eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
412 دنبال‌کننده
816 عکس
585 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
1: من تو یه خونواده کم جمعیت بزرگ شدم خانواده‌ای که اواخر دهه شصت تشکیل شد همون زمانی که سیاستهای تحدید جمعیت به شدت تبلیغ میشد. وقتی که دبستان رفتم مدرسه ‌ام دو شیفت بود و اکثر هم‌کلاسیهام از خانواده‌های پرجمعیت . روز اول مدرسه که معلم از بچه ها راجع به شغل پدر و تعداد اعضای خانواده و... می‌پرسید بعضیا خجالت می‌کشیدن تعداد برادر خواهراشونو بگن حتی گاهی تعداد کمتر از واقعیت میگفتن ولی من کلی کلاس می‌ذاشتم و با افتخار می‌گفتم یه برادر دارم فقط یکی بود که تک فرزند بود و من از این بابت بهش حسادت می‌کردم . البته بعدها که دبیرستان رفتم خدا بهم یه خواهر از گل بهتر داد ولی اون موقع به اندازه الآن قدر آمدنش رو نمی‌دونستم. چون نمی‌دونستم چه رنجهایی بابت کم جمعیتی خانواده خواهم برد و با چه سختی‌هایی دست و پنجه نرم خواهم کرد. روزگار سپری شد تا ازدواج کردم کم‌کم احساس تلخ بی کسی سراغم اومد از اونجایی که فرزند اول بودم سختی‌هام چند برابر بود. تو خرید‌ها، چیدن جهیزیه ، مراسم‌،انجام کارها و... خیلی بهم سخت گذشت همش آرزو می‌کردم کاش چند تا خواهر و برادر بزرگ داشتم. خانواده همسرم بر عکس ما خیلی پرجمعیت هستن من اونا رو می‌دیدم و حسرت می‌خوردم. به هر تقدیر گذشت وارد زندگی که شدم متوجه اختلافاتی با همسرم شدم که ریشه‌اش در کم بودن اعضای خانواده‌ام بود مثلا ایشون خیلی حس همدردی و دلسوزی و کمکِ بی توقع و از خود گذشتگی نسبت به دیگران داشت که صفتهای خوبی هست ولی من نه تنها اینجوری نبودم بلکه از این رفتارهاش اذیت می‌شدم چون تو خونه ما جز خودم کسی نبود که باهاش تعامل داشته باشم و یاد نگرفته بودم از خوشی و وقت و داشته‌هام برای دیگران بگذرم . همسرم یه دل گنده داشت که به این راحتی از چیزی ناراحت نمیشد ولی من خیلی دل‌نازک و شکننده و حساس بودم و با کوچکترین حرف یا سختی به هم میریختم و نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم چون من تک دختری بودم که همه توجه ها و امکانات در اختیارم بود و هیچ کس بهم نگفته بود بالا چشمت ابرو همسرم بسیار مسئولیت پذیر بود و به والدینش احترام می‌گذاشت بدون هیچ توقعی و همه چیزش رو مدیون اونها میدونست ولی من نسبت به پدر و مادرم یه رفتار معمولی داشتم و به اندازه‌ای که ایشون احترامِ والدینشون رو داشتن، من برای پدر و مادرم احترام و اهمیت قائل نبودم و در عوض خیلی هم متوقع بودم. البته نه اینکه بی احترامی کنم،نه! ولی اون کجا که محبت والدینت رو لطف اونها بدونی یا از سر وظیفه شون... ادامه دارد @mamanjoona
2: تو یه سری مسائل اعتماد به نفس نداشتم جوری که تو بعضی موارد هنوز هم ادامه داره و اذیت میشم مثلا انتخاب وخرید یه لباس یا کفش ساده ... تا همین دو سه سال پیش برای خریدِ هر چیزی حتما باید مامانمو میبردم وگرنه نمیتونستم خرید کنم چون همیشه به مامانم تکیه کرده بودم و تمام وقت در اختیارم بود. از اونجایی که تنها دختر خانواده بودم و توقعات ازم زیاد بودم تبدیل شدم به یک آدم کمال‌گرا که موفقیتهای کوچیک رو نمیبینه و از چیزای کوچیک لذت نمیبره و دنبال رسیدن به بهترین حالت ممکنه و به همین دلیل زود ناامید میشه و انگیزه‌شو از دست میده الان هم با اینکه میدونم این نقص هست ولی نمیتونم کنارش بذارم و این حس رو ناخواسته به فرزندانم انتقال میدم. از اونها هم انتظار بهترین بودن دارم و این باعث وارد شدن استرس و اضطراب بهشون میشه. و... سالها طول کشید تا یه سری مسایل برام حل شد و خیلیهاشون هنوز هم باقی مونده. گذشت تا اینکه برای اولین بار مادر شدم و کم‌ جمعیتی خانواده ام چالشهای جدیدی پیش روم گذاشت. ادامه دارد... @mamanjoona
3: وقتی اولین فرزندم متولد شد بیشتر از سختی بچه داری نداشتن یه خواهر بزرگ اذیتم می‌کرد. (اون موقع خواهرم تقریبا ۵ ساله بود) تو بیمارستان و بعدش چند روز اول زایمان تو خونه ، مامانم یکّه و تنها همراه و مراقبم بود. دخترم از اون نوزادهای بد قلق و اذیت کن که شب و روز گریه میکرد و منم که قبلا گفتم خیلی شکننده و کم تحمل. بچه گریه میکرد من گریه می‌کردم. مامانم باید هم منو آروم می‌کرد هم دخترمو،مهمون‌داری می‌کرد ،کارای خونه و بچه رو انجام می‌داد به من رسیدگی می‌کرد. بچه رو برای چکاپ و آزمایش غربالگری و شنوایی سنجی و... می‌برد ،تازه خواهرم هم کوچیک بود و هنوز به مادر نیاز داشت. خواهر یا زنداداشی نداشتم که گاهی جاشونو با هم عوض کنن و خستگی در کنن یا به پدر و برادرم که خونه خودشون بودن رسیدگی کنن و یا بعدا گاهی بهم سر بزنن و کمکم کنن. اون روزها خیلی بیشتر از قبل نداشتن خواهر و برادر رو حس کردم و اذیت شدم. ادامه دارد.. @mamanjoona
4: دیگه از بقیه ایام سال نگم برات مثلا شب یلدا، سیزده بدر ،مهمونی ها و... خلاصه هر موقعیتی که قشنگیش به پر جمعیت بودنشه. اگه میرفتم خونه مادر همسرم اونجا شلوغ پلوغ بود و خیلی هم خوش می‌گذشت ولی در این صورت پدر و مادر خودم تنها میموندن و دلم نمیومد، اگر هم می‌رفتم خونه پدرم چون همسرم عادت به شلوغی داشت بهش خوش نمی‌گذشت! خب حق داشت! اگه مهمونی یا مجلسی داشتیم باید دونفری با مامانم کارا رو انجام میدادیم و کمکی نداشتیم. گاهی هم مواردی پیش میامد که دوباره سر همین موضوع به مشکل میخوردیم مثلا وقتی که با یه جوجه ۷ ماهه کرونای سختی گرفتم و مامانم برای مراقبت از من و بچه هام خودش هم مریض شد و خانوادگی افتاده بودیم هیچ کس نبود یه لیوان آب دستمون بده و... الآن شکر خدا با ازدواج یه دونه برادر و خواهرم اوضاع یکم بهتر شده ولی باز هم چالش داریم چالشهای جدید کم‌کم با سالمند شدن والدینمون و نیازمندیشون به مراقبت و کمک ما سختیهای جدید رخ می‌نمایند. چون تعدادمون کمه باید وقت بیشتری براشون بذاریم و اگه یکی نباشه یا نتونه کمک کنه همه کارها به عهده یه نفر میفته و این هم مشکلات خودشو داره. خلاصه از این بابت آسیبهای زیادی دیدم که به صورت کلی گفتم. من نمی‌خوام همین حسرتها و آسیبها رو فرزندانم تحمل کنن. دلایل دیگه‌ای هم هست که به مرور خدمتتون عرض خواهم کرد. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ وقت فکر کردی چرا ما آدمها تا یه سختی و رنجی بهمون میرسه سریع بهم میریزیم! افسرده میشیم! ناراحتی اعصاب میگیریم! بدخلقی می‌کنیم و ناامید می‌شیم! دیگران رو مقصر می‌دونیم! و... خیلی وقتها به جای پذیرفتن شرایطی که باب میلمون نیست فقط تحملشون میکنیم!؟ یه عده هم نمیتونن تحمل کنن و از هر چی که به اون مسئله مربوط میشه فرار می‌‌کنن و شاید حتی یکی دست به خودکشی بزنه.. برعکس بعضیا هم هستن هزار جور گرفتاری و مشکل دارن ولی مشکلات زندگی از پا درشون نیاورده و پرقدرت و با نشاط به زندگی ادامه میدن. واقعا دلیلش چی میتونه باشه؟ ادامه داره... @mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
هیچ وقت فکر کردی چرا ما آدمها تا یه سختی و رنجی بهمون میرسه سریع بهم میریزیم! افسرده میشیم! ناراحتی
. دنیا خصوصیاتی داره که دونستن اونها و زندگی بر اساس این واقعیت‌ها انسان رو" قوی و صبور" میکنه و باعث میشه دیگه در مقابل سختی‌ها بی‌تابی نکنه و مردانه و محکم وارد میدان مشکلات زندگی بشه. یکی از واقعیتهای دنیا "رنج" هست چیزی که چه بخوای چه نخوای وجود داره! هیچ کس رو نمیتونی پیدا کنی که تو زندگی سختی نکشیده باشه و رنج ندیده باشه. قدم اول به سوی موفقیت "پذیرش قطعی بودن رنج در دنیاست" شاید این حرفا برات تلخ باشه ولی خب واقعیتی هست که وجود داره و دونستنش و عمل طبق اون زندگیت رو شیرین میکنه. داره... @mamanjoona
همیشه به خودت گوشزد کن و بگو: «ببین! تو باید بپذیری که قراره در دنیا رنج بکشی! تو باید بدونی که سختی ها و رنج های زندگی قرار نیست هیچ وقت تموم بشن. پس آروم باش و نترس، تو اگه میخوای به موفقیت های بزرگ برسی باید سختی های بزرگ رو هم تحمل کنی پس دیگه حرفی نباشه و بدون غر زدن به استقبال رنجهای خوب زندگی برو...» داره‌... @mamanjoona
در دنیا یه قانون داره قانونی که نمیشه ازش فرار کرد اونم اینکه: "اگه انسان با اختیار خودش رنج های خوب رو انتخاب نکنه دنیا به طور اجباری بهش رنج های بد رو خواهد داد‌" در واقع ما نباید سر رنج کشیدن یا رنج نکشیدن چونه بزنیم بلکه ما باید در مورد رنج هایی که دوست داریم تحمل کنیم فکر کنیم. رنجهای خوب زندگی اصلا بد نیستن بلکه باعث رشدت میشن روحتو بزرگ میکنن و تو رو به موفقیت نزدیک میکنن. اگه کسی به استقبال رنج های خوب نره، دنیا بهش رحم نمی‌کنه و رنج‌های بدی رو بهش تحمیل می‌کنه و در قالب مشکلات مختلف به سراغ انسان میاد. داره... @mamanjoona
حالا بریم سراغ این سوال: چرا الکی خودمو درگیر بچه‌داری کنم و از راحتی و آسایش خودم بزنم و وجودمو صرف بزرگ کردن بچه کنم!!؟؟ @mamanjoona
قبل از پاسخ به این سوال باید بدونیم رنجها دو نوع هستن: رنج خوب و رنج بد رنج خوب یا رنج مفید رنجی هست که با تحمل اون، برخی فواید و موفقیت ها نصیب انسان میشه. مثل رنج تحصیل،رنج تربیت فرزند،رنج کسب درآمد حلال و... هر کدوم از این ها مسیر پر رنج و زحمتی دارن ولی نتیجه‌ای خوب و شیرین دسته دوم از رنج ها رنج بد هست؛ رنج بد یا رنج مضر، رنجی هست که با تحمل اون، برخی ضرر ها نصیب انسان خواهد شد. در واقع انسان هم رنج کشیده و هم به نتیجه نامطلوبی میرسه. مثل رنج حسادت کردن یا غم و حسرت گذشته رو خوردن یا بداخلاقی و... @mamanjoona
یکی از صفات خداوند " مقدِّر " به معنی اندازه گذارنده هست. همه چیز از جانب خداوند تقدیر و اندازه شده حتی مقدار رنجی که توی دنیا قراره ببریم. حالا که در دنیا قطعی و ناگزیره و مقدارش تعیین شده حالا که ما صاحب اختیاریم و میتونیم خودمون رنج‌های خوب رو انتخاب کنیم چرا رنج خوب و شیرین فرزندآوری و تربیت فرزند رو نپذیریم !؟ چرا رنجی رو انتخاب نکنیم که هم باعث رشدمون بشه هم نتیجه خوبش ابدی و جاری باشه!؟ چرا منتظر بمونیم تا دنیا رنجهای بد رو به ما تحمیل کنه!؟ به صدها سال بعد فکر کن وقتی که از نسلت صدها و هزاران نفر در عالم هستی نفس می‌کشن... فکر کن به هر یک باری که «لااله‌الا‌الله» می‌گن هر یک باری که یه کار نیک انجام می‌دن هر بار که یه گره از خلق باز میکنن و... و تو در همه اونها شریکی و برات حسنه ثبت میشه دنبال رنجی باش که در این دنیای فانی تو رو باقی و ابدی کنه @mamanjoona