#روایت_عشق 💌
روایاتی از سردار دلها♥️سلیمانی عزیز
همانطور که میدانید از تمامی سلایق، به کوهنوردی میآیند. در طول مسیر افرادی میآمدند با حاج قاسم عکس میانداختند که ظاهرشان خیلی موجه نمینمود. خاطرم هست یک روز در ارتفاعات شمال تهران مشغول کوهنوردی بودیم که یکی از بچههای نظامی حاج آقا را دید و به سمت حاجی آمد و از حاج آقا خواست با خانواده او عکس بیندازد. حاجی با گشادهرویی قبول کردند. وقتی حاجآقا با این خانواده عکس انداخت دو تا خانم جوان هم که از لحاظ ظاهری پوششان اسلامی نبود از حاج آقا خواستند تا با آنها عکس بیندازد، حاج آقا هم قبول کرد و اصلا با آنها رفتار خشکی نکردند و آنها را به خاطر حجابشان توبیخ نکردند.
🎤 راوی: سردار شجاعی
ادامه دارد.........
#بِهـْ_وَقْتـِ_دِلْتَنْگٖی💔
سݪام ميدهمُ و دݪخوشَم ڪہ فرموديد ؛
هر آنڪہ در دل خود یاد ماست ، زائر ماست
پناه دل♥️
#تلنگر‼️
اگر رهرو واقعے راه شهدا هستے…؛
''اللهمارزقنی شهادة''رابہقلبتبچسبان...
نہپشتموبایلت…!!
#بۍادعاباشیم...
شهیدانه زندگی کنیم....
یک انگلیسی تصمیم گرفت که برای کشف معدن الماس به آفریقا برود. تمام دارایی خود را فروخت و رفت.
زمینی خرید که کلبه ای در آن بود و فقط به جستجوی الماس پرداخت. درنهایت نتوانست چیزی پیدا کند، پس زمین و کلبه خود را برای فروش گذاشت.
شخصی براي خرید آن ها آمد. اسم او کیمبرلی بود.
آن ها بر روی سنگی در حیاط خانه نشستند و قرارداد را امضا کردند و صاحب قبلی رفت.
وقتی او رفت، کیمبرلی کاملا اتفاقی آن سنگ را تکان داد و زیرش الماسی دید؛ و این گونه بود که معادن الماس کیمبرلی کشف شدند
الماس ها همان جایی بودند که آن مرد قبلی زندگی می کرد. او دنبال الماس همه جا را گشت به غیراز خانه خودش را !
این یک داستان واقعی است.
هر چه که به دنبالش هستی
در درون خود توست
از درون خودت غافل نشو
💌💌💌♥️💌💌💌
💌هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت
چه کند کسی که در کف، به جز از دعا ندارد
#شبتون_شهدایی
#روایت_عشق 💌
🕊️ عجیبترین پیکری که دشمن بعثی را مبهوت کرد !
شهیدی با دست مصنوعی در قلب میدان نبرد ...
والله ان قطعتمو یمینی ...
🌷 شهدا شرمندهایم 😔😭*
یاد ۱۷۵شهید غواص_خط_شکن صلوات
#روایت_حبیب
در دوره ای که حاج قاسم معاون آموزشی سپاه بود، یکی از دوستان همراه ایشان تعریف می کرد که یک روز دیدم در محوطه ی آموزش حاج قاسم دوباره به اصطلاح خوشتیپ کرده.
گفتیم: تو باز هم آستین کوتاه می پوشی ؟!
گفت: می خواهم بپوشم که بگویم نباید براساس ظاهر افراد قضاوت کرد.
و دقیقا دو سال پیش حاج قاسم در جلسات سالیانه ای که با هم رزمانش داشت گفتند:
این شهدایی که می بینید، الآن اگر زنده بودند یکی طرفدار این جناح بود، یکی طرفدار آن جناح.
همان طور خیلی از آن ها اگر شهید نشده بودند، الآن سردارانی بودند که عکسشان را در حسینیه نصب می کردیم.
پس در مقابل هم جبهه نگیریم و با هم مهربان باشیم.
🎤: سردار علی اکبر پوریانی
📚:سردار دلها
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_عشق💌
زمانی که بعد از سه ماه حضور در منطقه به خانه آمد، او را نشناختم؛ به اندازه ی 50-60 سال پیر و شکسته شده بود. با گریه پرسیدم: چی شده که اینقدر پیر و شکسته شده ای؟ گفت: تازه متوجه شدم که بعد از عاشورا چه بر سر خانم حضرت زینب (س) آمده است.
وقتی که حضرت زینب(س) به خانه اش بازگشت یک تار موی سیاه در سر ایشان نبود و همسرش نشناختش.
دوری از عزیزان و دلتنگی یک طرف و دیدن پیکر دوستان شهیدم در مقابل چشمانم از طرف دیگر. وقتی می بینم بر سر مسمانان مظلوم چه بلاهایی می آورند و وقتی بعد از عملیات پیکر شهدایی را می بینم که تحت نظر من آموزش دیده اند و حالا… برایم سخت است!
ده روز اینجا بود که مدام درگیر کار و جلسه بود. بعد از ده روز دوباره تصمیم به رفتن گرفت.
وقتی که می خواست برود به من گفت: خواب دیدم شهید می شوم، اگر شما راضی نشوید من قدم از قدم بر نمی دارم؛ امکان دارد جنازه ها برنگردند، سرها را ببرند و…
داشت مرا آماده ی شهادتش می کرد...
حسین دست و پای مادرش را بوسید و گفت: مادر شما از من راضی باشید، قرار است من دوباره به سوریه بروم.
مادرش گفت: نه! سه ماه رفتی اگر وظیفه و تکلیف هم بود دیگر ادا کردی. مملکت این همه جوان دارد. چرا شما دوباره بروی؟
گفت: باشد نمی روم اما خودتان جواب حضرت زهرا(س) را بدهید. بگویید علی اکبر برای امام حسین(ع) عزیز نبود، اما بچه ی من برایم خیلی عزیز است و نمی توانم بفرستمش.
فردا صبح که می خواستیم برگردیم، مادرشان گفتند: من راضی هستم، برو به سلامت.
روای: همسر شهید
#شهید_حسین_رضایی🌷
#یادعزیزش_باصلوات🌷