#ایستگاه_خاطرات_شهدا
شب قبلش یک ساعت همه را جمع کردیم و چیزهایی که باید بگوییم را گفتیم . به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن . گفت : این ریش ها جان می دهد که با خون خضاب شود . من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم .
گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمی شود .
پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند .در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد . زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند و به آنها گفته بودند هرکس که بازوبند نداشت را بزنید .
از یک طرف مسلحین تکفیری و از طرف دیگر خودی ها ما را میزدند . مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد . گفتم : چی شد؟ گفتند مرتضی پرید . دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یک جای دیگر افتاده است . همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم ، شهید شد .....
#شهیدمرتضی_کریمی🌷
📕 سایت هادیون
◾️ #ایستگاه_خاطرات_شهدا✨💔
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم....
تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :)
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀
همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے 🙃♥️».
#شهید_مصطفے_صدرزاده 🌷
راوی همسرشهید