 بعد از واقعه عاشورا، مردان قبیله بنی اسد، هنگامی که خواستند جسد مطهر امام حسین علیه السلام را دفن کنند، در دوش آن حضرت اثر پینه و کوبیدگی زخمی یافتند که کاملا از جراحت های جنگی متفاوت بود؛ زخم کهنه ای بود که هیچ شباهتی به زخم های روز عاشورا نداشت. از امام زین العابدین علیه السلام در این مورد سؤال کردند و آن حضرت در پاسخ فرمود: هذا مما ینقل الجراب علی ظهره الی منازل الارامل و الیتامی؛ این زخم در اثر حمل بار و کیسه های غذا و هیزم به خانه های بیوه زنان، یتیمان و مستمندان می باشد که پدرم بر دوش خویش آنها را حمل می کرد. 📚: المناقب، ج 4، ص 66 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #پنج_شنبه_های_شهدایی

🎥 شهید حاج قاسم سلیمانی: امام [خمینی] میفرمایند در سیر و سلوک، اوج بندگی در سیر و سلوک و در عالم معنویت، شهادت است؛ یعنی بندگی، بندگی خالصانه، عبودیت منجر به شهادت می‌شود‌. #حاج_قاسم🌷 🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی 👇👇👇👇👇 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani

🔉🔊نواهنگ شب زیارت 🎤باصدای حاج مسعود پیرایش 🎼تو خیرالانامیُ فکر هر دقیقمی لا من لا رفیق له بهترین رفیقنی... #شب_جمعه #کربلا #صلی_الله_علیک_یااباعبدالله🌷

🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 🕌🕌🕌🕌🕌 🕌🕌🕌 🕌 👈لطفاً تا آخر بخوانید 👇 از امام صادق(ع) سوال شد: پاداش كسى كه خودش به دليل بيمارى (یا کم‌توفیقی) به زيارت امام حسين(ع) نمی‌رود امّا ديگرى را به سوى کربلا از طرف خود یا امواتش راهی می‏كند چيست؟ فرمود 👈 خداوند در برابر هر درهمى كه خرج می‌كند مانند كوه احد برايش نيكى می‏نويسد 👈 چندين برابر آنچه هزينه كرده، در عوض به او می‏دهد 👈 بلاهايى را كه فرود آمده تا به او برسد از او دور می‌کند 👈 مالش حفظ می‏شود 📚 كامل الزيارات، ص۱۲۴ ✋ نگذاریم کسی به خاطر بی کسی حسرت زیارت بر دلش بماند ⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️ خانواده ای یتیم هست که مادر خانواده و دو دختر یتیمش بعد فوت پدر بدلیل مستأجری مجبور به ترک خانه شده و در یک خانه خشت و گلی قدیمی پدربزرگ شان با سختی زندگی میکنند تنها آرزوی مادر خانواده رفتن به کربلا و آرزوی دو دختر یتیم هم رفتن به مشهد الرضا هست انشاالله با کمک شما میخواهیم که مادر خانواده را در تاریخ 27 خرداد ماه همراه کاروان کربلا که اکثرا همشهریان و همکاران فرهنگی هستند به کربلا ببریم (هزینه پاسپورت از طرف یک نیکوکار به ایشان داده شده و کارهای پاسپورت را انجام داده) و دو دختر یتیمش را هم همراه اردوی زیارتی ویژه خواهران به مشهد الرضا ببریم و یک خانم نیازمندی هم هست که خیلی در رنج و سختی و نیازمندی هست و شصت و سه (۶۳) سال سن دارد و الان پنجاه(50) ساله که مشهد نرفته و بعد ازدواج هم توفیق زیارت مشهد الرضا را نداشته و با چشمانی اشکبار همیشه در انتظار و آرزوی زیارت امام رضا هست او را هم میخواهیم به زیارت ببریم لطفاً هر کس هر چقدر در توان دارد برای این خانواده یتیم و خانم نیازمند واریز کند تا پس از سالها سختی و تنهایی آنها را به تنها آرزویشان که زیارت اهل بیت هست برسانیم قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود هم اکنون این یتیمان منتظر یاری سبزتان هستند 👈شماره کارت ویژه جهت کمک به مادر خانواده زوار کربلا و دو دختر یتیمش برای زیارت مشهد و خانم نیازمند برای زیارت 6037997553000630 بانک ملی ابوالفضل ایزدی بیدانی 👆👆👆👆👆👆👆 انشاالله که باقیات الصالحات برای خودتان و ثواب برای اموات تان و دستگیر بچه هایتان شود شما که دل بچه های یتیم را شاد می کنید 🕌 🕌🕌🕌 🕌🕌🕌🕌🕌 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌

یکی از همرزمان پدرم می گفت: والفجر ۸ هنگامی که گردان رزمی آماده عملیات بود، تمامی رزمنده‌ها کوله پشتی خود را آماده می‌کردند، دیدم شهید بهرامی کوله پشتی خود را بست قرآن خود را روی کوله پشتی گذاشت. گفتیم الان برای چه قرآن گذاشتی؟ گفت: ما به خاطر قرآن به میدان نبرد آمده‌ایم. پدرم مرتب قرآن تلاوت می‌کرد و خانواده و اطرافیان را به شدت تشویق به انجام این فریضه الهی می‌کرد. برگزاری جلسات هفتگی قرآن یکی از یادگاری‌های پدرم است که با قرائت اعضای خانواده آغاز می شود. وصیت💌 ...هر چه انسان از دنیا بریده شود به خدا نزدیک‌تر می‌شود. اگر گریه می‌کنید برای امام حسین (ع) باشد. شب عاشورا و روز عاشورا را در نظر داشته باشید. برای فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س) و حضرت علی اکبر(ع) گریه کنید... #شهیدخیل_الله_بهرامی🌷 🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی 👇👇👇👇👇 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani

رفیق دلشکسته ها امام حسین خسته ها... 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 گفتم‌:بهشتت‌؟! گفت:لبخند‌حسین'؏' گفتم:جهنمت؟! گفت:دورےازحسین'؏' گفتم:دنیایت؟! گفت:خیمھ‌عذاےحسین'؏' گفتم:مرگت؟! گفت:شهادت‌درراه‌حسین'؏' گفتم:دفنت؟! گفت:بےنشان‌شبیه‌مادر‌حسین'؏' گفتم:حرف‌آخرت؟! گفت:السلام‌علی‌الحسین"؏" :) ۹۰ روز تا اربعین...🌷 #امام_حسین(ع)🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷

مادر شهید درباره قبل از تولد او می‏ گوید: به کربلا رفته بودیم. باردار بودم. در حرم امام حسین(علیه السلام) اوّلین تکان کودکم را احساس کردم و همسرم را از موضوع آگاه کردم؛ او زیر گنبد سیدالشهداء(علیه السلام) دست به دعا برداشت و از خدا خواست، فرزندمان را از موالیان ائمه قرار دهد. پدر شهید می‏ گوید: در روز سوم تولدش بیمار شد. از عوارض بیماریش عطش سیری ناپذیرش بود؛ هیچ چیز نمی ‏توانست تشنگی او را رفع کند. من با دیدن بی‏ قراری فرزندم، به یاد تشنگی شهدای کربلا افتادم و سخت گریه کردم؛ به فاصله کوتاهی پسرم شفا یافت و از آن رنج جانکاه نجات پیدا کرد. محمّدمهدی خادم الشریعه🌷

در مکتب ولایت در محضر امام خامنه ای: 💢اگر دنیا میخوای نماز شب اگه آخرت میخوای نماز شب ... 🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی 👇👇👇👇👇 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani

سردار بی سر خیبر شهید ابراهیم همت 🌷 همسر شهید همت می‌گوید: 🔹 من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه‌ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می‌کردم؛ چه قبل از ازدواج و چه بعد از آن، اما ابراهیم می‌گفت: «باید بنشینیم و با همه شان منطقی حرف بزنیم. » می‌گفتم: «ولی اینها همه اش آدم را مسخره می‌کنند. » 🔸 می‌گفت: «ما در قبال تمام کسانی که راه کج رفته اند، مسئولیم. حق نداریم با ایشان برخورد تند کنیم. از کجا معلوم توی انحراف اینها، تک تک ما نقشی نداشته باشیم؟ » گفتم: «تو کجایی که بخواهی نقشی داشته باشی، تو را که من هم نمی بینم. » گفت: «چه فرقی می‌کند؟ منِ نوعی، برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی ام، همه اینها باعث انحراف می‌شود». 📚 به مجنون گفتم زنده بمان