eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
412 دنبال‌کننده
815 عکس
583 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
حمل بر خودستایی نشه😅 دوران راهنمایی، دبیرستان و پیش دانشگاهی تو مدرسه استعدادهای درخشان(تیزهوشان) تح
البته که این صحبتهای من در مذمت و خانومها نیست! چه بسیار شغلها که انجامش فقط از یک بانو برمیاد و چه بسیار نخبگان خانوم در زمینه‌های مختلف که باعث فخر ما هستند. حرف من اینه نه و نه هیچ کدوم مانع پیشرفت ، ادامه مسیر و رسیدن به اهداف انسان نمیشه. @mamanjoona
امام باقر(ع) در پاسخ به سؤالی درباره ازدواج فرمود: «مَن خَطبَ اِلیکُم فَرضیتُم دینَهُ وَ امانَتهُ فَزَوِّجوهُ اِلاّ تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِی الاَرضِ وَ فَسادٌ کَبیرٌ» هرگاه کسی از دختر شما خواستگاری کرد و دینداری و امانتداری او را پسندیدید به او همسر دهید که اگر چنین نکنید در روی زمین فتنه و فساد بزرگی پدید آید. حضرت نفرمودن کنار دینداری خونه و ماشین و درآمد و مدرک فلان و شغل آنچنانی و... داشته باشه‌. دختر خانوم حتما n سالش شده باشه و درسش تموم شده باشه و... ازدواج رو ساده و آسون بگیریم ؛ نذاریم انرژی جوونی صرف خیال پردازی و انحراف بشه.. والله بالله بعد ازدواج هم میشه درس خوند میشه پیشرفت کرد .. چه بسا بهتر و بیشتر! اجازه ندیم اسم ازدواج که میاد تن و بدن جوون بلرزه از مخارج و توقعات عجیب و قریب راضی نباشیم به جای و تشکیل خانواده بیفتن دنبال دوستی و فساد و... https://eitaa.com/mamanjoona
چند ماه از شانزدهمین تابستان عمرم گذشته بود ؛ سرمای استخوان‌سوز دی ماه بود و من گرم امتحانات مدرسه. یه شب یه خانوم تماس گرفت و پرسید: _ مامان خونه است. + بله هستن شما؟ _خدمت می‌رسیم. +تشریف بیارید!🙄🤷‍♀ یکی از اقوام دور بود چند بار بیشتر ندیده بودمش ! اومدنش عجیب بود و تنها چیزی که به ذهنم می‌رسید خواستگاری بود.. صداشون توی اتاق میومد ، حدسم درست بود. روی یه تیکه کاغذ چک نویس یه "نه" بزرگ با یه ضربدر روی علامت سوال نوشتم(یعنی توضیح هم نخواهید) گذاشتم روی میزم و شروع کردم به درس خوندن! آخه فرداش امتحان ادبیات داشتم. مامانم اومد تو اتاق تا باهام صحبت کنه به کاغذ اشاره کردم و گفتم اصلا با من در این مورد صحبت نکنید... به همین سفت و سختی!! (این همون کاغذه! ۱۷ سال نگهش داشتم تا همیشه یادم بمونه وقتی خدا چیزی بخواد احدی نمیتونه جلوش رو بگیره) https://eitaa.com/mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
چند ماه از شانزدهمین تابستان عمرم گذشته بود ؛ سرمای استخوان‌سوز دی ماه بود و من گرم امتحانات مدرسه.
تا اون موقع‌ من هیچ وقت جدی به ازدواج فکر نکرده بودم ،اصلا اهل این حرفا نبودم. تا قبل از این مواردی هم که پیش میومد گفته بودم خودشون رد کنن اصلا به منم نگن. یه دختر پاستوریزه‌ی بچه مثبت که سرش تو کتاب و دفتر و درس و مشقش بود. فقط چرا یه چیزی بود ، تابستون همون سال که خدا خواست و عمره دانش‌آموزی قسمتم شده بود ، بهمون گفتن یه طواف نیابتی از طرف همسر آینده‌تون انجام بدین و از خدا بخواین یه آدم خوب قسمتتون کنه! فقط همون یه بار 😁 انگار خدا می‌خواست خیلی زود اون دعا رو مستجاب کنه. نمیدونم چی شد که اون نه محکم و قاطع تبدیل شد به بله!😅 جواب مثبت دادن همان و نیش و کنایه‌ها و اعتراض از هر طرف همان.. هر کس میشنید از فامیل و دوست و آشنا تا غریبه زنگ میزد که چرا دخترتونو اینقدر زود عروس کردین!؟ چه خبره مگه!؟ درسش خوبه بذارین ادامه بده.. میترسین شوهر گیر نیاره ... مگه چند سالشه... از اونجایی که درسم خوب بود و مدرسه تیزهوشان می‌رفتم در مخیله هیچ کس حتی خودم نمیگنجید بخوام به این زودی کنم. حرفشون این بود که از درس و مشق میفتم و با ازدواج آینده‌ام تباه میشه... همه شوکه شده بودن خیلیها گلایه می‌کردن که ما فکر نمی‌کردیم دخترتونو عروس کنید که پا پیش نذاشتیم.. خلاصه هیچ کس موافق و خوشحال نبود به جز دو تا مادربزرگ‌های خدا بیامرزم. خودم هم دیگه دو دل شده بودم و تو برزخی گیر افتاده بودم که فقط خدا میدونست. از خواب و خوراک افتاده بودم. تا اون موقع اینقدر استرس و اضطراب رو تجربه نکرده بودم. تا اینکه به پیشنهاد مامانم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و از خدا کمک خواستم تا دو دلیم رو به طرف خیر وصلاح یه دل کنه و آرامش رو بهم برگردونه... عید غدیر بود که با کیک و حلقه و یه سجاده اومدن خونمون و اینطوری شد که یهو پرت شدم تو یه دنیای جدید... ... https://eitaa.com/mamanjoona
فقط دو تا پست از و ماجرای مونده. میخوام امشب تمومش کنم بنا براین زودتر قرار میدم🙃
بانویی به حضور امام صادق -علیه‌السلام- آمد و گفت: من راه زاهد و وارستگی را برای خود برگزیده‌ام و متَبتَّلَه هستم. 🔸 امام: منظور تو از این سخن چیست؟ 🔻 او گفت: ازدواج نمی‌کنم 🔸 امام: چرا نمی‌کنی؟! 🔻 بانو: می‌خواهم با ترک ازدواج دارای فضل و کمال شوم!! 🔸 امام: برو از این روش، دست بردار اگر نکردن برای انسان فضل و کمال بود، حضرت زهرا -سلام‌اللّه‌علیها- سزاوارتر از تو بود که به خاطر فضل و کمال ازدواج نکند. با توجه به این که هیچ‌کسی از حضرت زهرا -سلام‌الله‌علیها- برای تحصیل فضل و کمال پیشی نگرفته است. [فروع کافی، ج۵، ص۴۹۶] @mamanjoona