eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
935 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
8هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 🌷 عقل گفت: کنج عافیت و سلامت را رها کردن و گام در راهی چنین پر مخاطره نهادن، شرط مصلحت نیست. عشق بانگ برآورد: الرحیل!  که دنیا خانه فناست. و به هیچ کس وفا نمی کند.
🕊 🌷 اگر به اندازه دو سال هر روز اسرائیل رو موشک بارون کنیم بازم موشک‌ هامون تموم نمیشن…🌷🇮🇷
🕊 🌷 ما تسلیحاتی داریم که اگر استفاده کنیم آن روز قیامت خواهد شد. 🌷
🌷 بـــٰارهـٰــا مےگـُــفت: نمـــٰاز أوّل وَقـــت، چَکـــشےســـت بـــر سَـــر نَفـــس! و نمــٰـاز آخَـــر وقـــت، چَکـــشےســـت بــَـر ســـر نمــٰـاز! 📚: مهمــٰـان شـٰــام
🕊 🌷 در ادامۀ عملیات، قرار بود در آن منطقه پیش‌روی کنیم...دستور آمد ـ کمی استراحت کنید! این دستور نفسی به نیروها داد... تا نشستند حاجی زاده سرش را زمین گذاشت تا چند دقیقه بخوابد. همان دقایق، باران گرفت... داشت زیر باران خیس می‌شد اما از فرط خستگی انگار بیهوش شده بود!  رفتم داخل سنگری در همان نزدیکی. تا چراغ انداختم، زیر نورِ چراغ قوه، چهار اسیر عراقی که گوشه سنگر کِز کرده بودند، زبان باز کردند: الدخیل الخمینی ... یک پلاستیک زیرشان بود که آن را برداشتم و آوردم کشید روی حاجی‌زاده. بعد از نیم ساعت، فرمانده گردان دستور حرکت داد. حاجی‌زاده را صدا زدم: «حاجی! پاشو دیگه ... خواب بَسِته!» وقتی بلند شد، مبهوت نگاهی به دوروبرش انداخت و بعد با لبخندی گفت: ممد! یهو چشام‌و باز کردم دیدم توی پلاستیکم و بخار کرده! گفتم خدایا من کِی شهید شدم، کِی من‌و توی پلاستیک گذاشتن؟! در آن گیرودار لبخندی بر لب‌هایشان نشست... 🎤راوی: سردار محمد زارع راهِ شهیدان ادامه دارد...🌷🕊 🌷
🕊 🌷 اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. كاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا علیهم‌السلام یكایک از صلب پدران و رحم مادرانشان پای به سیاره‌ی زمین می‌گذارند و خود را به صحرای كربلا می‌رسانند... 🌷
🕊 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رعایت بیت المال حتی در خوردن غذا موقع امتحانات ثلث سوم سال اول راهنمایی مرا با خودش سر کار می برد که آنجا جلوی چشم خودش باشم و درس بخوانم. آن زمان در نیروی انتظامی مسوول دفتر سردار نقدی بود.همیشه قبل از ظهر می گفت: «بنشین دَرسَت را بخوان. من می روم جلسه و برمی‌گردم.» جانماز هم به من می داد و می رفت. نمازم را که می خواندم برایم غذا می آوردند و من می خوردم. همیشه بعد از غذا می آمد. من فکر می کردم ناهارش را جای دیگری می خورد. بعدها متوجه شدم چون آن جا یک سهمیه ناهار داشت غذای دیگری نمی گرفت و خودش آن روزها ناهار نمی خورد. رعایت بیت المال را می کرد.
🕊 🌷 اگر دلتان گرفت،یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک قرار است... حـقیقتا مطمئـن باشیــد که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد.
🕊 🌷 به‌دوستان‌وآشنایان‌توصیه‌می‌کنم؛ نمازاول‌وقت‌وباحضورقلــب‌بخوانید...
🕊 🌷 پرسیدم:چه‌می‌خوانی؟ التماس‌دعاگفت: روضه حضرت‌علی‌اصغر؏رامی‌خوانـم چون‌مثل‌ایشان‌ شهید خواهم‌شد باورم نشد..؛چون‌اولیـن‌بارش‌بـودکـه‌به‌منطقـه اعـزام‌شده‌بـود،واصلاقرارنبودخـط‌مقدم ببرنـش‌واینجاخط‌سـوم‌بودواثـری‌ازتیـرو ترکش‌جنگ‌درآن‌نبود.جزئیات‌ونحوه‌شهادتخـودراهم‌تعریف‌کرد... من‌هـم‌ناباورانـه‌راهـی عملیات‌شدم.ازعملیات‌که‌برگشتم شهید شده بود.تیرهم‌خورده‌بودبه‌گلویش‌مثل‌علی‌اصغر! 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 آنقدر نماز اول وقت برایش مهم بود که هر وقت با او همراه می شدیم. برای ریا هم که شده، بلند می شدیم و همراهش نمازمان را اول وقت می خواندیم؛ و گرنه برایمان نه خواب می گذاشت نه خوراک. 📚: ره یافتگان کوی یار،ج ۵ خدایا ما را رهرو راه شهدا قرار بده...🌷 🌷🕊 🌷 🌷
🕊 🌷 همسرم از ۱۷ سالگی زندان بود. زمانی که برای دیپلم شروع کرد به زندان افتاد، ۹ ماه زندان بود و بعد برای دیپلمشان اقدام کرد که مجدداً بعد دوباره زندان افتاد و نهایتاً محکوم به اعدام شد. امکان داشت همان موقع شهید شود. خدا او را نگه داشت که بیش از ۵۰ و چند سال مجاهدت کند و بعد تاج افتخار شهادت را بعد از ۷۰ سالگی روی سر بگذارد. حیف بود با وجود مجاهدت‌هایش در رخت‌خواب از دنیا برود. با این شکلی که رفت، نتیجه همه مجاهدت‌هایش را گرفت. ایشان واقعاً مظلوم بود. چه در زندگی شخصی و چه در محل کار بسیار باهوش بود. در کار خودش و در هر رشته‌ای واقعاً نخبه بود و فکر کنم فقط حضرت آقاست که می‌داند سردار رشید واقعاً که بود. من آرزو داشتم اگر یک اتفاقی برایشان افتاد، دست‌نوشته‌هایش باقی بماند. بیش از ۶ هزار جلد کتاب داشتند. بیش از ده‌ها کارتن دست‌نوشته و با کمال تأسف، اراده الهی بود که هیچ‌چیز از ایشان باقی نمانده است. همسرم زهد خاصی داشت و در ۴۰ و چند سال زندگیمان یک تومان هم در جیبش پیدا نمی‌کردید؛ به علت عدم وابستگی که داشت، اصلاً نمی‌دانست حقوقش چقدر است.