#عاشقانه_های_شهدا♥️
برادرم خیلی عاشق شهادت بود:
حتی یادم است اینقدر عاشق شهادت
بود که کنار یکی از عکس های خودش
را هم با فوتوشاپ
نوشته✍ بود :
«شهید سجاد زبرجدی ، دفاع از
اسلام🌺 وظیفه ماست.»
#شهید_سجاد_زبرجدی🌷
#شادی_روحش_صلوات🕊
🌻 کلام شهدا 🌻
و اما ای برادران و خواهران دینی به شما سفارشی می کنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قید و شرط به فرمایشات ایشان و احترام به پدر و مادر که خیلی به گردن ما حق دارند، خواندن زیارت عاشورا، من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم، نتیجه آن را در زندگی دیدم و از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند، مخصوصا در مجالس روضه امام حسین(ع).
شهید مدافع حرم علی شاه حسینی
🌻 کلام شهدا 🌻
تقوای خدا پیشه کنید و خانه دل را برای او خلوت کنید. وقتی دل از یاد خدا غافل شد، آنگاه [خانه] شیطان می گردد و شما را تباه می کند. ... سفارش می کنم شما را به تبعیت از امام امت ... اگر تمسک به فرمایشات ایشان در جامعه رو به تحلیل نرود یقیناً این مملکت شکست نخواهد خورد.
#شهید_سید_احمد_رحیمی
🌷🌷
🌷🌷❤️🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد جلال رو آزار می داد. رفت و با خشرویی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید، یا برا خودتون بذارین.
راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی میتونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و ... قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه، اینبار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده می شم.
راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما!
جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیه الله بهاءالدینی دادن، ایشون در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمود: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.
#شهید_جلال_افشار
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
عاشورا تابلویی است که هرچه از زیبایی که در عالم سراغ داری، در آن نقشی است؛ عرفان، ادب، عشق، ایثار، وقار، وفا، عزت، مبارزه، شریعت مداری، ولایت مداری، استکبارستیزی؛ اما برخی تلاش میکنند این تابلوی هزار نقش را به رنگ «عافیتطلبی» تعبیر کنند؛ عاشورا در عین اینکه بزرگترین صحنه عرفانی بود، عرفانش از جنس «قیام» بود.
برخی «عرفانها و اسلامها» از جنس «قعود» است؛ قعود یعنی نشستن، ساکن بودن، حرکت نکردن، تن به عافیت دادن یا همان عافیتطلبی؛ چقدر راحت است کنج عزلت گزیدن و سبحه در دست چرخاندن؛ ولی عرفانِ حسین علیهالسلام از جنس «قیام» بود؛ قیام در برابر قعود است.
قیام یعنی حرکت، بلند شدن، اقدام کردن، بهپیش رفتن، دل به خطر زدن، آماده خطر شدن، مرگ را به آغوش کشیدن، شهادت را طلب کردن.
قیام یعنی دل از دنیا کندن، چشم به هدف دوختن، برای انجاموظیفه از عالم و آدم نهراسیدن.
قیام نام دیگر ولایت مداری است؛ کسی که دل به ولایت میسپارد، خود را برای مبارزه آماده کرده است؛ چراکه امامان معصوم علیهمالسلام، بزرگترین پرچمداران مبارزه در طول تاریخ بودهاند؛ کسی که ولایت مدار میشود، یعنی در مدار امام معصوم علیهالسلام به مبارزه با کفر، شرک، طاغوت، شیطان، نفس و خودخواهی قیام کرده است.
پس:
عاشورا درس مبارزه بود، نه مذاکره
عاشورا درس قیام بود، نه قعود
عاشورا درس شهادتطلبی بود، نه عافیتطلبی
اجازه ندهیم ماهیت عاشورا را تحریف کنند.#سوگواره_97 #ماندگارهمچوحسین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
✅خاطره ای عجیب از یک شهید
🍃سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.
👌 اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
🌹یا صاحب الزمان (عج).
🍃در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
👌در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری شهید نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
#روایتگری شهدا
#همراه با #شهدا
#سیره شهدا
#اربعین_کرببلا_با_شهدا
#انشاالله
🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃﷽🍃
رهبر معظم انقلاب:
هدفتان #شهادت نباشد، هدفتان انجام تکلیف فوری و فوتی باشد. البته #آرزوی شهادت خوب است اما هدف کار را شهادت قرار ندهید.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
شهید مدافع حرم #روح_الله_قربانی:
من برای #شهادت به اینجا(سوریه) نیامدهام. من وظیفه ام که #جهاد در راه خداست را به نحو احسن انجام میدهم و نتیجه را به خدا واگذار میکنم.
یادش گرامی با ذکر #صلوات
💟💟💟💟💟💟💟
✳️ کلام نور✳️
✅ راه شهدا ، کلام شهدا
💠 سَــــر مَـــــشقِ مـــــاندِگار💠
❊⇠شهید ایرج فیروزی
👈 ای مسئولین..
مبادا که از پست و مقامی که خون
شهیدان در اختیار شما نهاده پایگاهی برای خویش بسازید، مبادا موقعیت
شما سنگری برای ستمگران علیه محرومان شود. 🍁
#سَر_مَشقِ_ماندِگار
#شهید_ایرج_فیروزی
#همسر شهید #مهدی_نوروزی:
#پیاده_روی_اربعین_با_آقا_مهدی_و_آخرین_روزهای_زندگی_مشترک🌹
🌱| مهدی برگشت و ما با هم برای اربعین آماده سفر به کربلا شدیم🚎
در اون سفر ، احساس می کردم این آخرین قدم هاییه که با مهدی بر می دارم،
قدم به قدمش برام لذتبخش بود،
دلشوره فرداها رو داشتم اما نمی خواستم به فکر کنم فقط می خواستم از بودن کنارش لذت ببرم، 😌✋
هر ساعتی⏲ که8 می گذشت و به پایان سفر نزدیک می شدیم دلهره هام بیشتر می شد،
در🚪 و دیوار بهم هشدار می داد که مهدی این دنیایی🌎 نیست و این خاک داشت مهدی رو از من می گرفت، 😢
مدام مهدی از شهادتش می گفت و به من توصیه می کرد که بعد از او چه کنم و تمام وجود من می سوخت😭 |🌱°
یادش با #صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
💠 #همسر بزرگوار شهید امین کریمی:
گفتم خدایا فقط شوهرم بیایه خوابم جواب سؤالهایم را بدهد با من حرف بزند تا کمی آرام شوم. اینکه دیگر توقع زیادی نیست...» همان شب خواب دیدم👇
🌷گویا خانه ما بخشی از یک مسجد است. با خانمی که نمیشناختم همراه بودم و به او گفتم «به من میگویند شوهرت شهید شده. خدا کند امین زنده باشد و تمام بنرها و تابلوهای شهادت او جمع شده باشد.» جلوی در که رسیدم دیدم هیچ بنر و پلاکاردی نیست!
گفتم «پس شوهرم شهید نشده!»
به سمت مسجد که احساس میکردم خانه ما است رفتم. در را که باز کردم دیدم شوهرم نشسته! دویدم و با رسیدن به امین، بوسیدمش!
گفتم «وای امین، اگر بدانی این چند وقت چه خوابهای بدی دیدهام!»
امین آنکارد کرده و خیلی نورانی با لباس سبز، از جایش بلند شد، پیشانی مرا بوسید و گفت «زهرا جان! من شهید شدم...» در خواب همه چیز برایم مرور شد و یادم آمد که شهید شده. گفت «من باید زود برگردم و نمیتوانم زیاد حرف بزنم.» گفتم «باشه حرف نزن. من از حضرت زینب (سلام الله علیها) و از خدا خواستهام که بیایی و جواب سؤالات مرا بدهی. پس زیاد حرف نزن دلم میخواهد بیشتر پیش من بمانی.» گفت «یک خودکار بده تا بنویسم.»
🌷گفتم «تو به من نگفته بودی میروی شهید میشوی، گفتی میروی تا دِینَت را ادا کنی. به من قول داده بودی مراقب خودت باشی.» خندید و گفت «من در آن دنیا مذهبی زندگی کرده بودم. اسمام جزء لیست شهدا بود... » میخواستم سریع همه سؤالاتم را بپرسم، گفتم «در قبال این مصیبتی که روی قلب من گذاشتی و میدانی که دردی بزرگتر از این برای من نبود، چطور دلت آمد مرا تنها بگذاری؟» (همیشه وقتی خبر شهادت همسر کسی را میشنیدم به شوهرم میگفتم انشاءالله هیچوقت هیچکس چنین مصیبتی نبیند. حاضر بودم بمیرم اما خدای نکرده هیچ وقت چنین داغی را نبینم.)
🌷امین یک برگه از جیباش در آورد که دور تا دور آن شبیه آیات قرآن، اسم خداوند و ... نوشته شده بود. خودکار را از من گرفت. نوشت "همسر مهربانم،" دقیقاً عین این دو کلمه به همراه ویرگول بعد آن را روی کاغذ نوشت. بعد گفت «آره میدانم خیلی سخت است. ما در این دنیا آبرو داریم. خودم در این دنیا شفاعتت میکنم.» انگار در لیستی که قرار بود شفاعت کند اسم مرا هم نوشت...
گفتم «در این دنیا چی؟» گفت «من نباید زیاد حرف بزنم...» با این حال انگار خودش هم طاقت نداشت حرف نزند. احساس میکردم بیشتر دلش میخواهد حرف بزند تا بنویسد. گفت «در این دنیا هم خودم مراقبت هستم. حواسم به تو هست.» یک دفعه از خواب پریدم!
اذان صبح بود.
یادش با صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#دلنوشته_های_شهیدی_برای_شهدا
🔹این روزها ، روزهای فراق است...
فراق ... !!! با نوشتنش قلمم بغض میکند و #دلتنگ میشوم ..
💔و دلتتنگ که شوی بی اختیار #چشمانت را هم از کف میدهی...
🔺فارغ از هر زمان و مکانی... فقط یک تلنگر کوچک کافیست که #آسمان چشمانت بی وقفه ببارد...
🔻این کلمات بهانه ایست برای وصف حال دل خسته ... چندیست دلتنگم و بی قرار ... دلتنگ_شهدا ... بی_قرار_شهادت
▫️مدافع حرم بی بی زینب (س) شهید حاج عباس عبداللهی
#دلتنگی_برای_شهدا_یه_چیز_دیگست
#رفیق_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحيمي
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
بنای ساده و بی آلایش و بی ادعا
سردار شهید عبدالحسین برونسی
قابل توجه نجومی بگیران و مسئولین
#حفظ_بیت_المال
عبدالحسین جبهه بود و سیدکاظم آمده بود مرخصی. فردا صبح سید کاظم رفت مقر سپاه مشهد. فرمانده رده بالاتر او را صدا میزند و میگوید: این ماشین لباسشویی را ببر خانه عبدالحسین.
سید کاظم هم که میداند اگر حاجی بود اجازه چنین کاری را نمیداد از فرصت استفاده میکند و ماشین لباسشویی را بار وانت میکند و سریع به خانه او میبرد تا به خیال خودش او را در عمل انجام شده قرار دهد. خانم حاج عبدالحسین که اخلاق او را بهتر از هرکسی میداند دست به کارتن نمیزند تا حاجی بیاید. وقتی از منطقه برمیگردد و ماجرا را میفهمد، یکراست میرود سراغ سیدکاظم و با غیظ و عصبانیتی که تا به حال از او دیده نشده، با صدایی لرزان میپرسد؛ شما با چه اجازهای به خانه من ماشین لباسشویی آوردی؟! سید کاظم هم که دست و پایش را گم کرده میگوید؛ از بالا دستور دادند!
حاج عبدالحسین ناراحتتر از قبل میگوید؛ عذر بدتر از گناه! خودت میآیی و آن را از خانه ما میبری. سیدکاظم هم هرقدر دلیل و منطق میآورد که حاجی به بقیه هم دادهاند و حقت است و... زیر بار نمیرود و میگوید؛ من برای این چیزها به جبهه نمیروم. شما میخواهید با این کارها اجر مرا از بین ببرید!
بله! این ماجرای شهید عبدالحسین برونسی است. آن بنّای باصفایی که هم سابقه مبارزه با رژیم طاغوت را در کارنامه داشت و هم در جنگ به فرماندهی رسید. ماجرای عبدالحسین برونسی و آن ماشین لباسشویی کذایی - که تنها یک نمونه از انبوه ماجراهای مشابه مردان خداست- شاید این روزها برای عدهای شبیه افسانه و عجیب و غریب بنظر رسد اما اگر این روحیهها و انگیزهها نبود، چگونه ملتی تازه انقلاب کرده و غرق در مشکلات و بحرانها میتوانست 8 سال در برابر متجاوزی که از پشتیبانی کامل ابرقدرت شرق و غرب برخوردار بود و سربازان چهل کشور برای او میجنگیدند، دوام بیاورد و از میدان خطیر پیروز خارج شود؟
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
کاش مسئولین هم بشوند رهرو راه شهدا
🌷
🌷🌷?
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#فرازی_از_وصیتنامه
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم🚫. به #همسرعزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید ⚡️اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود #خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست👌
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃