#شهیدانه🕊
#شهیدقاسم_میرحسینی🌷
یک روز آمدم میرحسینی را ببینم. ظهر شده بود، و همه داشتند میرفتند مهدیه نماز بخوانند. دیدم بد موقعی است. گفتم اول بروم نماز بخوانم، و بعد به دیدار او بروم. نماز خواندم، و پس از نماز، توی مهدیه دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. همه داشتند میرفتند ناهار بخورند. دنبالشان به سالن غذاخوری رفتم. بسیجیها و نیروهای مشمول، به صف ایستاده بودند؛ من هم رفتم ته صف. غذایم را گرفتم، گوشهای نشستم و شروع کردم به خوردن. همهی فکرم این بود که فرماندهان لشکر، غذا را توی ستاد میخورند. با خودم گفتم: طوری بروم که غذا خوردنش تمام شده باشد. ناگاه چشمم به او افتاد. توی صف ایستاده بودم، تسبیح در دست داشت و مرتب ذکر میگفت. تند پا شدم و رفتم جلو. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم: حاجی، شما بنشین، من غذا میگیرم و میآورم. قبول نکرد. چند نفر دیگر هم اصرار کردند؛ ولی اجازه نداد. ایستادم، غذایش را گرفت، و رفتیم همانجایی که نشسته بودم، مشغول خوردن شدیم. انگار نه انگار که قائممقام لشکر است. میرحسینی، مثل بسیجیها بود.
📚: نگین هامون
#شهیدانه🕊
#شهیدهسته_ای_داریوش_رضایی_نژاد 🌷
یک کار خیلی مهم با داریوش داشتم، در به در دنبالش میگشتم. آن روزها موبایل هم که نداشتیم، به هرکس که میرسیدم سراغش را میگرفتم. یکی میگفت: چند دقیقه پیش توی حیاط بود. یکی میگفت: نیم ساعت قبل، توی کتابخانه دیدمش. کلافه شده بودم که یک مرتبه صدای اذان بلند شد. خیالم راحت شد. چون میدانستم موقع اذان داریوش هر جا باشد خودش را به نمازخانه میرساند.
📚: شهیدعلم
34.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلزار شهدای کرمان در کنار شهدا براتون دعا کردم
جاتون خالی
ایستگاه شهدا
پای درس شهید مظلوم دکتر بهشتی
رییس قوه قضاییه 🌷
وقتی پدرم می خواستند برای روز تولدمان هدیه ای بخرند، این طور نبود هرچه خودشان تشخیص می دادند بخرند و هدیه کنند بلکه قبلش با ما مشورت می کردند و از ما می پرسیدند چه چیزهایی را دوست داریم یا نیاز داریم تا برایمان بخرند. گاهی هم خودمان را همراه می بردند. مثلاً یک بار که به یک مغازه رفتیم، از من پرسیدند اسباب بازی می خواهی یا لوازم التحریر یا لباس؟ و درنهایت، آنچه دوست داشتم برایم می خریدند. یکی از صفات خوب پدرم در خانه، این بود که با حوصله خاصی به تمام سؤالات ما گوش می کردند و آنها را به دقت جواب می دادند. حتی برای ما زمینه سؤال ایجاد می کردند. مثلاً مرتب برای ما کتاب می خریدند تا مطالعه ما بیشتر از گذشته شود ولی هرگز این روحیه را نداشتند که با سلیقه خاص خودشان برای ما کتاب بیاورند. پدرم صدای خوب و رسایی داشتند. هروقت به مسافرت می رفتیم که خود ایشان رانندگی می کردند، در طول مسیر معمولاً با صدای خیلی خوشی اشعار حافظ یا مولوی را برای ما می خواندند. به ادبیات خیلی علاقه داشتند و شعر هم می گفتند که البته اشعار ایشان پس از شهادتشان به دست ما آمد.
📚 سیره شهید بهشتی
آن سو كشان با سر خوشان این سو كشان با ناخوشان یا بگذرد یا میشكند كشتى در این گرداب ها...
💢چند توصیه شهید علی چیت سازیان...
۱_خداوند را سعى كنید با حركت قلبى راضى نگه دارید...
۲_براى شهادت و یا رفتن تلاش نكنید براى رضاى او كار كنید و بگویید خداوندا نه براى بهشت و نه براى شهادت اگر تو ما را هم در جهنمت بىاندازی و فقط از ما راضى باشى براى ما كافى است.
۳- خانواده شهدا را فراموش نكنید.
۴- به مجروحین و معلولین سركشى كنید.
۵_به فكر كمک كردن به مستضعفان باشیم نه به كسانیكه از زحمت و خون شهدا استفاده میكنند و نفعى هم به انقلاب نمی رسانند...
#شهید_علی_چیت_سازیان🌷
📷عکس ماندگار از سمت چپ شهید محمد قائدی شهید سید محمدعلی ابراهیمی و علی علیدادی...
💢شهید محمد قائدی شهیدی که با نذر مادرش بعد از سی سال چشم انتظاری پیدا شد...
🔹شهيد محمد قائدی از شهرستان لامرد استان فارس بسيجی که به خاطر توانمندی هايش مسئول مخابرات گردان ۴۲۲ الزهرا سلام الله لشكر ۴۱ ثارالله علیه السلام کرمان به فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی شد.
🔸مسئولیتی كه در آخرين لحظات حياتش هم تنها به انجام بهتر وظيفهاش فكر می كرد.
🔹شهید محمد قائدی بسيجی بود بسيجي ای كه جانباز شد جانبازی كه در كربلای ۴ در جزيره امالرصاص مفقودالاثر شد و بعدها سر از زندانهای موصل درآورد و در نهايت هم پيكرش بعد از سی سال در قبرستان وادی العقاب تفحص شد.
🔸مادرش برای پیدا شدنش چهل حدیث کساء و آل یاسین نذر نمود که در روز ختم سی و دوم به او اطلاع داده شد پیکر پسرش تفحص شده است و بعد از سی سال از چشم انتظاری درآمد.
#شهید_محمد_قائدی🌷
👆👆👆👆👆👆👆
ایستگاه روایت
روایتگری شهدایی
⬅️موضوع: اتصال به پرودگار
خاطره از سردار شهید علی اکبر محمدحسینی🌷
شادی روح مطهرشان صلوات♥️