روز دوم مدرسه
باید برای فردا یه بادکنک آردی درست کنن
تو ذهنم این بود معمولش اینه که مامان ها درست میکنن و بچه ها میبرن مدرسه دیگه....
همه این کار رو میکنن،همه...
اصلا یه مامانِ معمولی همینجوریه دیگه...
از روضه که برگشتیم قرار شد وسایلش رو جمع کنه و بیاد که باهم درستش کنیم گفتم حسِ خوبِ اولین کاردستی و اینا یادش بمونه...
همینطور که من هم آشپزخونه رو جمع و جور میکردم به خودم گفتم بزار حالا اون فیلمی که خانمش میفرسته رو خودش ببینه و برام توضیح بده من که میدونم چه جوریه حالا داشت فیلم میدید منم تو دلم خودمو تشویق میکردم که ایول!اینجوری حتی قدرت توضیح دادن و بیان هم پیدا میکنه...دَمم گرم☺️
و خلاصه داشتم با خودم کیف میکردم که فیلم تموم شد و صدای پرهیجانِ مامان اینجوری مامان اونجوری آشپزخونه رو پر کرد بهش گفتم خب اول باید همه ی وسایلِ مورد نیاز رو بیاری...وسایل که جمع شد بازم اومدم خودم شروع کنم به درست کردن و این ها اما بازم به خودم تلنگر زدم هدف از این کاردستی درست کردن ها چیه؟قراره چی بشه؟پس کامل بهش توضیح دادم و خودم رفتم ایستادم به ظرف شستن ، درسته وسطش یه بارقیف و بادکنک از هم جدا شدن و یه کوچولو آرد ریخت اینور و اون ور، یه بار هم آردا تو قیف گیر کردن و یه کم کارش سخت شد و یه کوچولو فشار بهش اومد...اما حسِ توانمندی«من میتونم،من از پسش بر میام» و صبر و حوصله پیدا کردن و یادگرفتن تلاش چیزهایی بود که من براش میخواستم...
نوبتِ کشیدن چشم و ابروی کاردستی که شد رفتم در ماژیک رو هم باز کردم که اینو دیگه من باید بکشم که خوب از آب دربیاد اما بازم مچ خودمو گرفتم و سپردمش به خودش که خیلی هم خوب از پسش بر اومد...
و آخرِ آخرِ اون حسِ رضایتمندی ای که خودم و خودش تجربه کردیم به همه دنیا می ارزه...
@mamanemamooli
#اولین_کاردستی
#کلاس_اولی_مون
#نازدونه
#مدرسه_نگاری
#بادکنک_آردی
#کنترل_گری
#حس_توانمندی
#حس_رضایت
اما شنیدنِ
مامان!آدما چه جوری درست میشن؟
آآآآآ آآآآ آمریکای پدرسنج(خدارو شکر اینجوری شنیده🤪)اومد بهم لگد زد...
اوه!این کیفمو شوهررررم خریده...(با یه لحن خااااص)
از بچه ی کلاس اولی که تازه با امروز شد هفت روز که مدرسه میره...
نشون میده سرعت انتقال اطلاعات و یادگیری .این حرف ها تو این نسل یه چیز دیگه اس....
پ.ن:براش از حریم خواهر یک ساله اش گفتم
اینکه مواظبت فقط از جسم و بدن نیست
ما باید مواظب باشیم آبجی هر حرفی رو نشونوه چون هنوز مغزش آنقدر رشد نکرده که بتونه بفهمه چی به چیه....
اما میتونی همه ی حرف هاتو با مامان در میون بزاری...
(همه ی این حرف ها با چاشنی #خنگ_بازی هم موندگار تره هم خاطره انگیز تر...)
#کلاس_اولی_مون
#نازدونه
#مهارت
#یک_مامان_معمولی
@mamanemamooli
+ماااامااان
-جانم
+هر کی برنده میشه میره چلوکباب میخوره هرکی بازنده میشه میره خونه ی خدا رو میسازه...
-😐😐😐😐😐
+کدومش بهتره؟مگه خونه ی خدا رو ساختن بهتر نیست؟
-آره مامان!خب بهتره ...
+پس اینجوری آدم همه اش ببازه خوبه دیگه؟
-فک کنم خواستن بگن چه ببازی چه برنده بشی دوتاش هم چیز خوب بهت میرسه...مهم اینه که تلاش کرده باشی....
پ.ن:کی بازنده شدن و گذاشتن کنار خدا و از شیش سالگی گفتن بازنده با خداست که ما نفهمیدیم؟
پ.ن۲:مگه نداریم «یدالله فوق ایدیهم» یا «نصرمن الله»یا....
پ.ن۳:حضرت امیر یه جایی میفرمایند اگر خودتان را بخواب بزنید زیر لگد های دشمن بیدار می شوید...اینا همون لگدها نیستن پس چین؟
#یک_مامان_معمولی
#نازدونه
#کلاس_اولی_مون
#سوال_پشت_سوال
#اعتقادی
#فطرت
@mamanemamooli
امروزی که با درست کردن این روباه های بامزه گذشت تا برن و نشانه ی «ر» رو تو ذهن #نازدونه و دوستاش موندگار کنن...
پ.ن: «روهاب» یکی از قشنگترین و دلچسب ترین کلمات جابجایی بود که تو سال های اول زندگیت میگفتی...چقدر زود داری بزرگ میشی عزیزدل مادر....
پ. ن: اما بُغضی که با هر «تا» قورتش میدادم و ازش میگذشتم برای غربت و غم این روزها از لحظات نفس گیر مادری بود...
#کلاس_اولی_مون
#مامان_معمولی
#برای_ایران
@mamanemamooli
وقتی برای بچه ی شش و نیم سالت درس جانورشناسی میزاری و گوشه ی سینک آشپزخونه حلزون و از تو خونه اش میکشی بیرون....
پ.ن:شمام اینجوری هستین که یه کاری رو به نیت بچه هاتون انجام میدید اما خودتون بیشتر ذوق و شوق دارید؟(والا سه روزه در تلاشیم از خونه اش بیاد بیرون و بدو بدو نازدونه رو صدازدم واکنشش فقط این بود«هع ، وای» فک کنم خیلی با چیزایی که تو کارتونا دیده بود فرق داشت😂)
پ.ن: از واکنش های مادر وی نپرسید...😅😅😅
پ.ن:فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ
#مامان_معمولی
#جانورشناسی
#نازدونه
#حلزون
#مادری_بدون_رتوش
#درس_هایی_از_گوشه_ی_آشپزخانه
@mamanemamooli
پاییز تو خونه ی مامان بابا های بچه دار اینجوریه که
نفر اول از یه جایی یه ویروسی چیزی میگیره میاد خونه و یکی یکی همه رو درگیر میکنه
نوبت که میرسه به آخرین نفر
دوباره اولین نفر علائم ویروس جدید رو بروز میده😖😖😖
و این چرخه ادامه دارد...
پ.ن:قشنگ پیداست دل پر خونی از این چرخه دارم....😢
پ.ن:امروز وقتی از مدرسه تماس گرفتن بیاید دنبال دخترتون دل درد داره خیلی عادی به همسرم گفتم این چرخه ادامه دارد...
پ.ن:پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
مَن أطعَمَ مَريضا شَهوَتَهُ أَطعَمَهُ اللّه ُ من ثِمارِ الجَنَّةِ.
هر که غذاى دلخواه مریضى را به او بخوراند خدا از میوه هاى بهشت به او بخوراند.🍓🍜
این حدیث های قشنگ دلخوشی روزای مریض داری مونه....
#مامان_معمولی
#نازدونه
#پاییز_ما_بچه_دارها
@mamanemamooli
چند روز پیش در حال دیدن اخبار بودیم که بدون هیچ مقدمه ای و هیچ داده ی قبلی ای خیلی یهویی #نازدونه پرسید:«مامان ! چرا همه اش ساختمون های قشنگ تو کشورا و شهرایی هست که بدَن و با ما دشمن هستن؟»
مادر وی درحالی که از تعجب شاخ درآورده بود و یک نگاهش به تلویزیون ماند و یک نگاهش به دخترک در آستانه ی هفت سالگی اش خیلی شیک و مجلسی شروع کرد از اهمیت علم و بکارگیری آن در هر نقطه از جهان که نتیجه اش قشنگ تر شدن هست، صحبت کرد😅
(پرانتز اول:واقعا نمیدونم اون لحظه چی شد و از کجا به این رسیدم که باید از علم و دانش معماری و برج سازی برای دختر کلاس اولیم بگم؟!! )
(پرانتز دوم: آقای صدا و سیما شما که همه اش میخوای بگی این کشور اَخ اون کشور اوخ لطفا برو یه جایی گزارش بگیر که خوشگلی و پیشرفته بودنش حداقل به چشم بچه ی هفت ساله نیاد تا چه رسد به...)
خلاصه
با وجود اینکه چند روز میگذشت این سوال گوشه موشه های ذهن من مونده بود و دائم به داده ی «خود تحقیری» هم کنارش فکر میکردم
تا اینکه تو یکی از گروه ها با این تصاویر مواجه شدم و یه جرقه⚡️ تو ذهنم اومد
که در نتیجه اش یه روز، خیلی معمولی ، نازدونه رو صدا کردم و گفتم یادته ازم پرسیدی چرا ما تو ایران ساختمون های قشنگ نداریم؟ که با سر تایید کرد و من ادامه دادم دوست داری چندتا عکس از ساختمون و برج های قشنگ ایران نشونت بدم؟
وقتی گفت آره و گوشی رو آورد نشستیم این عکس ها رو دیدیم و در موردشون صحبت کردیم....
شما هم لذت این عکس ها رو ببرید و بیایید برای ادامه ی ماجرا....👩👧
#تجربه_نوشت
@mamanemamooli
ما #مامان_معمولی ها خیلی زود با یه لبخند از ته دل بچه هامون خستگی روزهامون رو فراموش میکنیم...
مثل امروز صبحی که برق نگاه و شیرینی لبخندت از دیدن تاج و پذیرایی ها و کاردستی ها، شست برد همه خستگی و تنگی روزها رو...
#کلاس_اولی_مون
#نازدونه
@mamanemamooli
بین تصاویر پشت سرهم تلویزیون از فلسطین و غزه با چشم های تیز بینش یک چیز را نشانه میگیرد دخترک هفت سال و نیمه ام و میگوید:«شلوار خونگی پاش بود مرده!!!!»
همین را می گیرم و می گویم:« خب تو خونه هاشون نشسته بودن که اسرائیل اومد و بیرونشون کرد»
با خودم فکر میکنم برای آدمی که بخواهد ببیند و بداند همین قدر ساده است:«شلوار خانگی پای مردی ست که در غزه و فلسطین راه می رود....»
#قصهیقدس
#نازدونه
#یکمامانمعمولی
https://eitaa.com/mamanemamooli