eitaa logo
#من_منتظرم!
885 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ همه با خود فکر می کنند شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی است، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام حسن عسکری علیه السلام سخت گیری نکند. شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود. شاید او به فشار هایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد. ولی مایه تعجب است که که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمی کند بلکه فشارها را زیادتر می کند. او دستور می دهد تا بر تعداد مامورانی که خانه امام را زیر نظر داشته اند افزوده شود. گویا همه این این روزه ها و نمازهای خلیفه، بازی خواب کردن مردم است! این بهترین راه برای عوام فریبی است. درست است خلیفه عوض شده و خیلی از سیاست ها هم تغییر کرد؛ اما سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمی کند. می دانید آن سیاست چیست؟ نباید مردم با امام حسن عسکری علیه السلام آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند. باید در گمنانی کامل بماند. رفتن به خانه او جرم است؛ نامه نوشتن به او حرام است. هرچیزی ممکن است با عوض شدن خلیفه عوض شود؛ اما این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد. ادامه دارد... @man_montazeram
[• 📚•] -مامان برو بخواب.. چیزی نیست... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود... -چیزی نیست؟ بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ تو جالدی یا مامان مایی؟ و حمله کرد سمت من... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش محکم بغلش کرد... -چیزی نشده زینب گلم... بابایی مرده... مردها راحت دردشون نمیاد... سعی میکرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد... حتی نگذاشت بهش دست بزنم... اون لحظه تازه به خودم اومدم.. اونقدر محو کار شده بودم که اصال نفهمیدم...‌ هر دو دست علی.. سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ... تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود... تلاش های بےوقفه من و علی هم فایده ای نداشت علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم لیلی و مجنون‌شده بودیم اون لیلی من منم مجنون اون روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت... مجروح پشت مجروح.. کم‌خوابی و پرکاری... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش میبرد من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود اون میموند و من باز دنبالش بو میکشیدم کجاست...تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم.. هر شب با خودم میگفتم... خداروشکرامروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم‌بشه بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت داشتم توبیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض میکردم که یهو بند دلم پاره شد... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون میکشه... زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت.. و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر میشد...تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد.. یه گوشه روی زمین.. تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ... با عجله رفتم سمتش .. 🖊:نقل از همسر وفرزند شهید ... ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🗣 وقت نماز که میشه بگو: خدایا من بناست با نماز با ادب بشم.😊 🔹👆♦👆 خوشگل وضو بگیرید😊. شالاب شالاب نکنیم تا آب رو روی دستای خودمون بریزیم.😐 مثلا میخوایم یه کار محترمانه انجام بدیما☺️..! 💠✴👌〰🌺 تو اگه بخوای جلوی مهمان میوه رو بشوری و بهش بدی چجوری می شوری❓🤔 محترمانه می شوری دیگه ❗️😁 جلوی خدا بخوای وضو بگیری اینکه نظافت نمیشه که دستاتو بکوبی و زود بری....😐 🔹🔹🔹💠 چیه ❓ 😐 ناراحتی❓😑 میخوای خدا توفیق نماز خوندن رو ازت بگیره❓❓❓😢 میخوای خدا بهت بگه: نمیخوام اصلا نماز بخونی😔... صدسال سیاه نماز نخون... ناراحتی بهت یه دستور دادم..❓😔 "" ناراحتی که یه جا خواستم خدایی کنم برای تو و بندگی تو رو ببینم...❓ "" 👆👆👆⛔👆👆👆 اینقدر با عجله⁉️😔 اینقدر بی حوصله⁉️😔 هرکی نمازش رو خوند تعقیبات و رو نخوند و رفت، خدا به ملایکه می فرماید: نماز بنده ی من رو بهش پس بدید...♻️ من بهش گفتم الان هرچی بخوای من بهت میدم 😊 اما اون بلند شد رفت ...😔 آخه کجا داره میره ❓🤔 کدوم امر دنیاشو میخواد درست کنه که تعقیبات رو نخونده رفت❓❓❓🤔 ادامه دارد... ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄