🦋*﷽*🦋
#حُبُّ_الشُّهدا_یَجْمَعُنا
چقدر جهاد را دوست داشت💞
بعد از شهادت جهاد همیشه میگفت
جهاد را الگوی نسل جدید کنید.
حالا این عکس را
میشود در بهشت تصور کرد.
دیگر برای همیشه باهم هستند !
#سردارسلیمانی 🌷
#شهیدجهادمغنية 🌷
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
#تلنگر
تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که
دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..!
۲۳ سالگی تو رد کردی؟
یا مونده برسی؟
راستی کجایی؟!
#شهیدجهادمغنیه🌷
#یاد_عزیزش_با_صلوات
*﷽*
#کلام_شهید
مافرزندان مکتبی هستیم که
ازدشمن امان نامه نمیگیریم...✌️
#شهیدجهادمغنیة
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
*﷽*
#کلام_شهید
ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندی نذر شده و بر آزادگے ایستاده
است باز پس مے گیریم.
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدجهادمغنیه
یاد عزیزشان با صلوات🌷
🕊🌷
آقازاده یعنی:
در حالیکه میتوانی رانت خوار نامپدر باشی و پست بگیری
بروی جایی مثل انگلیس و ... درس بخوانی و پشت میز بنشینی و حقوق آنچنانی بگیری و راحت زندگی کنی
اما شهید میشوی در سوریه...🌷🕊
#شهیدجهادمغنیه🌷
یک روز حاج عماد به من گفت: حاجی یادت هست یک روز به من گفتید امام زمان(عجل الله) هرجا که باشند ،نماز اول وقت میخوانند؛ بنده از نظر قلبی به نماز اول وقت، التزام گرفتم.
جهاد پسر من به دنیا آمده است. یکی از برادران را پیدا کنید که نماز صبح اول وقت او تا به حال ترک نشده است، در گوش او اذان بگوید؛ یکی از برادران پاسدار ایرانی را برای این کار معرفی کردم، که بعدها آن برادر هم شهید شد.
🎤راوی :سردار عروج
#شهیدجهادمغنیه🌷
#شهیدآنه🕊
#شهیدجهادمغنیه🌷
روزی از جهاد مغنیه پرسیدم که تا کنون چند مرتبه رهبر معظم انقلاب را دیده ای؟ وی پاسخ داد: شاید پنج یا شش مرتبه.
از او پرسیدم قبل از شهادت پدرت یا پس از شهادت ایشان؟
گفت: اولین دیدار قبل از شهادت پدر بود، من و دوستان وارد اتاق آقا شدیم، فردی مرا به ایشان معرفی کرد و آقا فرمودند: مراقب پدرت باش خیلی برای من عزیز است.
دفعه بعد که پس از شهادت پدرم به دیدار امام خامنهای رفتم ایشان با لحن شوخی به من فرمودند:
مگر به تو نگفته بودم مراقب پدرت باش؟.
این نشان از اهمیت این پدر و پسر می دهد که در آن طرف مرز ها بار ولایت را بر دوش می کشند.
🎤راوی: دوست شهید
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
#شهیدآنه
#شهیدجهادمغنیه🌷
در لبنان، بیروت، ضاحیه.. مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس۷ گرفت و گفت: یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو که باز کردم، از دیدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب کردم! جهاد، پشت فرمون نشسته بود!
راه افتادیم.. در کوچه پس کوچه های ضاحیه رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد.. بحث رسید به حاج قاسم!
ایامی بود که عکسهای حاجی در جبهه های ضد داعش، در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد، و جهاد نگران جون حاج قاسم بود.. بهش گفتم :انگار حاج قاسم دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره!
گفت :داریم برای مراسم سالگرد حاج رضوان برنامه ریزی می کنیم. میشه حاج میثم مطیعی رو دعوت کنی به عنوان مداح مراسم بیاد بیروت؟
گفتم:چشم، إن شاء الله به حاج میثم میگم مراسم رو متفاوت برگزار کنیم...
بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد.. چون پیش از رسیدن به سالگرد حاج عماد، جهاد هم به پدرش ملحق شده بود..
🎤راوی:کمیل باقر زاده دوست شهید