eitaa logo
مدارس امین
21.6هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.5هزار ویدیو
7.1هزار فایل
✅ کانال آموزشی و محتوایی مدارس امین ✅ کانال اطلاع رسانی مدارس امین https://eitaa.com/amouzeshamin
مشاهده در ایتا
دانلود
متن زیبا و جذاب برای روز بسیج مناسب متوسطه بسیج ما ماندیم... روز خاطره های دلتنگی هم کلاسی هایی است که دیگر نمی بینی شان؛ خاطره هایی که حماسه شدند، اسطوره شدند. همان هایی که خوب می دانستند راز ماندگاری را، عشق را، بودن را، دریا بودن را و آفتاب شدن را. به احترام آنهایی که رفتند تا ماندگار شوند. تا ما بمانیم و ما ماندیم با کیف های تنبل مدرسه که پر از خاطره سیب های دوستی اند. ما ماندیم و تلخی روزهایی که می آیند. ما ماندیم و سنگینی کوله بار دینی که ادا نشده. ما ماندیم و راه های طولانی نرفته، بی همسفرانی که راهمان را از آنها جدا کردیم. [«رفتیم اگر نامهربان بودیم»... رفتند اما مهربان بودند رفتیم اگر بارگران...» اما بارگرانی بر زمین مانده ست.] ما در مدرسه ماندیم و آنها بسیجی شدند و لباس های خاکی را پوشیدند تا راحت تر از خاک دل بکنند؛ تا عاشقانه در مدرسه عشق چگونه مردن را... نه! زنده بودن را بیاموزند. بیاموزند که آب و بابا و نان نوشتن، امنیت هم می خواهد و خیال راحت. بفهمند انار داشتن خوب است؛ ولی آزادی بهتر و واجب تر و بدانند که می شود پدر نداشت و حتی زنده نبود؛ اما آزاده بود. حالا ما به یاد خاطرات سبزشان با دانش آموزانی هم سن و سال خودشان، با سلاحِ قلم، بسیج می شویم تا سنگر مبارزه را خالی نکرده باشیم، تا با دانش و هنر خود، دشمن را به زانو درآوریم، تا فرهنگمان زنده بماند. از گلوی کوچک شهیدشان فریاد می زنیم شعرهایی را که در دبستان با هم یک صدا و بلند می خواندیم؛ «خوب و قشنگی ایران زیبا...» تا بدانند ایران را مثل صورت های زیبا و دوست داشتنی شان دوست داریم و به یادشان همیشه بسیجی می مانیم تا در سنگر دانش خون گرمشان، دلگرمی مان باشد در آبادانی و سرافرازی ایران عزیز. منبع مطلب : bsyj.blogfa.com
6⃣1️⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب: «یه روز بارونی» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با ویژگی‌های یک بسیجی واقعی مثل شهید احمدی روشن است. 🔶 قصه امشبمون در مورد دوتا دوست صمیمی به اسم هانیه و ریحانه است که البته اولش خیلی با هم دوست نبودن، ولی به خاطر یه ماجرای جالب، دوست همیشگی هم شدن. می‌خواید بدونید چه ماجرایی؟ پس خوب گوش بدید. 🔷 مدرسه هانیه و ریحانه، توی یکی از شهرهای اصفهان به نام نطنز بود؛ یه شهر کوچیک، ولی سرسبز و خوش‌آب‌وهوا که بیشتر مردم اونجا کارشون کشاورزی و صنایع دستیه. ♦️ دخترکوچولوهای قصه ما همکلاسی بودن و هردو کلاس چهارم ابتدایی. دوستی هانیه و ریحانه از یه روز پاییزی و بارونی شروع شد. اون‌روز وقتی زنگ آخر خورد و همه تعطیل شدن، باد می‌وزید و قطره‌های بارون مثل دوش حموم، شرشر روی سر بچه‌ها می‌ریخت. 🔸 ریحانه چتر نداشت. برای همین بدوبدو رفت اون طرف خیابون و زیر سقف ایستگاه اتوبوس ایستاد. بقیه بچه‌ها هم همین کار رو کردن. 💎 هانیه با چتر صورتی و کوچولوش از مدرسه بیرون اومد. چون می‌خواست با اتوبوس بره خونه‌شون، اومد توی ایستگاه و اتفاقی نشست کنار ریحانه. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/223283 📎 📎 📎 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید. 🌸به کانال ملحق شوید: @mamin110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6⃣1️⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب: «یه روز بارونی» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: مریم مهدی‌زاده، راحیل سادات موسوی، ناهید هاشم‌نژاد و سما سهرابی 🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با ویژگی‌های یک بسیجی واقعی مثل شهید احمدی روشن است. ❇️لینک قصه در سایت اندیشه برتر... https://btid.org/fa/video/226216 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید 📎 📎 📎 🌸به کانال ملحق شوید: @mamin110