ایستگاه بچه های حاج قاسم🌷
گزارش کار 🎤
غزه در همین حوالی هم هست👇
👈 امروز مبلغ ده میلیون ریال
( 1 میلیون تومان)
از محل جمع آوری کمک های شما نیکوکاران عزیز
به خانواده نیازمندی که مرد خانواده از کار افتاده و مریض و مشکل تنفسی داره و باید دائم اکسیژن وصل کنه و مادر خانواده هم مریض و مشکل خون دارد و پلاکت های خون ایشان پایین است و مشکل روده هم دارد و سه فرزند مدرسه ای هم دارند
امروز رفتم بنده خدا یک هفته پیش بایست می رفت دکتر که پول نداشته
امروز فقط اشک ریخت و گریه کرد
خدا برای هیچ کس نیاره هم خودت
مریض باشی هم همسر و بی پول هم باشی و زندگی درست و حسابی هم نداشته باشی و فقط در یک اتاق زندگی کنی
به هر حال به آنها کمک شد تا فعلا به دکتر برود
نیکوکاران عزیز
خداوند متعال اموات تان را بیامرزد
الهی خدا بهترین ها را بهتون بده
دستگیر خودتان و بچه هاتون باشه
دعای خیر یتیمان و نیازمندان بدرقه زندگیتان
خیر و برکت و رحمت الهی شامل حالتان
و خداوند هزاران برابر به مال و ثروت شما بیفزاید
ممنون از همکاری و همراهی و همدلی و مشارکت شما در این امور خیر
خدا دلتون را شاد کنه که دل بچه های یتیم و فقیر را شاد میکنید
جهت پرداخت صدقه و هدایا و نذورات ، رد مظالم به نیت خود و اموات تان برای یتیمان و نیازمندان و بیماران سرطانی
شماره کارت 👇
5892101437070432
بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی
بانک سپه
🌻 امام على(ع):
🌱هر که به ریخت و پاش افتخار کند با تهیدستی خُرد و خوار میشود.
#اللهم_بحق_زینب_عجل_لولیک_الفرج
#یک_شنبه_های_علوی_وفاطمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی| همهی این جنگ بر سر مسجد الاقصـی ست، همهی این توطئه های حول عالم اسلامی هم بر سر همین مسجد!
كل هذه الحرب هي من أجل المسجد الأقصى، كل هذه المؤامرات على العالم الإسلامي هي من أجل هذا المسجد أيضًا
#حاج_قاسم🌷
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
ایستگاه شهادت 🌷
در محضر همسران شهدا
سردار شهید حاج حسین همدانی🌹
برگی از خاطرات دفتر زندگی 💌
یک زمینی که برای باغ پدری همسرم بود، را فروختند و یک قطعه زمین خریدند و ما در پیشاهنگی همدان که به آن چاله قامدی میگفتند زمینی خریدیم و به سختی آنجا را ساختیم، یعنی برای به دنیا آمدن وهب ما به خانه خودمان رفتیم، خانهای که نه آب داشت و نه برق، حتی سفیدکاری هم نشده بود. حتی جهیزیه و فرش خانه ، ظروف و طلاهای خودم را فروختم و سختی زیادی کشیدیم. یادم است یک روز همسرم به خانه آمد و خیلی نگران بود که ما اینقدر بدهکار هستیم، من به ایشان گفتم نگران نباش و اینقدر غصه نخور. گفت پس چه کنیم. ما یک سماور داشتیم که هرچه که پول اضافه میماند توی آن سماور میریختم. سماور را باز کردم و پولها را خالی کردم در اتاق، ایشان گفت اینها چیست، من هم گفتم این قلک من است و وقتی پولها را شمرد، خوشحال شد و گفت که این دقیقاً همان مبلغی است که من نیاز دارم.
ایشان رفت و پول لولهکشی را داد
🎤 راوی همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که ماشین بدون بنزین را روشن کرد!!!
سرباز بود، که در مسابقات تیراندازی ارتش اول شد. گذاشتندش گماشتۀ پسرخالۀ شاه.
راضی نبود. میگفت اوضاع خانوادهاش اصلاً خوب نیست و هیچ قید و بندی ندارند. از غصه مریض شد. چند روزی بازداشتش کردند. گفتند اگر اینجا بمانی، میبریمت گارد شاهنشاهی. زیر بار نرفت. گفت: دین و ایمانم را به هیچ قیمتی نمیفروشم.
فایدهای نداشت. او را انداختند بیرون…
مادرش که فوت کرد، برگشت روستای ینگجه. مینیبوس خرید. از روستاهای اطراف مسافرها را سوار میکرد تا قوچان. هر روز به شاگردش میگفت:اگر کسی نداشت، کرایه نگیر.
همیشه ده-پانزده نفری مهمانش بودند!
📚: نور علی
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
هاشم صفی الدین، رئیس شورای اجرایی حزب الله لبنان، در جشنواره همبستگی حزب الله با فلسطین:
💢روح حاج قاسم سلیمانی با همه مجاهدان قهرمان در غزه حضور داشت.
#حاج_قاسم🌷
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
ایستگاه بچه های حاج قاسم🌷
گزارش کار 🎤
این تخته فرش دوازده(۱۲) متری اهدایی از طرف یکی از همشهریان عزیز کرجی هست
به خانواده یتیمی که مادر را از دست داده اند پدر هم معلول جسمی هست
دو تن از اعضای خانواده ( دو خواهر) ازدواج کردند و یک خواهر مانده
و در خانه پدربزرگش در یک کانکس زندگی میکنند که هنوز فرش نداشتند
این فرش به این خانواده یتیم نیازمند داده شد
نیکوکاران عزیز
خداوند متعال اموات تان را بیامرزد
دستگیر خودتان و بچه هاتون باشه
الهی خدا بهترین ها را بهتون بده
خیر و برکت و رحمت الهی شامل حالتان
و خداوند هزاران برابر به مال و ثروت شما بیفزاید
جهت پرداخت صدقه و هدایا و نذورات ، رد مظالم به نیت خود و اموات تان برای یتیمان و نیازمندان و بیماران سرطانی
شماره کارت 👇
5892101437070432
بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی
بانک سپه
🔰زندگی به سبک
شهید مدافع_امنیت 🕊
#شهیدمحمد_غفاری🌷
روزهایی که از محل کار به خانه می آمد با همه ی خستگی سعی می کرد با لبخندی بر لب وارد شود. در حالی که چشمانش از فرط بی خوابی و خستگی سرخ شده بود، اما همچنان گرم و صمیمی صحبت می کرد. بعد شروع به احوال پرسی و خنده می کرد. فضای بیرون را کاملا از یاد می برد.
📚: پرواز درسحرگاه
امام حسن علیهالسلام فرمودند:
🌱تنها چيزى كه در اين دنياى فانى، باقى مى ماند قرآن است، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد، تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد. همانا نزديك ترين مردم به قرآن كسانى هستند كه بدان عمل كند، گرچه به ظاهر (آيات) آن را حفظ نكرده باشند و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند گرچه قارى و خواننده آن باشند.
📚: ارشاد القلوب، ص۱۰۲
#اللهم_بحق_زینب_عجل_لولیک_الفرج
#دوشنبه_های_امام_حسنی
حاج قاسم🎤
امروز پیچیدهترین و حساسترین دوره فلسطین است. فلسطین خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. از خداوند سبحان برای مجاهدین صحنه فلسطین موفقیت و پیروزی و اجر الهی را خواستارم.
#طوفان_الأقصی
#حاج_قاسم🌷
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
روح الله، پسر دوم خانواده کار کشاورزی پدر را انجام می داد. در زمان حیات شهید هم ، همراه پدر بوده است.
یک روز کنار مزرعه گندم نشسته اند. پدر از او درباره اوضاع و احوالش سؤال می کند.
روحا... هم از پرندگان و گرازهایی که به مزرعه آسیب میزدند گله می کند که اگر آن ها آسیب نمیزدند، محصول خیلی خوبی داشتیم. نورعلی به روحا...می گوید:
ناراحت نباش؛ خدا را شکر کن که تو را واسطه روزی این مخلوقاتش قرار داده است.
🎤راوی: همسر شهید
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
ایستگاه خبر 🎤
♦️فرماندار قزوین به زندان رفت
🔹رئیس کل دادگستری استان قزوین: غلامحسن اسلامیصدر، فرماندار قزوین ۳ بار به جرم نشر اکاذیب محکوم شد که در حکم دوم، به ۱۳ سال و ۱۷ روز حبس تعلیقی محکوم شد که به دلیل تکرار جرم این تعلیق لغو و ایشان راهی زندان مرکزی قزوین شد.
👇👇👇👇👇👇👇
ایستگاه شهدا
تنها استاندار شهید علی انصاری 🌷
لطفا تا آخر بخوانید
اون فرمانداری که میره زندان
👈اینم تنها استاندار شهید
تفاوت از زمین تا آسمان است
👈مسئول داریم تا مسئول
ایشان روزی برایم تعریف میکردند که امروز به شهر شما فومن رفته بودم و از من خواسته بودند که در آنجا برایشان سخنرانی کنم. در بین راه که میرفتم در انتهای بازار روز، مرد دستفروشی را دیدم که منتظر خودروهای عبوری بود. او فروشنده مرغ و جوجه و تخممرغ بود. دیدم این مرد کنار جاده به انتظار ایستاده است. ترمز کردم تا ایشان را سوار کنم. مقدار زیادی گونی، مرغ و تخممرغ خریداری کرده بود تا آنها را به فومن ببرد. کمک کردم و آنها را گذاشتیم توی خودرو و حرکت کردیم.
در بین راه او گفت: اگر ممکن است کمی تندتر بروید.
پرسیدم: چرا؟
جواب داد: میگویند امروز قرار است آقای استاندار به فومن بیاید و در مسجد بالامحله، صحبت کند. میخواهم به سخنرانی او برسم.
وقتی به فومن رسیدیم پرسیدم: شما را کجا پیاده کنم؟
گفت: جلوی مغازهام. میخواهم وسایلم را توی مغازه بگذارم. شما تشریف ببرید.
او را پیاده کردم رفتم مسجد وضویی گرفتم دیدم مسجد آماده و مردم منتظر هستند. یکراست رفتم پشت تریبون. اتفاقا گرم سخنرانی بودم که همان مرد را دیدم که وارد مسجد شد. او وقتی مرا دید تعجب کرد، همانجا وسط مجلس ایستاد و نمینشست. شنیدم که از یک نفر پرسید؛ آقای استاندار کی میآید؟ کسی به او گفت: استاندار همانی است که دارد صحبت میکند.
او خندهای کرد و گفت: نه خیر این راننده من بود. نیم ساعت پیش او مرا از رشت به فومن آورد.
وقتی نشست، من به سخنرانی خود ادامه دادم. مجلس که تمام شد، آمد جلو با من روبوسی کرد و گفت: مرا ببخشید که شما را نشناختم و معطلتان کردم. ما استاندار این شکلی ندیده بودیم. به او گفتم: همان که گفتی درست بود من راننده شما هستم.
به نظر من انصاری یعنی این نه چیزی دیگر.
🎤راوی حمید کامران زاده.
یک روز به مهدی گفتم، ۱۰ ساله که زحمت پدرت روی دوش شماست و حقش را ادا کردید، پدرت وزنش سنگینه، موقع جابه جایی از زمین خدایی نکرده استخوانهای بدنت آسیب میبینند، بیا یک پرستار بگیریم که کارهای بابات رو انجام بدهد.
وقتی که این را به مهدی گفتم بلافاصله گفت: مادر از شما خیلی بعیده این حرف، خدمت به پدرم برای من تحفهای از آسمان به زمین است و خدا اون روز رو نیاره و مهدی مرده باشه که کسی دیگه از پدر مراقبت و اون رو تر و خشک کنه...
خیلی در قید و بند ازدواج نبود و به خاطر ما ازدواج کرد.
شرط کرده بودم که اگر قرار است سامرا برود و رضایت من را میخواهد باید حتما ازدواج کرده و بچه داشته باشد. بعد از اینکه بچهاش به دنیا آمد سراغم آمد و گفت مادر الان رضایت می دهید که بروم؛ من هم رضایت دادم و رفت....🌷🕊
🎤راوی: مادر شهید
شهید مهدی نوروزی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میلاد اباالحجة حضرت جان جانان امام حسن عسکری صلوات الله علیه برهمه عاشقان ، شیعیان ومنتظرین قیام فرزند غریبش (روحی وارواح العالمین له الفداء)مبارکباد💐
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#اللهم_بحق_زینب_عجل_لولیک_الفرج
تو محل خلافکاری داشتیم که روی تمام سر و صورتش جای چاقو بود. به او گفت: تو تا حالا کربلا رفتی؟
گفت: نه...
با پول خودش آن شخص را به کربلا فرستاد، به امید اینکه رفتارش را اصلاح کند و موفق هم بود.
زمانیکه ما افراد شرور و مزاحم های نوامیس را می گرفتیم و تذکر می دادیم،مصطفی به اصطلاح دنبال شکار خودش بود و با آنها صحبت می کرد.
📚: سرباز روز نهم
#سالگرد_شهادت🕊
#شهیدمصطفی_صدرزاده🌷
ایستگاه بچه های حاج قاسم🌷
گزارش کار 🎤
این شش عدد پشتی هم اهدایی
از طرف یکی از عزیزان برای خانواده ای که سه تا بچه یتیم دارند اهدا شده
و امروز هم این پشتی ها به این
خانواده یتیم داده شد
👇👇👇👇👇
در ضمن این خانواده یتیم مبلغ بیست میلیون ریال( ۲ میلیون تومان) بخاطر خرید پوشاک و کفش برای فرزندان شان بدهکار هست اگه هر کسی میتواند یه مبلغ کم کمک کند تا آنها را از نگرانی بدهی در بیاوریم
هر نفر حداقل ده هزار تومان کمک کنیم
شاید فرجی شود
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
نیکوکاران عزیز
خداوند متعال اموات تان را بیامرزد
دستگیر خودتان و بچه هاتون باشه
الهی خدا بهترین ها را بهتون بده
خیر و برکت و رحمت الهی شامل حالتان
و خداوند هزاران برابر به مال و ثروت شما بیفزاید
جهت پرداخت صدقه و هدایا و نذورات ، رد مظالم به نیت خود و اموات تان برای یتیمان و نیازمندان و بیماران سرطانی
شماره کارت 👇
5892101437070432
بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی
بانک سپه
ایستگاه شهادت 🌷
#شهید_ذبیحاللهجهانگیری🌷
👈 ذبیح الله و پیرمرد فرتوت محل
🔹 ذبیح الله قرار بود بیاید خانه که با هم به خرید برویم .تا صدای زنگ در بلند شد دو تا بچه ام دویدند توی حیاط .چیزی نگذشته بود که دیدم با ترس و لرز برگشتند داخل خانه : بابا با یک آدم دیگه اومده که بچه ها تو راه مدرسه ازش فرار میکنن
◇ چادرم را پوشیدم و رفتم به سمت در خانه.
🔹همسرم ذبیح الله ،با یک پیرمرد فرتوت وارد حیاط شدند .لباس پیرمرد کهنه و کثیف بود. شاید به همین دلیل بچه ها ترسیده بودند.
ذبیح الله گفت: مهمون داریم. براشون غذای خوبی درست کن.
🔹بعد نایلون مرغ و هویج زردکی که خریده بود را به دستم داد.
پیرمرد گوشه اتاق کنار بخاری نشست.ذبیح الله هم رفت توی حیاط و شروع کرد به شستن کفش های گل آلود مهمانمان.
◇ آمدم پیشش و پرسیدم : این کجا بوده ؟
◇ در جواب گفت : مریضه.بردمش دکتر.من پدر ندارم،این جای پدرمه.
◇ غذای کرمی به او داد و از لباس های خوب خودش آورد و تنش کرد و یک گونی هم وسایل و خوراکی مختلف برایش کنار گذاشت و راهیاش کرد.
🎤 راوی همسر شهید