برف روی زمین نشسته است
و همه جا سفید پوش شده است
و من شده ام مثل همان دخترک کبریت فروش
که در هیاهو و غوغای خیابان و رفت و آمد مردم گوشه ای ایستاده ام و نگاه میکنم
به سمت یک فروشگاه بوتیک و لباس
نزدیک میشوم و داخلش میشوم
وقتی دلم تنگش میشود میایم و در خیابان قدم میزنم و به یاد دوران شیرینی که با هم داشتیم
میایم خرید رنگ صورتی و کاپشن صورتی رنگ
رنگ مورد علاقه م هست وقتی دارم
نگاه میکنم به جنس و نوعشان
چشمم میخورد به تلویزیون و خبری که گوینده
اعلام میکند
انفجار در گلزار شهدای کرمان و خبر
همان دختر۲ ساله کاپشن صورتی با گوشواره های قلبیش که شناسایی شد در جایم خشک میزند و گوشه ای اشک از چشمم جاری می شود زمزمه میکنم کاپشن صورتی
و دختر ۲ ساله چقدر این دو کلمه برایم سنگین هس من که غم از دست دادن را چشیده ام
از بوتیک بیرون می آیم و در گوشه بوتیک نزدیک پارک نزدیک مینشینم و زار زار گریه میکنم دلم آتیش گرفت از این خبر
و قلبم درد گرفت...
با این خبر غم چن ساله فراق خودم را از یاد بردم و از ته دل دلم سوخت
چقدر شیرین و تلخ با هم در آمیخته است
تلخی فراق و شیرینی وصال به پروردگار..
#دلنوشته
#دختر_کاپشن_صورتی
#جهاد_و_ایثار
#همه_مقاطع
به کانال #مدارس_امین ملحق شوید:
@mamin110