#روایت_عشق 💌
سعیدم من ، سعیدم من
آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد . مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت : (( سعیدم من ، سعیدم من .....)) دقت کردم ، دیدم منظورش( شهیدم من) است . آن روزها تلویزیون این سرود را پخش می کرد : شهیدم من ... شهیدم من .... به کام خود رسیدم من ...
حالا که فکر می کنم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعید و شهید
مدافع حرم
#شهیدمهدی_عزیزی
یاد عزیزش با صلوات
#روایت_حبیب 💌
1⃣ گفت دایی..!
من رفتم..دستمال اشکهام رو با کمی
تربت #کربلا گذاشتهام لایِ قرآن روی
طاقچه...اگه یه وقت طوری شد،
آنهارا بگذارید کنارم...💔
2⃣ مهدي همواره ميگفت شهدا زندهاند و به اين حرف اعتقاد قلبي داشت. ما اين را در رفتار و عمل مهدي به عينه مشاهده ميكرديم. براي همين هميشه به رفتار وكردارش توجه داشت، چون خود را در محضر خدا و شهدا ميديد. هر زمان از كنار عكس شهيدي رد ميشديم، سلام ميداد. يك بار از كنار عكس شهيد ابراهيم هادي عبور كرديم. مهدي سلام كرد. باتعجب به مهدي گفتم: «مهدي جان حمدي بخوان، صلواتي بفرست، چرا سلام ميكني؟ در جوابم گفت: «ابراهيم زنده است و داره ما رو ميبينه...»
#شهیدمهدی_عزیزی
یاد عزیزش با صلوات
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani
#روایت_عشق💌
#شهیدمهدی_عزیزی🌷
هر بار از او می پرسیدم که پول هایت را چه می کنی و آیا سبد کالایی به تومی دهند یا خیر تنها یک جواب می داد و آن اینکه "مادر مگر چیزی نیاز داری". نمی گفت که اینها را به کسی می دهد.
همیشه میگفت: "مادر هر چیز که میدهیم مال ما است ولی مابقی چیزها برای دنیاست".
بعد از شهادتش بود که تازه فهمیدم چه میکرده و کجاها کمک رسانی می کرد.
وی از واریزهای اول ماه مهدی در شورای محله سخن به میان می آورد و بیان می دارد: پس از شهادتش اعضای شورای محله گفتند که در ابتدای هر ماه کمک هایی را برای نیازمندان می آورد و طی دو ماه مانده به عید کمک هایی را برای نیازمندان تهیه و تدارک می دید.
راوی: مادر شهید
🌷ای كه هر دم دم ز حیدر میزنی
🌷بر یتیمــــان علــــی سر می زنی...
🖤 اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani