6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
✅با اين #محلول سرسخت ترين #لكه ها رو #تميز كن😱
.
براى اينكه لكه هاى #رژ لب و #چربى و هر لكه ى ديگه اى رو از بين ببرى فقط كافيه اين محلول رو درست كنى😍
.
براى درست كردنش نياز داريم به
٢ قاشق صابون رنده شده
يک قاشق جوش شیرین
نصف لیوان سرکه سفید
۲لیوان آب
مقداری پودر لباسشویی
ایناروباهم مخلوط میکنیم ومیذاریم روی شعله ی گاز
تا ذرات صابون کاملا حل بشه بعد قابل استفاده ست😍
.
❌❌ فقط حواستون باشه این محلول رو باید حتما به صورت
داغ استفاده کنید تا تاثیر داشته باشه❌❌
┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄
@maleke_beheshty
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زولبیا
زولبیا خونگی با طعم عاااالی
@maleke_beheshty
❣️#سلامتی
🌻علت توصیه به چشیدن مقدار کمی "نمک طبیعی" قبل و بعد از غذا ؟!؟!
1️⃣ به محض ورود به معده (قبل از غذا) به منزله هشداری برای تمامی اعضا عمل میکند تا آمادهی دریافت غذا شوند!!😮
2️⃣ معده را برای هضم غذا آماده میکند!!
3️⃣ موجب نابودی میکروبهای موجود در دهان و دستگاه گوارش میشود!
4️⃣ جالبتر اینکه باعث تنظیم فشار خون میشود!!!! البته به شرط طبیعی بودن نمک!!
5️⃣ بعد از غذا هم باعث تحریک و تولید بزاق بیشتر و تاثیر مستقیم روی هضم بهتر غذا دارد!!
@maleke_beheshty
❣ #زیبایی
🌻#ماسک_ضدخشکی😍😍
⚜عسل و نمک دارای خواص ضدالتهابی برای تسکین پوست و از بین بردن جوش و سوزش هستند.
⚜این دو ماده همچنین به روند تولید چربی و حفظ رطوبت در لایه های مختلف پوست کمک می کنند.
♨️دو قاشق چای خوری نمک را با چهار قاشق چای خوری عسل مخلوط کنید تا یک مایه خمیری به دست آید.
این مایه را به همه جای صورت به جز نواحی دور چشم بمالید و 🕑10 تا 15 دقیقه صبر کنید.
قبل از شست وشو، لیف حمام را در آب بسیار گرم خیس کنید و به آرامی روی صورت بکشید.
اجازه دهید🕑 30 ثانیه صورت تان با این لیف به خوبی خیس شود سپس به آرامی انگشتان تان را به حالت دایره وار روی صورت بکشید و از پوست لایه برداری کنید. در آخر، پوست تان را با آب ولرم بشویید.
@maleke_beheshty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️#ترفند
🌻خلاقیت درست کردن گل خوشگل 😍🌹
💠خلاقیت در خانه ؛ هنرمند باشید 💠
#ملکه_بهشتی_همسرتان_باشید👇👇👇
@maleke_beheshty
#سیاست_های_زنانه
وارن بافت میگوید:«بهترین سرمایه گذاری
ممکن، سرمایه گذاری بر روی خودتان است».
۳۰ روش برای سرمایه گذاری بر روی خودتان:
۱.روزانه مطالعه کنید.
۲.سالمتر غذا بخورید.
۳.آشپزی بیاموزید.
۴.سحرخیز باشید.
۵.از تعللکردن دست بردارید.
۶.زمان خود را مدیریت کنید.
۷.بیشتر سفر کنید.
۸.به یک روال ثابت، پابند بمانید.
۹.پول خود را سرمایه گذاری کنید.
۱۰.خودتان را به چالش بکشید.
۱۱.موفقیت را تجسم کنید.
۱۲.دیگران را ببخشید.
۱۳.نگران خودتان باشید.
۱۴.یادداشت بردارید.
۱۵.به پادکستهای صوتی گوش کنید.
@maleke_beheshty
#علل_روانی_زود_انزالی
👈برخی پزشکان بر این باورند که شروع تجربه ی جنسی زود هنگام ممکن است موجب ایجاد الگو هایی شود که تغییر آنها در سال های بعدی زندگی می تواند دشوار باشد مانند:
🔸موقعیت هایی که باعث می شود شما برای رسیدن به اوج لذت جنسی و انزال عجله داشته باشید.
🔹احساس گناه که باعث افزایش تمایل شما به سریع ارضا شدن می شود.
عوامل دیگری که می توانند نقش مهمی در ایجاد زود انزالی داشته باشند، عبارتند از:
🔸اختلال نعوظ: مردانی که با مشکل اختلال نعوظ مواجه هستند ممکن است برای به دست آوردن و یا حفظ نعوظ خود در طول رابطه جنسی به یک الگوی انزال عجله ای و سریع رو بیاورند که همین امر می تواند به مشکلی بدل شده که تغییر آن در آینده دشوار خواهد بود.
🔹اضطراب: بسیاری از مردانی که به زود انزالی مبتلا هستند، مشکل اضطراب نیز دارند که این اضطراب می تواند به علت عملکرد جنسی و یا سایر مسائل روزمره زندگی به وجود بیاید.
🔸مشکلات مربوط به روابط بین شرکای جنسی: گاهی زود انزالی به علت سایر مشکلاتی که بین زوجین وجود دارد بروز می کند.
🌺@maleke_beheshty🌺
#خانوما_بدانند
#بلوغ تو رابطه نمیدی، چرا آنلاینی سین نمیزنی، چرا امروز بهم زنگ نزدی، چرا دیر برداشتی گوشیو، چرا بدون شب بخیر خوابیدی، چرا تا فلان ساعت بیدار بودی و هزار تا چیز دیگه؛
راضی باشم تو همون طوری که راحتی زندگی کنی، هر وقت سرت شلوغ بود دیر جوابمو بدی، هر وقت دستت بند بود سین نزنی و به کارت برسی، هر وقت حوصله حرف زدن نداشتی اصلا زنگ نزنی، هر وقت خسته بودی زودتر بخوابی.
میخوام تو حالت بهتر پیش بره، میخوام همون کاری که اذیتت نکنه رو بکنی، میخوام که حالِ جفتمون کنارِ هم خوب باشه همین.
🌺@maleke_beheshty🌺
قسمت 116
چشم هایش را بالاخره باز کرد: تو شهر خودتون خوبه دریا هست و دریا ندیده نیستی.
- چقدر غر می زنی! بلند شو بریم دیگه. زود باش.
همان طور که از جا بلند می شد گفت: آخه دریا می خوای چیکار؟ بذار یکم بخوابم تموم تنم درد نی کنه از بی خوابی.
توجهی به غر زدن هایش نکردم و سمت چمدانم رفتم و لباس هایم را عوض کردم. آراز هم بالاخره سرحال شدو لباس پوشید و از خانه بیرون زدیم.
به خواست من پیاده تا دریا قدم زنان راه افتادیم. هوای بهاری و لذت بخش را با لذت تنفس کردم و خواستم چیزی بگویم که صدای زنگ گوشی آراز مانع شد.
گوشی را از جیبش درآورد و پس از وصل کردن تماس آن را به گوشش چسباند.
- به به سلام عرض شد. کم پیدایی؟
خنده ی بلندی سر داد: بمیری شهروز! کم چرت بگو!
لحظه ای سکوت کرد: آره شمالم. توام این جایی؟ چه خوب! جدی؟ باشه پس میام می بینمتون.
خداحافظی کرد که پرسیدم: کجا می خوای بری؟
- مهمونی یکی از دوستام.
اخم هایم درهم شد. مگر قرار نبود دیگر به آن مهمانی ها نرود و ارتباطش را با دوستانش قطع کند؟
- مگه قرار نبود قید این مهمونی ها رو بزنی؟
دستش را دور شانه ام حلقه کرد و با زدن لبخندی گفت: چرا عزیزم.
- خب پس چرا گفتی میام؟
- این مهمونی با اونا که تو فکر می کنی فرق داره خوشگلم.
- چه فرقی داره؟
از سوالات پشت سر هم من کلافه شده بود اما با ملایمت گفت: یه مهمونی دوستانه و مردونه ست. خیالت راحت که هیچ دختری نمیاد.
با اینکه اطمینان داد اما هنوز هم دلم راضی نشده بود.
- آراز؟
- جون دلم؟
لب هایم آویزان شد و با نگاه کردن به چهره اش گفتم: نرو.
پوف کلافه ای کشید و اخمی کرد: سلافه تو چرا این قدر به من گیر میدی و امر و نهی می کنی؟ همش این کار رو بکن، اون کار رو نکن. بس کن دیگه.
ناباور نگاهش کردم. مگر چه گفته بودم که این قدر عصبانی شد.
- آراز...
میان حرفم آمد: من میرم خونه. حوصله ندارم.
مبهوت به او که بی توجه به من داشت از من دور می شد، نگاه می کردم. یعنی مرا تنها گذاشت و خودش رفت؟!
نمی دانستم چرا تازگی ها هر چه می گفتم، این قدر زود به هم می ریخت.
بغض در گلویم نشست و خیره ماندم به امواج زلال آب.
رفتار آراز در باورم نمی گنجید. چرا این کار را کرده بود. چرا یک وقت هایی این گونه اخلاقش تند می شد؟
کمی دیگر ماندم و از جا بلند شدم که به خانه برگردم. خوشبختانه دریا با خانه ی عمه فاصله ی زیادی نداشت و خیلی زود رسیدم.
زنگ را فشردم که در خیلی زود باز شد. بی حوصله از حیاط گذشتم و وارد خانه شدم.
وارد خانه شدم که عمه به استقبالم آمد و نگران پرسید: چی شده سلافه؟ آراز چرا اون قدر به هم ریخته بود؟ توام که بدتر از اون!
حوصله ی توضیح دادن نداشتم.
- چیزی نیست عمه نگران نباشید. یه بحث کوچیک بود فقط.
وقتی دید که قصد توضیح دادن ندارم، چیزی نگفت.
سمت اتاقمان قدم برداشتم. با اینکه دلم نمی خواست با آراز رو به رو شوم اما چاره ای نداشتم جلوی عمه.
آراز روی تخت نشسته و سرش را میان دست هایش گرفته بود.
توجهی نکردم و خودم را با باز کردن چمدان و چیدن لباس هایم در کمد مشغول کردم.
چند دقیقه ای گذشته بود که صدایم کرد: سلافه؟
بدون آن که نگاهش کنم، دلخور جواب دادم: بله؟
- چرا این جوری می کنی؟ خوشت میاد از بحث و دعوا؟
نویسنده : فاطمه و زهرا
ادامه دارد...
قسمت 117
دست از کارم کشیدم و حرص زدم: من خوشم میاد از بحث؟ تو هر کاری دلت می خواد می کنی و انگار حرفای من برات اهمیت نداره. من نه گیر میدم و نه امر و نهی می کنم. فقط حرفایی که اون روزا بهم می زدی رو دارم بهت یادآوری می کنم. یادمه گفتی قید رفیق بازی رو زدم ولی الان باهاشون قرار میذاری.
دهان برای زدن حرفی باز کرد که اجازه ندادم: گوش کن آراز، من دلم نمی خواد تو بری این مهمونی ها. اون موقع می گفتی تنهاام و کسی رو ندارم اما حالا دیگه چی؟ آراز جان، عزیز من، خوشم نمیاد بری. چه جوری باید بگم؟
بلند شد و کنارم نشست.
- می دونم چی میگی عزیزم اما اونا دوستا و همکارای منن. نمیشه که باهاشون قطع رابطه کنم. مهمونی های اون طوری هم نیست که تو فکر می کنی. پس این قدر سخت نگیر.
نمی دانستم چرا این گونه می کند. انگار که حرف هایم برایش ارزشی نداشت.
می دانستم هر چه هم بگویم، باز هم حرف خودش را می زند و ادامه ی بحث تنها به دعوا و دلخوری ختم می شود و من این را نمی خواستم.
به ناچار سری تکان دادم: خیلی خب. باشه برو. فقط زود برگردی.
لبخندی زد و خم شد و بوسه ای روی گونه ام نشاند.
- باشه قربونت برم. این قدر نگران من نباش.
باز هم از روی ناچاری سری تکان دادم و چیزی نگفتم. نمی فهمید که نگرانش هستم و دلم نمی خواهد به کارهای گذشته اش ادامه دهد.
بلند شد و گفت: اون حوله ی منو بده برم یه دوش بگیرم و آماده شم.
حوله اش را از داخل چمدانش به دستش دادم. او هم بی توجه به ناراحتی من، در حالی که زیرلب آهنگ شادی را زمزمه می کرد، وارد حمام شد.
پوف کلافه ای کشیدم. اصلا به این مهمانی حس خوبی نداشتم.
مشغول چیدن لباس ها داخل کمد بودم که صدای گوشی آراز را شنیدم. بی توجه به کارم ادامه دادم اما شخص پشت خط انگار قصد بی خیال شدن نداشت.
گوشی اش را از روی تخت برداشتم تا ببینم چه کسی زنگ می زند. با دیدن اسمی که روی صفحه افتاده بود، مبهوت ماندم.
اسم پگاه که یک قلب هم جلوی آن قرار داشت انگار دهان کجی می کرد.
این دختر کی بود که داشت به آراز من زنگ می زد؟
انگشتم جلو رفت و خواستم تماس را متصل کنم که وسط راه پشیمان شدم. اگر آراز می فهمید باز هم عصبانی می شد. او که جوابی به سوالات من نمی داد، پس خودم باید موضوع را می فهمیدم.
گوشی را همان جا گذاشتم و خودم را مشغول ادامه ی کارم کردم. چند دقیقه ی بعد آراز با حوله ی سفید رنگ تنش و موهایی که از آن آب می چکید، از حمام بیرون آمد.
اشاره ای به گوشی اش کردم: گوشیت زنگ خورد.
همان طور که سمت تخت می رفت گفت: کی بود؟
توجهی به سوالش نکردم.
بلند شدم.
- من میرم پیش عمه.
منتظر جوابش نماندم و از اتاق بیرون زدم. حس بد شک به جانم افتاده بود و رهایم نمی کرد. حس اینکه آن دختر هم امشب به این مهمانی بیاید و آراز او را ببیند.
باید سر از کارش در می آوردم و می فهمیدم دلیل این همه اصرارش برای رفتن به این مهمانی چیست.
برای آن که عادی نشان دهم و عمه و آراز به من شک نکنند، کنار عمه نشستم و همراه با او به فیلمی که پخش می شد و هیچی از آن نمی فهمیدم نگاه کردم.
دلم طاقت نیاورد و از جا بلند شدم و دوباره به اتاقمان رفتم.
آراز جلوی آینه ایستاده بود و داشت عطر همیشگی اش را به لباس های شیکش می زد.
با دیدن من لبخندی زد و پرسید: چطورم؟
نگاهی به سر تا پایش کردم. فکر این که یک نفر دیگر هم با دیدن قد و بالایش، دلش بلرزد و بخواهد قربان صدقه اش برود، اعصابم را به هم می ریخت.
کوتاه گفتم: خوبی.
سمت کمدم رفتم و مانتو و شالی تن زدم. به طرفم آمد.
- چته سلافه؟ کجا می خوای بری؟
- هیچی. میرم یه چرخ این طرفا بزنم.
- تنها؟
نیشخندی زدم: فرقی میکنه مگه؟ تو اگه باهام هم بیای باز یه چیزی بهم میگی و همون جا ولم می کنی، میری.
دستش زیر چانه ام نشست و سرم را بلند کرد. خیره به چشم های دلخورم شد و در آغوشم کشید.
- عزیز دل من، چرا این طوری می کنی؟ خب تو همش داری گیر میدی منم خب عصبانی شدم اون لحظه. ببخشید دیگه. باشه؟
بوی عطرش را به مشام کشیدم و حلقه ی دست هایم دور تنش محکم تر شد، نمی خواستم از دستش دهم...
- آراز من نمی خوام از دستت بدم. من دوستت دارم.
بوسه اش روی موهایم نشست.
- منم دوستت دارم سلافه. قربون اون چشمات برم این طوری نکن جون آراز، از دست بدم چیه من تا ابد بیخ قلب تو ام.
نویسنده : فاطمه و زهرا
ادامه دارد...