#شهیدانه🕊
#شهید_محمدممیوند🌷
در گلدسته زندگی می کردیم آن روز محمد4-3 ساله بود و در کوچه با خاک و شن و ماسه بازی می کرد و با استفاده از سنگ و چوب باغ می ساخت که عفت دختر همسایه آمد و باغ کوچک او را خراب کرد و محمد با خاک انداز به سر او کوبید و سر دخترک شکست.
مادرش سرو صدای زیادی کرد و پدر عفت با چوب می خواست سر محمد را بشکند....
من عفت را یک هفته در خانه خودمان نگهداشتم و سرش را پانسمان کردم تا خوب شد.
اما محمد هرگز از کارش عذرخواهی نکرد و می گفت اگر باغ مرا خراب نمی کرد من او را نمی زدم.
حتی سال ها بعد که محمد سرباز بود عفت می گفت خوب کردم باغت را خراب کردم و محمد می گفت من هم خوب کردم سرت را شکستم.
راوی: مادر شهید
شهیدی که در عید قربان دوباره متولد شد🌷