eitaa logo
رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
45 دنبال‌کننده
89 عکس
8 ویدیو
1 فایل
اینجا جاییه برای رونوشت های یه مامان معمولی که دغدغه ی رشد و آگاهی داره... فقه و اصول خوانده ی متمایل به مشاوره مامانِ نازدونه و دردونه ❤️ من اینجام👇 @nurolhoda74
مشاهده در ایتا
دانلود
روز دوم مدرسه باید برای فردا یه بادکنک آردی درست کنن تو ذهنم این بود معمولش اینه که مامان ها درست میکنن و بچه ها میبرن مدرسه دیگه.... همه این کار رو میکنن،همه... اصلا یه مامانِ معمولی همینجوریه دیگه... از روضه که برگشتیم قرار شد وسایلش رو جمع کنه و بیاد که باهم درستش کنیم گفتم حسِ خوبِ اولین کاردستی و اینا یادش بمونه... همینطور که من هم آشپزخونه رو جمع و جور میکردم به خودم گفتم بزار حالا اون فیلمی که خانمش می‌فرسته رو خودش ببینه و برام توضیح بده من که میدونم چه جوریه حالا داشت فیلم میدید منم تو دلم خودمو تشویق میکردم که ایول!اینجوری حتی قدرت توضیح دادن و بیان هم پیدا می‌کنه...دَمم گرم☺️ و خلاصه داشتم با خودم کیف میکردم که فیلم تموم شد و صدای پرهیجانِ مامان اینجوری مامان اونجوری آشپزخونه رو پر کرد بهش گفتم خب اول باید همه ی وسایلِ مورد نیاز رو بیاری...وسایل که جمع شد بازم اومدم خودم شروع کنم به درست کردن و این ها اما بازم به خودم تلنگر زدم هدف از این کاردستی درست کردن ها چیه؟قراره چی بشه؟پس کامل بهش توضیح دادم و خودم رفتم ایستادم به ظرف شستن ، درسته وسطش یه بارقیف و بادکنک از هم جدا شدن و یه کوچولو آرد ریخت اینور و اون ور، یه بار هم آردا تو قیف گیر کردن و یه کم کارش سخت شد و یه کوچولو فشار بهش اومد...اما حسِ توانمندی«من میتونم،من از پسش بر میام» و صبر و حوصله پیدا کردن و یادگرفتن تلاش چیزهایی بود که من براش میخواستم... نوبتِ کشیدن چشم و ابروی کاردستی که شد رفتم در ماژیک رو هم باز کردم که اینو دیگه من باید بکشم که خوب از آب دربیاد اما بازم مچ خودمو گرفتم و سپردمش به خودش که خیلی هم خوب از پسش بر اومد... و آخرِ آخرِ اون حسِ رضایتمندی ای که خودم و خودش تجربه کردیم به همه دنیا می ارزه... @mamanemamooli
اما شنیدنِ مامان!آدما چه جوری درست میشن؟ آآآآآ آآآآ آمریکای پدرسنج(خدارو شکر اینجوری شنیده🤪)اومد بهم لگد زد... اوه!این کیفمو شوهررررم خریده...(با یه لحن خااااص) از بچه ی کلاس اولی که تازه با امروز شد هفت روز که مدرسه می‌ره... نشون میده سرعت انتقال اطلاعات و یادگیری .این حرف ها تو این نسل یه چیز دیگه اس.... پ.ن:براش از حریم خواهر یک ساله اش گفتم اینکه مواظبت فقط از جسم و بدن نیست ما باید مواظب باشیم آبجی هر حرفی رو نشونوه چون هنوز مغزش آنقدر رشد نکرده که بتونه بفهمه چی به چیه.... اما میتونی همه ی حرف هاتو با مامان در میون بزاری... (همه ی این حرف ها با چاشنی هم موندگار تره هم خاطره انگیز تر...) @mamanemamooli
+ماااامااان -جانم +هر کی برنده میشه می‌ره چلوکباب میخوره هرکی بازنده میشه می‌ره خونه ی خدا رو میسازه... -😐😐😐😐😐 +کدومش بهتره؟مگه خونه ی خدا رو ساختن بهتر نیست؟ -آره مامان!خب بهتره ... +پس اینجوری آدم همه اش ببازه خوبه دیگه؟ -فک کنم خواستن بگن چه ببازی چه برنده بشی دوتاش هم چیز خوب بهت میرسه...مهم اینه که تلاش کرده باشی.... پ.ن:کی بازنده شدن و گذاشتن کنار خدا و از شیش سالگی گفتن بازنده با خداست که ما نفهمیدیم؟ پ.ن۲:مگه نداریم «یدالله فوق ایدیهم» یا «نصرمن الله»یا.... پ.ن۳:حضرت امیر یه جایی میفرمایند اگر خودتان را بخواب بزنید زیر لگد های دشمن بیدار می شوید...اینا همون لگدها نیستن پس چین؟ @mamanemamooli
امروزی که با درست کردن این روباه های بامزه گذشت تا برن و نشانه ی «ر» رو تو ذهن و دوستاش موندگار کنن... پ.ن: «روهاب» یکی از قشنگترین و دلچسب ترین کلمات جابجایی بود که تو سال های اول زندگیت میگفتی...چقدر زود داری بزرگ میشی عزیزدل مادر.... پ. ن: اما بُغضی که با هر «تا» قورتش میدادم و ازش می‌گذشتم برای غربت و غم این روزها از لحظات نفس گیر مادری بود... @mamanemamooli
وقتی برای بچه ی شش و نیم سالت درس جانورشناسی میزاری و گوشه ی سینک آشپزخونه حلزون و از تو خونه اش می‌کشی بیرون.... پ.ن:شمام اینجوری هستین که یه کاری رو به نیت بچه هاتون انجام میدید اما خودتون بیشتر ذوق و شوق دارید؟(والا سه روزه در تلاشیم از خونه اش بیاد بیرون و بدو بدو نازدونه رو صدازدم واکنشش فقط این بود«هع ، وای» فک کنم خیلی با چیزایی که تو کارتونا دیده بود فرق داشت😂) پ.ن: از واکنش های مادر وی نپرسید...😅😅😅 پ.ن:فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ @mamanemamooli
پاییز تو خونه ی مامان بابا های بچه دار اینجوریه که نفر اول از یه جایی یه ویروسی چیزی میگیره میاد خونه و یکی یکی همه رو درگیر می‌کنه نوبت که میرسه به آخرین نفر دوباره اولین نفر علائم ویروس جدید رو بروز میده😖😖😖 و این چرخه ادامه دارد... پ.ن:قشنگ پیداست دل پر خونی از این چرخه دارم....😢 پ.ن:امروز وقتی از مدرسه تماس گرفتن بیاید دنبال دخترتون دل درد داره خیلی عادی به همسرم گفتم این چرخه ادامه دارد... پ.ن:پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: مَن أطعَمَ مَريضا شَهوَتَهُ أَطعَمَهُ اللّه ُ من ثِمارِ الجَنَّةِ. هر که غذاى دلخواه مریضى را به او بخوراند خدا از میوه هاى بهشت به او بخوراند.🍓🍜 این حدیث های قشنگ دلخوشی روزای مریض داری مونه.... @mamanemamooli
چند روز پیش در حال دیدن اخبار بودیم که بدون هیچ مقدمه ای و هیچ داده ی قبلی ای خیلی یهویی پرسید:«مامان ! چرا همه اش ساختمون های قشنگ تو کشورا و شهرایی هست که بدَن و با ما دشمن هستن؟» مادر وی درحالی که از تعجب شاخ درآورده بود و یک نگاهش به تلویزیون ماند و یک نگاهش به دخترک در آستانه ی هفت سالگی اش خیلی شیک و مجلسی شروع کرد از اهمیت علم و بکارگیری آن در هر نقطه از جهان که نتیجه اش قشنگ تر شدن هست، صحبت کرد😅 (پرانتز اول:واقعا نمی‌دونم اون لحظه چی شد و از کجا به این رسیدم که باید از علم و دانش معماری و برج سازی برای دختر کلاس اولیم بگم؟!! ) (پرانتز دوم: آقای صدا و سیما شما که همه اش میخوای بگی این کشور اَخ اون کشور اوخ لطفا برو یه جایی گزارش بگیر که خوشگلی و پیشرفته بودنش حداقل به چشم بچه ی هفت ساله نیاد تا چه رسد به...) خلاصه با وجود اینکه چند روز می‌گذشت این سوال گوشه موشه های ذهن من مونده بود و دائم به داده ی «خود تحقیری» هم کنارش فکر میکردم تا اینکه تو یکی از گروه ها با این تصاویر مواجه شدم و یه جرقه⚡️ تو ذهنم اومد که در نتیجه اش یه روز، خیلی معمولی ، نازدونه رو صدا کردم و گفتم یادته ازم پرسیدی چرا ما تو ایران ساختمون های قشنگ نداریم؟ که با سر تایید کرد و من ادامه دادم دوست داری چندتا عکس از ساختمون و برج های قشنگ ایران نشونت بدم؟ وقتی گفت آره و گوشی رو آورد نشستیم این عکس ها رو دیدیم و در موردشون صحبت کردیم.... شما هم لذت این عکس ها رو ببرید و بیایید برای ادامه ی ماجرا....👩‍👧 @mamanemamooli
ما ها خیلی زود با یه لبخند از ته دل بچه هامون خستگی روزهامون رو فراموش میکنیم... مثل امروز صبحی که برق نگاه و شیرینی لبخندت از دیدن تاج و پذیرایی ها و کاردستی ها، شست برد همه خستگی و تنگی روزها رو... @mamanemamooli
بین تصاویر پشت سرهم تلویزیون از فلسطین و غزه با چشم های تیز بینش یک چیز را نشانه میگیرد دخترک هفت سال و نیمه ام و میگوید:«شلوار خونگی پاش بود مرده!!!!» همین را می گیرم و می گویم:« خب تو خونه هاشون نشسته بودن که اسرائیل اومد و بیرونشون کرد» با خودم فکر میکنم برای آدمی که بخواهد ببیند و بداند همین قدر ساده است:«شلوار خانگی پای مردی ست که در غزه و فلسطین راه می رود....» https://eitaa.com/mamanemamooli