eitaa logo
رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
43 دنبال‌کننده
79 عکس
5 ویدیو
1 فایل
اینجا جاییه برای رونوشت های یه مامان معمولی که دغدغه ی رشد و آگاهی داره... فقه و اصول خوانده ی متمایل به مشاوره مامانِ نازدونه و دردونه ❤️ من اینجام👇 @nurolhoda74
مشاهده در ایتا
دانلود
روز دوم مدرسه باید برای فردا یه بادکنک آردی درست کنن تو ذهنم این بود معمولش اینه که مامان ها درست میکنن و بچه ها میبرن مدرسه دیگه.... همه این کار رو میکنن،همه... اصلا یه مامانِ معمولی همینجوریه دیگه... از روضه که برگشتیم قرار شد وسایلش رو جمع کنه و بیاد که باهم درستش کنیم گفتم حسِ خوبِ اولین کاردستی و اینا یادش بمونه... همینطور که من هم آشپزخونه رو جمع و جور میکردم به خودم گفتم بزار حالا اون فیلمی که خانمش می‌فرسته رو خودش ببینه و برام توضیح بده من که میدونم چه جوریه حالا داشت فیلم میدید منم تو دلم خودمو تشویق میکردم که ایول!اینجوری حتی قدرت توضیح دادن و بیان هم پیدا می‌کنه...دَمم گرم☺️ و خلاصه داشتم با خودم کیف میکردم که فیلم تموم شد و صدای پرهیجانِ مامان اینجوری مامان اونجوری آشپزخونه رو پر کرد بهش گفتم خب اول باید همه ی وسایلِ مورد نیاز رو بیاری...وسایل که جمع شد بازم اومدم خودم شروع کنم به درست کردن و این ها اما بازم به خودم تلنگر زدم هدف از این کاردستی درست کردن ها چیه؟قراره چی بشه؟پس کامل بهش توضیح دادم و خودم رفتم ایستادم به ظرف شستن ، درسته وسطش یه بارقیف و بادکنک از هم جدا شدن و یه کوچولو آرد ریخت اینور و اون ور، یه بار هم آردا تو قیف گیر کردن و یه کم کارش سخت شد و یه کوچولو فشار بهش اومد...اما حسِ توانمندی«من میتونم،من از پسش بر میام» و صبر و حوصله پیدا کردن و یادگرفتن تلاش چیزهایی بود که من براش میخواستم... نوبتِ کشیدن چشم و ابروی کاردستی که شد رفتم در ماژیک رو هم باز کردم که اینو دیگه من باید بکشم که خوب از آب دربیاد اما بازم مچ خودمو گرفتم و سپردمش به خودش که خیلی هم خوب از پسش بر اومد... و آخرِ آخرِ اون حسِ رضایتمندی ای که خودم و خودش تجربه کردیم به همه دنیا می ارزه... @mamanemamooli
اما شنیدنِ مامان!آدما چه جوری درست میشن؟ آآآآآ آآآآ آمریکای پدرسنج(خدارو شکر اینجوری شنیده🤪)اومد بهم لگد زد... اوه!این کیفمو شوهررررم خریده...(با یه لحن خااااص) از بچه ی کلاس اولی که تازه با امروز شد هفت روز که مدرسه می‌ره... نشون میده سرعت انتقال اطلاعات و یادگیری .این حرف ها تو این نسل یه چیز دیگه اس.... پ.ن:براش از حریم خواهر یک ساله اش گفتم اینکه مواظبت فقط از جسم و بدن نیست ما باید مواظب باشیم آبجی هر حرفی رو نشونوه چون هنوز مغزش آنقدر رشد نکرده که بتونه بفهمه چی به چیه.... اما میتونی همه ی حرف هاتو با مامان در میون بزاری... (همه ی این حرف ها با چاشنی هم موندگار تره هم خاطره انگیز تر...) @mamanemamooli
+ماااامااان -جانم +هر کی برنده میشه می‌ره چلوکباب میخوره هرکی بازنده میشه می‌ره خونه ی خدا رو میسازه... -😐😐😐😐😐 +کدومش بهتره؟مگه خونه ی خدا رو ساختن بهتر نیست؟ -آره مامان!خب بهتره ... +پس اینجوری آدم همه اش ببازه خوبه دیگه؟ -فک کنم خواستن بگن چه ببازی چه برنده بشی دوتاش هم چیز خوب بهت میرسه...مهم اینه که تلاش کرده باشی.... پ.ن:کی بازنده شدن و گذاشتن کنار خدا و از شیش سالگی گفتن بازنده با خداست که ما نفهمیدیم؟ پ.ن۲:مگه نداریم «یدالله فوق ایدیهم» یا «نصرمن الله»یا.... پ.ن۳:حضرت امیر یه جایی میفرمایند اگر خودتان را بخواب بزنید زیر لگد های دشمن بیدار می شوید...اینا همون لگدها نیستن پس چین؟ @mamanemamooli
+مامان -هوم( همیشه که جانم نمیشه گفت مخصوصا اگر دهنت پر باشه☺️) +تو مدرسه های خارج میگن نباید مقنعه سر کنی تو مدرسه های ایران میگن باید مقنعه سر کنی.... -اوهوم!!😳 از کجا شنیدی مامان؟(تو ذهنم میگم حتما با کلاس پنجمی هایی که خواهر دوستاش هست در ارتباطه و از اونا شنیده دیگه) +دوستِ دوستم گفت دیگه -همکلاسیت یعنی؟😳😳😳😳 +آرههه دیگه -🙃🙃🙃🙃🙃🙃 @mamanemamooli
+مامان آخه بچه ها باید شادی کنن و بازی ، اغتشاش و اینا چیه دیگه.... -آره مامان بچه ها باید شاد باشن، چی شده مگه؟ +امروز منو دوستم و اون یکی دوستم موهامونو اینجوری گذاشتیم بیرون یه کم، اون یکی دوستم که پشتم میشینه گفت شما اغتشاش گرین که نیروهای انتظامی رو کشتن.... -اونجا مردی بود مامان؟ +نه -شما به سن تکلیف رسیدی عزیزم؟ +نه -پس شما هیچ کار بدی نکردی و اغتشاش گر نیستی، تازه با شادی و بازی میتونی اغتشاش گرا ها رو ناراحت و نیروی انتظامی رو خوشحال کنی... . . . . . یه ساعت بعد +رفتم مدرسه به دوستم که پشتم میشینه میگم که ما بچه ها باشادی و بازی میتونیم اغتشاش گرا رو ناراحت و نیروی انتظامی رو شاد کنیم(چهره ی خندان) -آره مامان، بگو . . . . . . یه ساعت بعدترش +تازه مامان من خیلی بدبختم که موهام کوتاهه... اون موقع یه کم ها یه کم از این کنارش تونستم بزارم بیرون.... -با تکان دادن سر و نگاه بهش میفهمونم که میفمم چی میگی و ته دلت چیه....(دروغ چرا بغضم گرفته بود از این همه عذاب وجدانی که تو دلش ریخته شده...) . . . . یه ساعت بعدتر ترش درحال حاضر شدن برای بیرون رفتن: جلوی آیینه روسری شو جوری تنظیم میکنه با اینکه لبنانی می‌بنده کمی از موهای جلوی سرش مرتب و کنارزده بیرون باشه... چندبار با فاصله های نزدیک نگاهم می‌کنه که مطمئن بشه من دیدم این پوشش رو... وقتی واکنش خاصی نمی‌بینه و مطمئن میشه که من دیدم خودش می‌ره جلوی آیینه و موهاشو میده توی روسری.... پ.ن:گفتگوی یه مامان معمولی با دخترِ شش سال و هفت ماهه اش تو روزایی که شلوغه پ.ن:مواظب ورودی های فکر و روح بچه هامون باشیم بخصوص موقع مدارس که براحتی افکارشون به هم سرایت می‌کنه حتی بیشتر از آنفولانزا و کرونا.... پ.ن:همه ی دوستم و دوستم و اون یکی دوستم ها دارای اسم و شخصیت حقیقی هستن لکن اینجا سعی بر اینه که حریم افراد حقیقی کاملا حفظ بشه حتی به اندازه یک نام بردن ساده و معمولی @mamanemamooli
یه جوری با هر خطی که دور «آ_ا» می‌کشه اشکی اشکی میشم و یادِ دوران ابتدایی خودم میفتم که هی میگم یعنی طبیعیه با هر خط و هر حرفی که یاد میگیره من انقدر ذوق میکنم؟ پ.ن: چقدر خوشبختیم ما که امت پیامبری هستیم که بزرگترین معجزه اش «کلمه»بوده پ.ن:اولش فکر کردم ذوق این خوندن و نوشتن فقط برای بچه ی اول هست اما ته دلم گفت هر بار و هربار ، هرکس و هرکس کلمه ای یاد بگیره که رشد و آگاهی همراهش باشه کلی ذوق میکنم حالا این ذوق تو پاره ی تنت به توان هزار میرسه... پ.ن:ذوق های کوچیک ولی بزرگ یه مامانِ معمولی @mamanemamooli
امروزی که با درست کردن این روباه های بامزه گذشت تا برن و نشانه ی «ر» رو تو ذهن و دوستاش موندگار کنن... پ.ن: «روهاب» یکی از قشنگترین و دلچسب ترین کلمات جابجایی بود که تو سال های اول زندگیت میگفتی...چقدر زود داری بزرگ میشی عزیزدل مادر.... پ. ن: اما بُغضی که با هر «تا» قورتش میدادم و ازش می‌گذشتم برای غربت و غم این روزها از لحظات نفس گیر مادری بود... @mamanemamooli
عِرقِ ملی....:) پ.ن:وقتی بعد جام جهانی خودش برای دفتر مشقش کادر می‌کشه... @mamanemamooli
ما ها خیلی زود با یه لبخند از ته دل بچه هامون خستگی روزهامون رو فراموش میکنیم... مثل امروز صبحی که برق نگاه و شیرینی لبخندت از دیدن تاج و پذیرایی ها و کاردستی ها، شست برد همه خستگی و تنگی روزها رو... @mamanemamooli
یکی از قشنگیای به اینه که حتی بچه ها ی خونه هم درگیر مراسم و روضه میشن.... اینطوری میشه که به روضه دعوت میشیم تازه اگر هم تغشیف نبریم فرمودند که قهر میکنن😅 @mamanemamooli
اما لذت اولین تابلویی که بعد از یاد گرفتن حروف الفبا خودش تنهایی تو خیابون میخونه و میگه :« مااامااان اونجا نوشته بارانا؟» با هیچ متر و مقیاسی تو دنیا قابل اندازه گیری نیست... والسلام😊 @mamanemamooli
در روزگاری به سر میبریم که هِی باید توضیح بدیم چرا این_َ نذاشته چرا اون -ِ ننوشته؟ 🤪🤪🤪 تازه آخرشم جواب میگیریم که «ولی من همیشه می‌نویسم این درسته» @mamanemamooli
👧اومده می‌پرسه : مامان! یعنی منم کلاس سومی باشم میبرن اونجا؟یعنی از طرف مدرسه ماروهم میبرن جشن اونجا؟ 🧕میگم‌:کجا مامان جان؟ 👧می‌فرماد:جشن پیش رهبر دیگه.... 🔸بیت رهبری لطفا پاسخگو باشند از حیطه ی مادری من خارجه آقاااا خارج😅 @mamanemamooli
👧می فرماد: خب یهو بگیم مرگ بر همه ی دشمنا دیگه، چه کاریه یکی یکی...؟ https://eitaa.com/mamanemamooli
🧕چه لذتی بالاتر از اینکه تو دفتر خاطره های خوبش جزء اولین خاطراتش بنویسه «من اولین نمازم را در حرم امام رضا خواندم. وقتی نمازم تمام شد من خیلی هیجان زده شدم.»؟ عاقبت بخیریت رو ببینم مادر... https://eitaa.com/mamanemamooli