eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
412 دنبال‌کننده
816 عکس
585 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شکست جنبش زن زندگی آزادی در کشور تو خونه ما کمپین و توسط جوجه ۳ و ۴ راه افتاده. این اتفاق کمِ کم روزی ۱۰ بار تکرار میشه غافل بشم زندگیم رفته به فنا😅 چی بود آخه!؟همینقدر وقیح همینقدر سخیف 😒😏 @mamanjoona
_آیا از گریه‌های بی وقفه‌ی شبانه دلبندتان خسته شده‌اید!؟ _آیا از بس نازدانه را روی پا خوابانده و تکان داده‌اید تا آرام شود زانو درد گرفته‌اید!؟ _آیا از اختراع انواع روشهای ساکت کردن بچه از جمله تاب دادن توی پتو و راه رفتن دور خانه و... درمانده شده‌اید!؟ _آیا از خوراندن عرق نعنا و شربت گریپ میکسچر و انواع ضد دل‌دردهای خانگی کلافه شده‌اید!؟ _آیا هنوز قلق شیرخوار بامزه خود را نگرفته‌اید!؟ _آیا از بی خوابی و کم حوصلگی گله مندید!؟ . . . الکی خودتو اذیت نکن؛ بچه همینه دیگه! خودت هم همینکارو کردی تا بزرگ شدی.. حالا غصه نخور بیا یه چیزی بهت بگم آروم شی: پیامبر مهربانیها فرمودند:"...گریه کودک تا چهارماه اوّل شهادت به یگانگی خداست و چهارماه دوّم درود بر پیامبر و خاندان او، و در چهارماه سوم دعا برای پدر و مادرش است." همینطور امام صادق(ع) فرمودند:"در مغز كودكان رطوبتى است كه اگر در آن بماند بيماري‌ها و نارسايي‌هاى سخت و ناگوار به او رساند؛ مانند نابينايى و جز آن . گريه آن رطوبت را از سر كودكان سرازير و بيرون مى كند و بدين وسيله سلامتى تن و درستى ديده ايشان را فراهم مى آورد." غیر از اینها گریه خودش برای نوزاد یه ورزش کامل محسوب میشه، ورزشی که دست و پا و قفسه سینه و شکم و... به حرکت درمیاره و خون را به سرعت به تمام سلولها می‌رسونه و آنها رو تغذیه میکنه. @mamanjoona
همه موجودات عالم در حال ذکر و تسبیح پروردگارند. انسان هم تا وقتی از فطرت الهی خودش دور نشده و آلوده به مادیات دنیایی همینطوره. دلیل بیداری بچه‌ها به خصوص شیرخوارها هنگام سحر همینه توفیقی که نصیب مامانشون هم می‌کنن. بیداری سحرگاه خیلی با ارزشه حتی اگر عبادتی هم انجام نشه باز هم برکات خودش رو داره. هر وقت بیداری سحر روزیت شد ولی حال و حوصله عبادت نداشتی همونجا توی رختخواب فقط استغفار کن کافیه. مرحوم حرّ عاملی :«قَد یَفتَحُ الله لِلسَّالِکِ عَلَی فِرَاشِهِ مَا لَم یَفتَحهُ لَهُ عَلَی صَلَاتِهِ» می‌گوید: خدا در رختخواب برای سالک خود مطلبی را روشن می‌کند، دری از حکمت به روی او می‌گشاید که در نماز وی آن در را به روی او باز نمی‌کند. @mamanjoona
آخه من با این جوجه ۱۷ ماهه چیکار کنم !!؟😋 یه دقیقه نشستم دوتا دونه کوک بزنم سرمو چرخوندم دیدم رفته اون بالا!!!🤯 پ.ن:نمیخوام سبک کانال اینستایی بشه فقط محض هدیه حال خوشمزه و نشاندن لحظه‌ای لبخند @mamanjoona
شاید گفتنِ چند تا نکته خالی از لطف نباشه سوالهایی که تو ذهن خیلی‌هاست و بعضی ها ازم می‌پرسن چه اینجا چه در فضای حقیقی: یکی از مهمترین ها اینه: و به دیگران هم توصیه می‌کنم!؟ @mamanjoona
1: من تو یه خونواده کم جمعیت بزرگ شدم خانواده‌ای که اواخر دهه شصت تشکیل شد همون زمانی که سیاستهای تحدید جمعیت به شدت تبلیغ میشد. وقتی که دبستان رفتم مدرسه ‌ام دو شیفت بود و اکثر هم‌کلاسیهام از خانواده‌های پرجمعیت . روز اول مدرسه که معلم از بچه ها راجع به شغل پدر و تعداد اعضای خانواده و... می‌پرسید بعضیا خجالت می‌کشیدن تعداد برادر خواهراشونو بگن حتی گاهی تعداد کمتر از واقعیت میگفتن ولی من کلی کلاس می‌ذاشتم و با افتخار می‌گفتم یه برادر دارم فقط یکی بود که تک فرزند بود و من از این بابت بهش حسادت می‌کردم . البته بعدها که دبیرستان رفتم خدا بهم یه خواهر از گل بهتر داد ولی اون موقع به اندازه الآن قدر آمدنش رو نمی‌دونستم. چون نمی‌دونستم چه رنجهایی بابت کم جمعیتی خانواده خواهم برد و با چه سختی‌هایی دست و پنجه نرم خواهم کرد. روزگار سپری شد تا ازدواج کردم کم‌کم احساس تلخ بی کسی سراغم اومد از اونجایی که فرزند اول بودم سختی‌هام چند برابر بود. تو خرید‌ها، چیدن جهیزیه ، مراسم‌،انجام کارها و... خیلی بهم سخت گذشت همش آرزو می‌کردم کاش چند تا خواهر و برادر بزرگ داشتم. خانواده همسرم بر عکس ما خیلی پرجمعیت هستن من اونا رو می‌دیدم و حسرت می‌خوردم. به هر تقدیر گذشت وارد زندگی که شدم متوجه اختلافاتی با همسرم شدم که ریشه‌اش در کم بودن اعضای خانواده‌ام بود مثلا ایشون خیلی حس همدردی و دلسوزی و کمکِ بی توقع و از خود گذشتگی نسبت به دیگران داشت که صفتهای خوبی هست ولی من نه تنها اینجوری نبودم بلکه از این رفتارهاش اذیت می‌شدم چون تو خونه ما جز خودم کسی نبود که باهاش تعامل داشته باشم و یاد نگرفته بودم از خوشی و وقت و داشته‌هام برای دیگران بگذرم . همسرم یه دل گنده داشت که به این راحتی از چیزی ناراحت نمیشد ولی من خیلی دل‌نازک و شکننده و حساس بودم و با کوچکترین حرف یا سختی به هم میریختم و نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم چون من تک دختری بودم که همه توجه ها و امکانات در اختیارم بود و هیچ کس بهم نگفته بود بالا چشمت ابرو همسرم بسیار مسئولیت پذیر بود و به والدینش احترام می‌گذاشت بدون هیچ توقعی و همه چیزش رو مدیون اونها میدونست ولی من نسبت به پدر و مادرم یه رفتار معمولی داشتم و به اندازه‌ای که ایشون احترامِ والدینشون رو داشتن، من برای پدر و مادرم احترام و اهمیت قائل نبودم و در عوض خیلی هم متوقع بودم. البته نه اینکه بی احترامی کنم،نه! ولی اون کجا که محبت والدینت رو لطف اونها بدونی یا از سر وظیفه شون... ادامه دارد @mamanjoona
2: تو یه سری مسائل اعتماد به نفس نداشتم جوری که تو بعضی موارد هنوز هم ادامه داره و اذیت میشم مثلا انتخاب وخرید یه لباس یا کفش ساده ... تا همین دو سه سال پیش برای خریدِ هر چیزی حتما باید مامانمو میبردم وگرنه نمیتونستم خرید کنم چون همیشه به مامانم تکیه کرده بودم و تمام وقت در اختیارم بود. از اونجایی که تنها دختر خانواده بودم و توقعات ازم زیاد بودم تبدیل شدم به یک آدم کمال‌گرا که موفقیتهای کوچیک رو نمیبینه و از چیزای کوچیک لذت نمیبره و دنبال رسیدن به بهترین حالت ممکنه و به همین دلیل زود ناامید میشه و انگیزه‌شو از دست میده الان هم با اینکه میدونم این نقص هست ولی نمیتونم کنارش بذارم و این حس رو ناخواسته به فرزندانم انتقال میدم. از اونها هم انتظار بهترین بودن دارم و این باعث وارد شدن استرس و اضطراب بهشون میشه. و... سالها طول کشید تا یه سری مسایل برام حل شد و خیلیهاشون هنوز هم باقی مونده. گذشت تا اینکه برای اولین بار مادر شدم و کم‌ جمعیتی خانواده ام چالشهای جدیدی پیش روم گذاشت. ادامه دارد... @mamanjoona
3: وقتی اولین فرزندم متولد شد بیشتر از سختی بچه داری نداشتن یه خواهر بزرگ اذیتم می‌کرد. (اون موقع خواهرم تقریبا ۵ ساله بود) تو بیمارستان و بعدش چند روز اول زایمان تو خونه ، مامانم یکّه و تنها همراه و مراقبم بود. دخترم از اون نوزادهای بد قلق و اذیت کن که شب و روز گریه میکرد و منم که قبلا گفتم خیلی شکننده و کم تحمل. بچه گریه میکرد من گریه می‌کردم. مامانم باید هم منو آروم می‌کرد هم دخترمو،مهمون‌داری می‌کرد ،کارای خونه و بچه رو انجام می‌داد به من رسیدگی می‌کرد. بچه رو برای چکاپ و آزمایش غربالگری و شنوایی سنجی و... می‌برد ،تازه خواهرم هم کوچیک بود و هنوز به مادر نیاز داشت. خواهر یا زنداداشی نداشتم که گاهی جاشونو با هم عوض کنن و خستگی در کنن یا به پدر و برادرم که خونه خودشون بودن رسیدگی کنن و یا بعدا گاهی بهم سر بزنن و کمکم کنن. اون روزها خیلی بیشتر از قبل نداشتن خواهر و برادر رو حس کردم و اذیت شدم. ادامه دارد.. @mamanjoona
4: دیگه از بقیه ایام سال نگم برات مثلا شب یلدا، سیزده بدر ،مهمونی ها و... خلاصه هر موقعیتی که قشنگیش به پر جمعیت بودنشه. اگه میرفتم خونه مادر همسرم اونجا شلوغ پلوغ بود و خیلی هم خوش می‌گذشت ولی در این صورت پدر و مادر خودم تنها میموندن و دلم نمیومد، اگر هم می‌رفتم خونه پدرم چون همسرم عادت به شلوغی داشت بهش خوش نمی‌گذشت! خب حق داشت! اگه مهمونی یا مجلسی داشتیم باید دونفری با مامانم کارا رو انجام میدادیم و کمکی نداشتیم. گاهی هم مواردی پیش میامد که دوباره سر همین موضوع به مشکل میخوردیم مثلا وقتی که با یه جوجه ۷ ماهه کرونای سختی گرفتم و مامانم برای مراقبت از من و بچه هام خودش هم مریض شد و خانوادگی افتاده بودیم هیچ کس نبود یه لیوان آب دستمون بده و... الآن شکر خدا با ازدواج یه دونه برادر و خواهرم اوضاع یکم بهتر شده ولی باز هم چالش داریم چالشهای جدید کم‌کم با سالمند شدن والدینمون و نیازمندیشون به مراقبت و کمک ما سختیهای جدید رخ می‌نمایند. چون تعدادمون کمه باید وقت بیشتری براشون بذاریم و اگه یکی نباشه یا نتونه کمک کنه همه کارها به عهده یه نفر میفته و این هم مشکلات خودشو داره. خلاصه از این بابت آسیبهای زیادی دیدم که به صورت کلی گفتم. من نمی‌خوام همین حسرتها و آسیبها رو فرزندانم تحمل کنن. دلایل دیگه‌ای هم هست که به مرور خدمتتون عرض خواهم کرد. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ وقت فکر کردی چرا ما آدمها تا یه سختی و رنجی بهمون میرسه سریع بهم میریزیم! افسرده میشیم! ناراحتی اعصاب میگیریم! بدخلقی می‌کنیم و ناامید می‌شیم! دیگران رو مقصر می‌دونیم! و... خیلی وقتها به جای پذیرفتن شرایطی که باب میلمون نیست فقط تحملشون میکنیم!؟ یه عده هم نمیتونن تحمل کنن و از هر چی که به اون مسئله مربوط میشه فرار می‌‌کنن و شاید حتی یکی دست به خودکشی بزنه.. برعکس بعضیا هم هستن هزار جور گرفتاری و مشکل دارن ولی مشکلات زندگی از پا درشون نیاورده و پرقدرت و با نشاط به زندگی ادامه میدن. واقعا دلیلش چی میتونه باشه؟ ادامه داره... @mamanjoona