🥀🕊🎋🌹🎋🕊🥀
اگر #شهید باشی🌹
در جبهه #شهید می شوی
و می شوی ...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
اگر #شهید باشی🌹
در قلب تهران به #شهادت می رسی
و می شوی ...
#شهید_صیاد_شیرازی
اگر #شهید باشی🌹
در بازار تهران به #شهادت می رسی
و می شوی ...
#شهید_اسداله_لاجوردی
اگر #شهید باشی🌹
در کوچه پس کوچه های تهران به #شهادت می رسی
و می شوی ...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
اگر #شهید باشی🌹
و #شهیدانه زندگی کنی ، آنگاه در کنار فرودگاه بغداد ، بدست پلیدترین افراد به #شهادت میرسی
و می شوی ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
و
#شهید_ابومهدی_مهندس
اگر #شهید باشی🌹
در حال خدمت به راهیان نور در طلائیه به #شهادت می رسی
و می شوی ...
#شهید_حجت_اله_رحیمی
مهم این است که ...
اول #شهید_باشی ...
آنگاه #شهید_می_شوی ...
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: 🎤
«تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
#خاطره_کاری_مصطفای_شهید
توی جلسات اگر حس می کرد راه درست دارد کج می شود، رگ گردنی می شد. آستین هایش را بالا می زد و می گفت: «تماشا کنید! این پوست و استخوان مال طبقه سه جامعه است. لای پر قو بزرگ نشده ام. درد را هم می فهمم. نمی گذارم راه مردم دور شود.» یک بار هم دو تا از بچه های نطنز را ناحق اخراج کردند. آنقدر ایستاد و پافشاری کرد تا با سلام و صلوات برشان گرداندند.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
📚 کتاب آقا مصطفا
#روایت_عشق 💌
میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس
بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟
یخورده مکث میکرد
دوباره میگفت نه عباس...
بعد یه بغضی ته گلوش مینشست
به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
یاد عزیزش با صلوات
#شهیدآنه🕊
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
دانشگاهش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود...
همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانیهاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هستهای بریم.
تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوتنامه ها و خارج رفتنها.
موند پای کار کشور امام زمان...
گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه...
رفت و با خون دل، تاسیسات هستهای نطنز رو راه انداخت...🌷🕊
#شهیدآنه🕊
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
از آدمهای سیاسی کشور زیاد انتقاد میکرد. میگفت: فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده. بهش میگفتم: تو که هیچکی رو نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟ میگفت: فقط آقا؛ هر چی آقا بگه.
گاهی وقتها که دلش میسوخت میگفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینهی آقا و دردِدلهایی رو که نمیتونم به کسی بگم، بهش بگم.