eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
413 دنبال‌کننده
815 عکس
582 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
2: تو یه سری مسائل اعتماد به نفس نداشتم جوری که تو بعضی موارد هنوز هم ادامه داره و اذیت میشم مثلا انتخاب وخرید یه لباس یا کفش ساده ... تا همین دو سه سال پیش برای خریدِ هر چیزی حتما باید مامانمو میبردم وگرنه نمیتونستم خرید کنم چون همیشه به مامانم تکیه کرده بودم و تمام وقت در اختیارم بود. از اونجایی که تنها دختر خانواده بودم و توقعات ازم زیاد بودم تبدیل شدم به یک آدم کمال‌گرا که موفقیتهای کوچیک رو نمیبینه و از چیزای کوچیک لذت نمیبره و دنبال رسیدن به بهترین حالت ممکنه و به همین دلیل زود ناامید میشه و انگیزه‌شو از دست میده الان هم با اینکه میدونم این نقص هست ولی نمیتونم کنارش بذارم و این حس رو ناخواسته به فرزندانم انتقال میدم. از اونها هم انتظار بهترین بودن دارم و این باعث وارد شدن استرس و اضطراب بهشون میشه. و... سالها طول کشید تا یه سری مسایل برام حل شد و خیلیهاشون هنوز هم باقی مونده. گذشت تا اینکه برای اولین بار مادر شدم و کم‌ جمعیتی خانواده ام چالشهای جدیدی پیش روم گذاشت. ادامه دارد... @mamanjoona
3: وقتی اولین فرزندم متولد شد بیشتر از سختی بچه داری نداشتن یه خواهر بزرگ اذیتم می‌کرد. (اون موقع خواهرم تقریبا ۵ ساله بود) تو بیمارستان و بعدش چند روز اول زایمان تو خونه ، مامانم یکّه و تنها همراه و مراقبم بود. دخترم از اون نوزادهای بد قلق و اذیت کن که شب و روز گریه میکرد و منم که قبلا گفتم خیلی شکننده و کم تحمل. بچه گریه میکرد من گریه می‌کردم. مامانم باید هم منو آروم می‌کرد هم دخترمو،مهمون‌داری می‌کرد ،کارای خونه و بچه رو انجام می‌داد به من رسیدگی می‌کرد. بچه رو برای چکاپ و آزمایش غربالگری و شنوایی سنجی و... می‌برد ،تازه خواهرم هم کوچیک بود و هنوز به مادر نیاز داشت. خواهر یا زنداداشی نداشتم که گاهی جاشونو با هم عوض کنن و خستگی در کنن یا به پدر و برادرم که خونه خودشون بودن رسیدگی کنن و یا بعدا گاهی بهم سر بزنن و کمکم کنن. اون روزها خیلی بیشتر از قبل نداشتن خواهر و برادر رو حس کردم و اذیت شدم. ادامه دارد.. @mamanjoona
4: دیگه از بقیه ایام سال نگم برات مثلا شب یلدا، سیزده بدر ،مهمونی ها و... خلاصه هر موقعیتی که قشنگیش به پر جمعیت بودنشه. اگه میرفتم خونه مادر همسرم اونجا شلوغ پلوغ بود و خیلی هم خوش می‌گذشت ولی در این صورت پدر و مادر خودم تنها میموندن و دلم نمیومد، اگر هم می‌رفتم خونه پدرم چون همسرم عادت به شلوغی داشت بهش خوش نمی‌گذشت! خب حق داشت! اگه مهمونی یا مجلسی داشتیم باید دونفری با مامانم کارا رو انجام میدادیم و کمکی نداشتیم. گاهی هم مواردی پیش میامد که دوباره سر همین موضوع به مشکل میخوردیم مثلا وقتی که با یه جوجه ۷ ماهه کرونای سختی گرفتم و مامانم برای مراقبت از من و بچه هام خودش هم مریض شد و خانوادگی افتاده بودیم هیچ کس نبود یه لیوان آب دستمون بده و... الآن شکر خدا با ازدواج یه دونه برادر و خواهرم اوضاع یکم بهتر شده ولی باز هم چالش داریم چالشهای جدید کم‌کم با سالمند شدن والدینمون و نیازمندیشون به مراقبت و کمک ما سختیهای جدید رخ می‌نمایند. چون تعدادمون کمه باید وقت بیشتری براشون بذاریم و اگه یکی نباشه یا نتونه کمک کنه همه کارها به عهده یه نفر میفته و این هم مشکلات خودشو داره. خلاصه از این بابت آسیبهای زیادی دیدم که به صورت کلی گفتم. من نمی‌خوام همین حسرتها و آسیبها رو فرزندانم تحمل کنن. دلایل دیگه‌ای هم هست که به مرور خدمتتون عرض خواهم کرد. @mamanjoona
حمل بر خودستایی نشه😅 دوران راهنمایی، دبیرستان و پیش دانشگاهی تو مدرسه استعدادهای درخشان(تیزهوشان) تحصیل کردم؛تو بهترین دانشگاه شهرم قبول شدم و با وجود دنیا امدن دختراولم مثل بقیه همکلاسی‌هام ۸ ترمه دوره کارشناسی رو تموم کردم.(بازار کار رشته تحصیلیم هم عالیه) با احترام به همه مهربانوهای شاغل و خدا قوت بهشون (چون توان و انرژی مضاعف میذارن برای زندگی) از ابتدای تحصیل هدفم اشتغال نبود. دوست داشتم تمام ظرافت و لطافت زنانه و انرژی و نشاطم در اختیار همسر و فرزندانم باشه. در کمال احترام نگاه من به زندگی با شما متفاوته! عقب موندگی!؟ مسیر ابدی شدن و به خدا رسیدن عقب افتادگی نیست! طلب نیاز از کسی!؟ تو خونه‌ خانومی می‌کنم و مادری همسرم هم از دل و جون بی منت برامون خرج می‌کنه و من مفتخرم که برام هزینه میکنن نه اینکه مجبور باشم خرج خودمو دربیارم. رسالت و هدف من تو این دنیا بزرگ‌تر از این حرفاست. اون کسی که "زن" رو آفرید و مظهر صفت خالقیت خودش قرار داد؛ منو از تمام وظایف معاف کرد تا فرصت انسان سازی داشته باشم. @mamanjoona
چند ماه از شانزدهمین تابستان عمرم گذشته بود ؛ سرمای استخوان‌سوز دی ماه بود و من گرم امتحانات مدرسه. یه شب یه خانوم تماس گرفت و پرسید: _ مامان خونه است. + بله هستن شما؟ _خدمت می‌رسیم. +تشریف بیارید!🙄🤷‍♀ یکی از اقوام دور بود چند بار بیشتر ندیده بودمش ! اومدنش عجیب بود و تنها چیزی که به ذهنم می‌رسید خواستگاری بود.. صداشون توی اتاق میومد ، حدسم درست بود. روی یه تیکه کاغذ چک نویس یه "نه" بزرگ با یه ضربدر روی علامت سوال نوشتم(یعنی توضیح هم نخواهید) گذاشتم روی میزم و شروع کردم به درس خوندن! آخه فرداش امتحان ادبیات داشتم. مامانم اومد تو اتاق تا باهام صحبت کنه به کاغذ اشاره کردم و گفتم اصلا با من در این مورد صحبت نکنید... به همین سفت و سختی!! (این همون کاغذه! ۱۷ سال نگهش داشتم تا همیشه یادم بمونه وقتی خدا چیزی بخواد احدی نمیتونه جلوش رو بگیره) https://eitaa.com/mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
چند ماه از شانزدهمین تابستان عمرم گذشته بود ؛ سرمای استخوان‌سوز دی ماه بود و من گرم امتحانات مدرسه.
تا اون موقع‌ من هیچ وقت جدی به ازدواج فکر نکرده بودم ،اصلا اهل این حرفا نبودم. تا قبل از این مواردی هم که پیش میومد گفته بودم خودشون رد کنن اصلا به منم نگن. یه دختر پاستوریزه‌ی بچه مثبت که سرش تو کتاب و دفتر و درس و مشقش بود. فقط چرا یه چیزی بود ، تابستون همون سال که خدا خواست و عمره دانش‌آموزی قسمتم شده بود ، بهمون گفتن یه طواف نیابتی از طرف همسر آینده‌تون انجام بدین و از خدا بخواین یه آدم خوب قسمتتون کنه! فقط همون یه بار 😁 انگار خدا می‌خواست خیلی زود اون دعا رو مستجاب کنه. نمیدونم چی شد که اون نه محکم و قاطع تبدیل شد به بله!😅 جواب مثبت دادن همان و نیش و کنایه‌ها و اعتراض از هر طرف همان.. هر کس میشنید از فامیل و دوست و آشنا تا غریبه زنگ میزد که چرا دخترتونو اینقدر زود عروس کردین!؟ چه خبره مگه!؟ درسش خوبه بذارین ادامه بده.. میترسین شوهر گیر نیاره ... مگه چند سالشه... از اونجایی که درسم خوب بود و مدرسه تیزهوشان می‌رفتم در مخیله هیچ کس حتی خودم نمیگنجید بخوام به این زودی کنم. حرفشون این بود که از درس و مشق میفتم و با ازدواج آینده‌ام تباه میشه... همه شوکه شده بودن خیلیها گلایه می‌کردن که ما فکر نمی‌کردیم دخترتونو عروس کنید که پا پیش نذاشتیم.. خلاصه هیچ کس موافق و خوشحال نبود به جز دو تا مادربزرگ‌های خدا بیامرزم. خودم هم دیگه دو دل شده بودم و تو برزخی گیر افتاده بودم که فقط خدا میدونست. از خواب و خوراک افتاده بودم. تا اون موقع اینقدر استرس و اضطراب رو تجربه نکرده بودم. تا اینکه به پیشنهاد مامانم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و از خدا کمک خواستم تا دو دلیم رو به طرف خیر وصلاح یه دل کنه و آرامش رو بهم برگردونه... عید غدیر بود که با کیک و حلقه و یه سجاده اومدن خونمون و اینطوری شد که یهو پرت شدم تو یه دنیای جدید... ... https://eitaa.com/mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
تا اون موقع‌ من هیچ وقت جدی به ازدواج فکر نکرده بودم ،اصلا اهل این حرفا نبودم. تا قبل از این موارد
اما بگم از شغل و درآمد و خونه و ماشین آقا داماد که همه چی تمام!! هیچی نداشت..😅 انتظار که نداری یه جوون ۳_۲۲ ساله همه چی داشته باشه!؟ البته بیکار نبود ولی نه از اون کارا که بعضیا دنبالشن! مثلا استخدام دولتی و پشت میز نشین و صاحب دفتر و دستک و... آقای خودش بود 😁 جَنَم کار کردن داشت. و بالاتر از اون وعده‌ی خداوند که فرمود: "... إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ..." اگه فقیر باشند من از فضل خودم بی نیازشان میکنم. [آیه۲۳سوره‌ نور] همین‌ کافی بود که خیالم راحت باشه میشه بهش تکیه کرد. سوم دبیرستان رو تموم نکرده بودم که عقد کردیم همه میگفتن دیگه درس بخون نیست ، درس رو رها می‌کنه و... ولی من حتی افت تحصیلی هم پیدا نکردم و تو عقد با نمرات عالی پیش‌دانشگاهی رو به پایان رسوندم و برای کنکور آماده میشدم.(مدارکش موجوده😅) از اون طرف هم ، به همت جناب همسر و قول صادق پروردگار در مورد ، تو دوران عقد یه نیسان شریکی خریدیم. همینطور با وام مسکن و یه تیکه زمین که پدر همسرم بهمون دادن طی چند ماه خونه ساختیم. خونواده‌ام هم جهیزیه گرفتن و آماده شدیم برای رفتن زیر یه سقف. راستی تا یادم نرفته پدر همسرم (خدا حفظشون کنه) کشاورزن و یه باغچه کوچیک که خود همسر جان قبل از ازدواج آباد کرده بودن ، بهمون هدیه دادن. ... https://eitaa.com/mamanjoona
حالا بذار یکم از خودم تعریف کنم😅 با اینکه تا دو سه سال پیش از ازدواج تک دختر خانواده بودم ولی اصلا لوس و ناز پرورده بار نیومده بودم و تو همون سن واسه خودم کدبانویی بودم.(دست ننه‌ام درد نکنه با دختر تربیت کردنش😂) غیر از اون به برکت تولد خواهرم کلی تجربه مادری هم داشتم 😁 اما بگم برات از چالشها و ! دو هفته قبل از تاریخ عروسی و کنکور ، پدر بزرگم به رحمت خدا رفت و همون روزِ فوت پدربزرگم ، برادرم هم تصادف کرد! (ابتدا روز عروسی و کنکور یکی بود🤦‍♀ و تلاش من برای تغییر بی فایده ولی به خاطر فوت پدربزرگم عقب افتاد) همه درگیر مراسم تشییع و ختم ،علاوه بر اون ما درگیر بیمارستان و تصادف برادرم و من هم نزدیک کنکور!!! عروسی افتاد بعد چهلم پدربزرگ. تنهایی مادربزرگم و غم تازه مامانم که اضافه شده بود به داغ برادر جوونش که هنوز یکسال از فوتشون نگذشته بود؛ کارهای عروسی ، تکمیل و چیدن جهیزیه ، مراقبت از برادرم ، درس و کنکورم و... خدا میدونه چقدر رنج کشیدم بابت نداشتن خواهر و برادرای بیشتر و دست تنها با اون همه مسئله ریز و درشت. به هر تقدیر با هر سختی گذشت. همون سال من کنکور قبول شدم و روز عروسی تا ظهر درگیر انتخاب رشته بودم. ... https://eitaa.com/mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
حالا بذار یکم از خودم تعریف کنم😅 با اینکه تا دو سه سال پیش از ازدواج تک دختر خانواده بودم ولی اصلا
ترم ۴ دانشگاه بودم که خدا منت گذاشت و من برای اولین بار لذت و طعم شیرین مادرشدن رو دو سه ماه قبل از ۲۰ سالگی چشیدم. حالا پدرم تو ۴۴ سالگی ، مادرم ۴۰ سالگی ، برادرم ۱۷ سالگی و خواهرم تو ۵ سالگی ، پدربزرگ ، مادربزرگ ، دایی و خاله شده بودن😃 با حمایت‌های بی دریغ همسر جان و کمک‌ مامان مهربونم با وجود یه دختر کوچولوی بازیگوش درسم رو ادامه دادم و به خاطر معدل بالا تونستم چند ترم بالای ۲۰ واحد بردارم و مثل بقیه هم‌کلاسیهام ۸ ترمه دوره کارشناسی رو تموم کنم. تو جشن فارغ التحصیلی دانشگاه همراه دختر ۲ ساله‌ام شرکت کردم. یادش به خیر واسه همکلاسی‌هام خیلی جالب و عجیب بود من تو اون سن مادر شده بودم ، چقد برای دیدن عکس جوجه‌ام ذوق میکردن😄 دوستامم خوشحال بودن که خاله شدن. با شنیدن شیرین کاری‌ها و شیرین زبونی‌هاش قند تو دلشون اب میشد. در مورد اشتغال هم که قبلا تو کانال توضیح دادم👇 https://eitaa.com/mamanjoona/102 بعد از تولد نیایش ، تونستیم اون نیسان شریکی رو کامل بخریم، محصول اون سال باغ هم بیشتر از سالهای گذشته بود. قبلا از همت بلند همسر جان برات گفتم ؛ بعد اومدن دخترمون تلاش ایشون چند برابر شد و دست به کارهای مختلفی زدن. از خرید و فروش تناژی انگور و ارسال به سایر شهرها و حتی صادرات و رانندگی تو جاده بگیر تا شتر داری ، خرید زمین کشاورزی و کاشت درخت ، پرورش ماهی ، کشت محصولات جالیزی و گندم و... خلاصه برای آوردن یه لقمه نون حلال سر سفره دست به هر کاری زدن.خدا خیرشون بده. ... https://eitaa.com/mamanjoona
فقط دو تا پست از و ماجرای مونده. میخوام امشب تمومش کنم بنا براین زودتر قرار میدم🙃
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
ترم ۴ دانشگاه بودم که خدا منت گذاشت و من برای اولین بار لذت و طعم شیرین مادرشدن رو دو سه ماه قبل از
هنوز ۳ سال نیایش تموم نشده بود ، دوست داشتم براش یه همبازی بیاریم. میخواستم بچه‌ها کمی داشته باشن (توضیحات و دلایلش رو میتونی با جستجوی ببینی ) منتها یه سری اتفاقات افتاد و شرایطی رقم خورد که باعث شد تا ۵ سالگی اقدام نکنیم. خدا رو شکر ما یه امتیاز مثبت داشتیم ؛ اینکه اختلاف سنی خواهرم و دخترم کم بود و میتونستن با هم بازی کنن و آسیب کمتری بابت تنهایی و تک فرزندی که تا ۶ سالگی ادامه داشت ببینه. بارداری دوم بسیار سخت‌تر از اولی بود ، ویار و حالت تهوع شدید ۲۴ ساعته و زایمانی به مراتب سخت‌تر از اولی! ولی همه‌ی اون سختی‌ها با اولین لبخند دختر قشنگم از یادم رفت😄 خدا که حنیفا رو بهمون داد تونستیم یه زمین کشاورزی شریکی بخریم و قبل از اون ماشین سواری حنیفا که دو ساله شد برای فرزند سوم اقدام کردیم.خیلی زود بی‌بی چکم مثبت شد. خوشحال بودم که این بار بچه‌ها کمه. ولی خداوند چیز دیگه‌ای اراده کرده بود و هفته ۱۲ خود به خود سقط شد. یکسال بعد مجدد باردار شدم هنوز محمد به دنیا نیومده بود که تونستیم تو همون زمین شریکی گلخونه بسازیم. اولین کاشت نهال تو گلخونه جدید با تولد پسرمون همزمان شد. همراه و حتی قبل از تولد هر کدوم از بچه‌ها اونها میومد. شدیدا معتقدم رزق خود ما هم به برکت وجود اونهاست. نه فقط مادیات بلکه رزقهای معنوی زیادی که شاید نتونم بیان کنم. بیشترین رزق معنوی رو اومدن طهورا نصیبم کرد. خدا رو شکر با تمام سختی‌ها و گرونی و مشکلات ، زندگی خوب می‌گذره و خداوند "من حیث لایحتسب " روزی میده. عزیزانی که کشاورز هستن میدونن گرچه کار بسیار سخت و شبانه روزی هست و درآمدش آنچنانی نیست ولی بسیار برکت داره. خدا رو شاکرم که سهمی در رونق و رشد تولید در کشورم داریم و چندین نفر از قِبَل ما نان می‌خورن. همچنین خداوند ما رو واسطه ارتزاق بندگان خودش قرار داده و درآمد حلال و شغلی نصیبمون شده که همیشه نگاهمون به عنایت و لطف خودش و چشممون به آسمان رحمتش باشه و دل از بندگانش ببُریم. هم روزی بخوریم و هم از پاداش اخروی بهره‌مند بشیم. و اون روزی که خودمون در این دنیا نیستیم، زمین و باغی که آباد کردیم باقیات صالحاتی‌ است که اون دنیا هم از آثار و برکاتش بهره‌مند میشیم. ... https://eitaa.com/mamanjoona