فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیروزمندترین انسان در دنیا و آخرت
🔺سخنان شنیدنی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درباره آنچه «شهید» برای مردم و ملتش به ارمغان میآورد.
همیشه قرآن را به همراه معنی می خواند به همین دلیل وقتی به سوریه رفت برایش قرآن معنی دار گذاشتم و همان قرآنی را که برایش گذاشته بودم پس از شهادتش به دستم رسید.
روایت همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستگاه حجاب🧕
👈قابل توجه آقایون
این کلیپ را حتما ببینید د د د
هیچ گاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند،
بلکه همیشه غیر مستقیم حرفش را می زد؛ مثلاً، آخر شب می گفت:
"من می روم #وضو بگیرم. در روایات تاکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نمی آید."
نا خودآگاه ماهم ترغیب می شدیم و به همراه او برای وضو گرفتن حرکت می کردیم.
شهید سید مجتبی علمدار🌷
با خاطرات کوتاه شهدا با ما باشید
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
خداوند مقربترین بندگان خویش را
از میان عشاق بر میگزیند
که گره کور دنیا را
به معجزه عشق می گشایند ...
سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضی آوینی🌷
فکر نمیکردم که روزی برسد به این راحتی دل از این دنیا بکنم در ایامی که به آرزوهای دنیویام نزدیک شده بودم ولی خداوند نور هدایت را در قلبم روشن کرده و دیگر به این درک نزدیک می شوم که دنیا پست تر از آن است که بدان دل بست.
شهید علی صادقی🌷
در را باز کردم. ابراهیم بود.
مدت ها بود ندیده بودمش. هر وقت می آمد شهرضا، به ما هم سر می زد.
خیلی خوشحال شدم. احوال پرسی کردم و گفتم: در رحمت باز شده. هم مهمون رسیده، هم بارون می باره.
گفت: ولی اگه این دو تا با هم برخورد کنند، مایه ی زحمتند.
سردار بی سر خیبر شهید
حاج محمد ابراهیم همت 🌷
به همسرش گفتند مبلغی داعش میخواهند تا جنازه همسرت را بدهند ایا راضی هستی معامله کنیم؟
گفت ان چیز که در راه خدا داده ام را پس نمیگیرم...💔
شهیدهادےکجباف🌷
روز سوم عمليات بود. حاجي هم ميرفت خط و برميگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند.
مسئلهي دوم حاج آقا تمام نشده، حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نميتوانست روي پا بايستد.
سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشهي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بيسيم را گرفته بود و با بچهها صحبت ميكرد؛ خبر ميگرفت و راهنمائي ميكرد. اينجا هم ول كن نبود.
سردار بی سر خیبر شهید همت 🌷
همـواره سعیمان این باشد که خاطـره شهـدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنـوان یک الگو در نظـر داشته باشیـم که شهدا راهشان راهِ انبیاست و پاسدارانِ واقعی هستند که در این راه شهید شدند.
سردارشهید حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر امام حسین(ع)🌷
بعداز یکی از عملیات ها که به میبد آمده بود,به من گفت من از خدا خواسته ام که تشییع جنازه نداشته باشم بعدها که ایشان مفقودالاثر شد خیلی تعجب کردم که خدا حاجت او را برآورده کرده است ونهایتاًدر خاک عراق مفقود شد.
"سردار شهیدمحموداسدی پور"🌷
مجروح شده بود، برده بودنش بیمارستان؛ پانزده روز بستری بود، توی این مدت از یک خانم #پرستار خوشش آمده بود!!
رفته بودم دیدنش...
گفت: مامان، نظرت در مورد این خانم چیه؟
با خنده گفتم:
چیه مرتضی انگار تو گلوت گیر کرده؟
خندید و گفت:
حالا اگر گیر کرده باشه چی؟
اشکالی داره؟
از بیمارستان که آمد، رفتیم #خواستگاری!
همه چیز جور شد، خیلی سریع و آسان...
اول صیغه #محرمیت خواندیم؛
بعد هم جشن #عقد را برگزار کردیم...
روایت مادر شهید
مرتضی نور صالحی🌷
هر وقت از سوریہ میومد
هیچ چیزی با خودش نمےآورد
میگفت:
من از بازار شام هیچ چیزی نمیخرم..
بازاری ڪه دراون حضرت زینب
رو چرخونده باشن خرید نداره...
#شهید_روحاللهقربانی🌷
همیشه دلش میخواست
به دیدنِ حضرتآقا برود.
هیچوقت فکرش را نمیکرد
که روزی حضرتآقا به دیدنش برود..!
#شھید_محسنقوطاسلو🌷
🔹یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟
🔹جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما!
🔹مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
فرمانده لشکر عاشورا
سردار شهید مهدی باکری 🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
خاطرات کوتاه سبک زندگی شهدا
را اینجا بخوانید
لطفاً جهت ترویج فرهنگ شهید و شهادت و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان
لینک کانال را به همه معرفی کنید و
در گروه هایی که هستید ارسال کنید
ماه مبارک رمضان غذایی را که برای افطار آورده بودن برداشت و حرکت کرد آن روز حقوق هم گرفته بود وقتی به خانه یکی از نیازمندان رسید حقوقش را روی قابلمه غذا گذاشت در زد در باز شد مردی ظاهر شد غذا را به او داد و گفت فعلاً به صورت قرض بپذیر
وقتی پولدار شدی آن را پس بده
برای اینکه آن فرد خجالت نکشد این حرفا را زد
سردار شهید محمد طایی🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با ما همراه باشید با خاطرات کوتاه از سبک زندگی شهدا
یک روز گزارش اقدامات نادرست یکی از نیروها را به حاج قاسم ارائه کردم.
پرسید:آیا یه درصد احتمال می دی که او تو مسیر بمونه درست بشه.
گفتم :بله
ادامه داد:پس هیچی نگو.
سردار سلیمانی🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با ما همراه باشید با خاطرات کوتاه از سبک زندگی شهدا
نوجوانان بی بضاعت را که دست نیاز به طرفش دراز می کردند، یاری می کرد. آنان را به کارگاهش می برد و مشغول به کار می کرد
پس از مدتی زمینه ی ازدواجشان را فراهم می نمود و سر و سامانشان میداد.
"شهید محمد تقی چهارمحالی"🌷
در منزل که بود، مثل یک دوست، بچهها را تشویق به نماز و عبادت میکرد و وقت آزاد که گیر میآورد، با آنها بازی میکرد؛ تا حدّی که همه اقوام و آشنایان میگفتند خوشا به سعادتت که چنین همسر و فرزندانی داری!
☂محسن همیشه به دنبال کمک به مردم محل و نیازمندان بود و با الگوگیری از امام علی علیهالسلام، شبانه به فقرا کمک میکرد و بخشی از درآمد ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد. در مورد پرداخت خمس و زکات تأکید زیادی داشت و خود به انجامِ به موقع آن مُقیّد بود.
مدافع حرم شهید محسن الهی🌷
🔹️ محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
◇ در چادر بودم که آقا مهدی درجلو چادر تدارکات بهداری مرا صدا کرد.
◇ یک گونی را با یک دست گرفته بود و تکه نانی از داخل آن برداشت، تا آخر قضیه را خواندم.
◇ سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را ا به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
◇ گفتم: بله، آقا مهدی می شود.
◇ دوباره تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد و گفت: این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
◇ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟
◇ آقا مهدی ادامه داد و گفت: الله بنده سی... پس چرا کفران نعمت می کنید؟
◇ آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟
◇ هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
◇ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.
سردار شهید مهدی باکری 🌷
📚منبع: کتاب «خداحافظ سردار»