#دلنوشته
🏴بنَفسی اَنتَ وَ اهلی وَ مٰالی...
▪️بذار برات بگم
پاهام درد میکنه خب؟...
چشام درد میکنه خب؟...
بابایی!
باشه بذار بگن که بابا نداره...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
▪️نازدانه ی ارباب!
چقدر سوگ محفلِ عزایت عنایت داشت!
هنوز هم بوی سیب از چایخانه می آمد...
شاید (زهرا) مهمان بوده دیشب😔
مهمان که نه...مجلس دخت سه ساله را زهرا میزبانی میکند...
زهرا مادری میکند...
به جبران
گرسنگی هایت،نان بود
به جبران
تاریکی شب های بیابان، روشنای شمع بود
به یادِ اشک های شبانه ات، گریستند...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
▪️اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت؛
یک شب میان کوچه بماند،چه میشود؟
اصلا بدون کفش ،توی بیابان،پیاده نه !!!
در راه خانه تشنه بماند،چه میشود؟
#بنفسی_انت_و_اهلی_و_مالی
➖➖➖➖➖➖➖
#هیئت_مکتب_الشهدا_تفت
@maktabeyar
#دلنوشته
#شهید_محمدعلی_مناقبی_فر
⚜از کارم استعفا می دهم...
🔸درجبهه فرمانده بود...
فرمانده ی جنگ که اینجا خودش را سرباز معرفی میکرد..
🔸جز خضوع چه چیزی میتواند این ادعا را مستدل کند...؟؟؟
ازهمان بچگی متواضع بود..
دلسوز ومهربان بود...
🔸گفته بودند نان بخرد، با وجودیکه دوستانش دم در منتظرش بودند خودش ارد را خمیر کرد، نان پخت ورفت...
🔸اهل کمیل وندبه وتوسل بود.
اذان میگفت...
اصلا بلند گو خریده بود، به مسجد میبرد که اذان بگوید.
همین بلندگو را بعدها به جبهه برد...
میگفتند آنجا هم موذن بوده.
🔸مادر فراق کشیده نفس کم می اورد
اما برایمان گفت...
هر روز سر مزار شهیدم میرفتم،
اما دیگر ناتوان شدم.
وقتی جبهه بود خواب دیدم امام جمعه ی شهرمان حواله ی چادری ب من هدیه داد که تهیه کنم..
صبح فردا خبر شهادت پسرم آمد.
🔸گفتیم با عکس شهید حرف بزند...
🔸تنها زمزمه کرد.
فدای نفسهای بی رمق این مادر که حرفهایش را زیر لب گفت.
🔸محمد علی عزیز!!
مادرت دستگاه اکسیژن احتیاج دارد...تنفسش مدتیست با دستگاه کامل میشود...
🔸پدرت با اینکه غمی مستتر درچهره داشت، اما لبخند میزد.
با وجود کسالت و پا دردش میزبانمان شد واز میزبان غایب گفت...
از تو...
🔸میگفت:
پسرم بسیار به حرفهایم گوش میداد...
خلاف نظرم عمل نمیکرد.
قبل از شهادتش خواب دیدم دم در منزلمان گل وگلکاری وچراغانی ست
نگهبانهایی درلباس های خاص هم انجا هستند...
🔸بعد از شهادتش در خواب باغ بزرگی دیدم با هوای معتدل ونهر های جاری ...
میان باغ قدم میزدم..
پرسیدم از عابری:
باغ کیست؟؟
گفتند:
باغ پسرت..آانرا ب شما داده است...
🔸محمد علی مناقبی عزیز!
بی شک بسیار مهربان بوده ای
دشمن اینرا از کجا میدانست که قلبت را نشانه رفت...؟
همان طور کهخودت خوابش را دیده بودی... جایی گفته بودی:
من شهید میشوم.وتیر ب قلبم میخورد...
🔸توکارمند بنیاد شهید بودی
چقدر هم مشتاق ب کار
🔸اما جنگ راتاب نیاوردی...
🔸گفته بودی:
هر جور شده میروم...
باید بروم...
🌹از کارم استعفا می دهم.....
🔸غروب شنبه
🔹۲۹ دی ماه ۱۳۹۶
🔺فاطمه دهقانی تفتی
➖➖➖➖➖➖➖
#هیئت_مکتب_الشهدا_تفت
@maktabeyar
#دلنوشته
اسلامُ علیکَ ایُها الرَئوف
روضه ی رضا بود...
همه آنچنان غرق در زیارت بودند که
باورم آمد سلطانِ رئوف، مخفی های ضمیر دل را هم میداند...✨😔
ببیند پناه آوردی دعایت میکند!💠
هرچه باشد امام است...🏴
...
در روضہاٺ صداے عطش مےرسد بہ گوش
#خیمه_مخدرات
#مکتب_عشق_مکتب_شهداست
➖➖➖➖➖➖➖
#هیئت_مکتب_الشهدا_تفت
@maktabeyar
هیئت مکتبالشهداء تفت
📣 #تسلیت ◾️انا لله و انا الیه راجعون 🌹مادر عزیز #شهید_مسافری دعوت حق را لبیک گفته و به فرزند شهیدش
#دلنوشته
#شهید_مسافری
⚜تو چیزی بیاد نیاوردی...
🔸شنیدیم دنیایت پر از فراموشی شده...
🔸خسته از بیاد آوردنی...
ونمیدانم کدامین یاد
یادهایت را به فراموشی بدل کرد...
🔸آمدیم تا بیادت بیاوریم یاد و خاطره ی بزرگ مردی که در دامانت پروردی... همان که دل ب دریا زد وجان عزیزش را فدای وطن وخون پاکش را تزریق رگهای بیمار دینش نمود...
🔸اما تو تمام او را به دست فراموشی سپردی..
زمان ومکان را..
سنوسالش را...
و تمام آنچه از او در خاطرت بود...
🔸تنها هاله ای از فرزند جانباخته ات درذهنت مصور است..
وما چقدر شرمنده ایم..
🔸شرمنده در مقابل جانی که در راه آسایش ما فدا شد..
وشرمنده از اینکه تو بعد از تحمل فراق و رنج ٬مدتیست خاطراتش را نیز براثر بیماریت از یاد برده ای....
🔸شاید تنها معجزه بتواند خاطراتش رابرایت زنده کند..
اما یقین داریم تومهرمادری ومعنای محبت را هنوز خوب بیاد داری..
آخر بچه هایت گفتند :
گاهی ازاینکه پسرت به خوابت نمی آید آزرده ای..
🔸دلهایمان هنوز راضی نشده بود به خدایت بسپاریم..
سوالهایمان از تو هنوز مانده بود..
وحرفهایمان ناقص و ناتمام..
🌹اما
دلنوشته ی شهیدجاانت
بیماری مادرش شد و بس....
و
تو چیزی بیاد نیاوردی.....
🔹پنج شنبه شب
۱۹بهمن ماه۱۳۹۶
🔺فاطمه دهقانی تفتی
➖➖➖➖➖➖➖
#هیئت_مکتب_الشهدا_تفت
@maktabeyar