eitaa logo
رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
44 دنبال‌کننده
79 عکس
5 ویدیو
1 فایل
اینجا جاییه برای رونوشت های یه مامان معمولی که دغدغه ی رشد و آگاهی داره... فقه و اصول خوانده ی متمایل به مشاوره مامانِ نازدونه و دردونه ❤️ من اینجام👇 @nurolhoda74
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد تکیده بود و لاغر اندام. صورتش سبزه و موهایش به سپیدی میزد. مشغول باز کردن بسته ی صبحانه اش بود. یک طوری که انگار بخواهد بلند بلند مرور خاطرات بکند، می‌گفت:« یه زمانی تو جبهه ها می‌گفتیم کربلا ،کربلا داریم می آییم، اومدیم! چهل سال گذشت!» گفت و صبحانه اش را خورد. گفت و به این فکر کردم شاید اگر این حرف ها را از او نمیشنیدم هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردم که رنگ جبهه به خودش دیده باشد. گفت و خودم را دیدم جایی در صحن قدس، روبروی گنبد خضراء، شاید تکیده و موی سپید، شاید قبراق و بلند قامت اما حوالی چهل سالگی، دختری جوان با تعجب جملاتی را که میگویم گوش می‌دهد: « یه روزی تو مشایه ، هرلحظه با خودمون می‌گفتیم راه قدس از کربلا میگذرد و الان مستقیم از کربلا آمده ام قدس!قبله ی اول مسلمانان!» کاش به آن مرد تکیده یِ لاغراندمی که موهایش به سپیدی می زد ، میگفتم، هربار که از مرز ایران برای زیارت ارباب میگذرم،تک تک آن چهره های معصومِ نورانی را که میگفتند :«کربلا، کربلا،داریم می آییم!» به یاد می آورم و به پاس قدردانی از رشادت هایشان، خدمت ارباب میرسم و این شیرین ترین تکراری ست که نه چهل سال که حتی اگر هزار سال از آن بگذرد ، انجامش می دهم. https://eitaa.com/mamanemamooli
نازش را کشیدم. دعوایش کردم. نادیده اش گرفتم. نشد . گفتم تاندوم کفِ پای عزیزم، این مسیر شوخی ندارد، بیا باهم راه بیاییم. بیا برای امام ، این درد سخت را که پیچیده در طرف چپِ کفِ پای چپم را بگذاریم و برویم، اصلا اصلِ درد برای حسین باید باشد. اما نشد. خانم پرستار گفت همینکه از مرز ردشدی و تا اینجا آمدی خودش خیلی است، باید برگردی برای دخترهایت مادری کنی. حدود عمود۷۰۰ که مسکن ها چاره نکردند، التماسِ این عضوِ ندیده ام را کردم ، گفتم تا همین دیروز اصلا نمی‌دانستم که هستی ، بیست و نه سال به پایم آمدی ،چندصباحی هم رویش! کوتاه نیامد. یادم آمد اصلا طریق کربلا ، بنای نازکشیدن از ندیده ها و فراموش شده ها را دارد. نازش را کشیدم. https://eitaa.com/mamanemamooli