🌸زرنگ باش
🔹اگر میخواهی صدقه بدهی همین طوری
صدقه نده صدقه را از طرف امام رضا(ع)
و برای سلامتی آقا امام زمان(عج)بده.
برای دومعصوم بده. دو معصوم
که خداوند متعال دوستشان دارد
🔻پس زرنگ باش..
🔹ممکن نیست خداوند این صدقه را رد
کند. تو هم اینجا حق واسطه گریات را
میگیری.
📚آیتالله آقا مجتبیتهرانی
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
امشب برای رفاه حال شما عزیزان تبادل نمیکنیم ...
لطفا با دعوت دوستانتون ما رو حمایت کنید 😇😍
#ادمین_نوشت
هدایت شده از #من_منتظرم!
🔹حاج حسین یکتا:
🌹گاهی میری یه جا مهمونی؛ دیدی غذا کم میاد!😐
🌹صاحبخونه بین اون همه جمعیت؛😌 میاد بهت میگه: اگه میشه تو غذا کم تر بخور، بذار به دیگران برسه...آخه تو واسه مایی...ولی اونا غریبه ان...😁
وقتی واسه امام زمان باشی!😍
آقا میگه میشه کمتر بخوری!😇
میشه بیشتر سختی بکشی!🙈
بذار دیگران استفاده کنن...🤓
آخه تو واسه مایی... !!!❤️
🌹بچه ها کاری کنید؛ امام زمان برنامه هاشو روی ما پیاده کنه...💟
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🕊از #شهيدبابايى پرسيدند:
عباس جـان چه خبر؟
چه كار ميکنى؟
گفت:
به نگهبانى #دل مشغوليم
که #غيرازخدا كسی وارد نشود.
💫 #نگهبان_دلت_باش
💚 #حضرت_امیرالمومنین
✨ #تلنگر
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#امام_زمانی_ها 😊❤️
#حاجحسینیکتا
بچهها...! 😍
از آقا معرفت بگیرید؛ ❌
معرفت به مأموریت. ⭕️
مأموریتی که یه روز #امام_حسین (ع) گفت جوانان بنی هاشم بیایید، نعش علیاکبر به خیمه رسانید...🍃🌸
یه روز #امام_خمینی (ره) گفت دزدی آمده است و سنگی انداخته، جوانها! بریم #جبهه...
و امروز #آقا میگه جوانها بلند شید آماده شید میخوایم پرچم #ظهور رو بزنیم به بالاترین قلل دولت عظمای حضرت مهدی(عج)...🍃🌸
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿•[هیچ زمانی
آدم هایی که شما رو به خدا
نزدیک تر می کنند
رها نکنید!
بودن آن ها یعنی
خدا هنوز حواسش به شما
هست ..]•🌱
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
[• #قصه_دلبرے📚•]
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_نهم
یاعلی گفت و درو بست.با رسيدن من به عقب... خبر سقوط بيمارستان هم رسيد... پ.ن: شهيد سيد علي حسيني در سن 62سالگي به درجه رفيع شهادت نائل آمد... پيکر مطهر اين شهيد... هرگز بازنگشت...جهت شادي ارواح طيبه شهدا صلوات...نه دلي براي برگشتن داشتم... نه قدرتي، همون جا توي منطقه موندم... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن...-سريع برگرديد... موقعيت خاصي پيش اومده...رفتم پايگاه نيرو هوايي و با پرواز انتقال مجروحين برگشتم تهران... دل توي دلم نبود... نغمه و اسماعيل بيرون فرودگاه با چهره هاي داغون و پريشان منتظرم بودن. انگار يکي خاک غم و درد روي صورت شون پاشيده بود... سکوت مطلق توي ماشين حاکم بود. دست هاي اسماعيل مي لرزيد... لب ها و چشم هاي نغمه... هر چي صبر کردم، احدي چيزي نمي گفت...-به سلامتي ماشين خريدي آقا اسماعيل؟-نه زن داداش... صداش لرزيد... امانته...با شنيدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم...-چي شده؟ اين خبر فوري چيه که ماشين امانت گرفتيد و اينطوري دو تايي اومديد دنبالم؟ صورت اسماعيل شروع کرد به پريدن... زيرچشمي به نغمه نگاه مي کرد. چشم هاش پر از التماس بود... فهميدم هر خبري شده... اسماعيل ديگه قدرت حرف زدن نداره... دوباره سکوت، ماشين رو پر کرد...-حال زينب اصلا خوب نيست... بغض نغمه شکست... خبر شهادت علي آقا رو که شنيد تب کرد... به خدا نمي خواستيم بهش بگيم، گفتيم تا تو برنگردي بهش خبر نميديم... باور کن نميدونيم چطوري فهميد!جملات آخرش توي سرم مي پيچيد... نفسم آتيش گرفته بود و صداي گريه ي نغمه حالم رو بدتر مي کرد... چشم دوختم به اسماعيل... گريه امان حرف زدن به نغمه نمي داد...-يعني چقدر حالش بده؟
🖊:نقل از همسر وفرزند شهید
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@man_montazeram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄