#فیالنجف
امِ احمد، زنی حدودا شصت و چندساله بود.
زیرچشم هایش چروک افتاده بود.
اما از اینکه شنید نرجس ، نوه اش، شبیه اوست ، خنده در چشم هایش موج زد.
کلمه های عربی و فارسی را ردیف می کردیم که باهم تعامل کنیم
تا رسیدیم به سید ابراهیم رییسی اینکه جمله اش چه بود را اول متوجه نشدم
با ایما و اشاره مجدد تکرارش کرد ، اینبار همنشینی حزین و ابراهیم رییسی بردمان به روزهای اول خرداد و حزنی که اشک شد و آه ، با کلماتِ عربی ای که بلد بودم گفتم :« کرونا راه اربعین را بسته بود و خداوند بواسطه ی ابراهیم رییسی این نعمت را دوباره بر ما برگرداند.»
همدلی کردنش از لحن اندوهگین کلماتی که نفهمیدم و چشمانی که زیرشان چروک افتاده بود ، آمد نشست گوشه ی قلبم.
جمله ای گفت که مسعودش برایم مفهوم بود ، دوباره که گفت رسیدیم به پزشکیان، پرسید چطور رییس جمهوری است؟
گفتم:«ما برایش دعا میکنیم که به ایران خدمت کند و برای بیشتر شدن وفاق و اخوت ایران و عراق قدم بردارد...»
خندید.
آهی که داشتم انعکاسی شد در ذهنم که انتخاب های به ظاهر ساده ی ما ، چقدر و کجای جهان و تمدن شیعه اثر گذارند؟!
میزبان مهربانی بود ، ام احمد، سخاوت مهمان همیشگی قلبش بود...
#سفرنامه
#اربعین
#مشایه
https://eitaa.com/mamanemamooli