🔰#نابغه_دفاع_مقدس
بمناسبت ۹ بهمن، سالروز ⚘شهادت سردار #حسن_باقری (حسین افشردی)، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و مغز متفکر جنگ(۱۳۶۱)
⚘وصیت نامه #شهیدحسن_باقری [غلامحسین افشردی]
《اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم》
🔸️فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان .
ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است.
🔸️دراین موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ماجنگ کفراست و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به #پیامبراکرم( ص ) و #امام_زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهدا
🔸️ملت ما باید خودش را آمادة هر گونه فداکاری بکند .
در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است و خدا کند که ما توفیق #شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم.
🔸️ در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجات را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند.
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، #امام_خمینی.
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان ( عج )
غلامحسین افشردی ساعت ۱۲ شب
........................................
📖#داستانک؛
(۱) جلسه فرماندهان ارتش و سپاه در پشت جبهه تشکیل شد. ابتدای جلسه، جوانی حدودا ۲۳ ساله برخاست و کولر را خاموش کرد. گفت به یاد رزمنده ای که در خط مقدم و زیر آفتاب داغ می جنگند. آن جوان ۲۳ ساله، نابغه و اعجوبه دفاع مقدس، شهید حسن باقری بود. این گفتمان انقلاب است. این مفهوم عدالت است؛ که هیچوقت فرمانده و مسئول به خودش اجازه نمی دهد که در رفاه باشد، ولی نیروهای تحت امرش در سختی باشند.
..........................................
(۲) آشنایی من با شهید حسن باقری قبل از عملیات خیبر در دو کوهه صورت گرفت. قبل از این آشنایی من فقط نام ایشان را با عنوان فرماندهی سخت گیر و عصبانی از نیروها و یا کادر بعضی از گردانها شنیده بودم. سه ماه قبل از عملیات خیبر وقتی عازم دو کوهه شدیم برادری با لباس مرتب نظر من را به خود جلب کرد. کم کم در عرض چند روز محبت ایشان در قلب من جا گرفت و اینکه دیگر برادران، ایشان را به عنوان فرمانده چنین و چنان معرفی نموده بودند، بنده در ایشان چنین چیزی نمی دیدم. یک شب که قرار بود شام بخوریم، نمی دانم چطور شد که من به یاد حسن باقری افتادم. بی اختیار جهت دعوت او به شام به اتاق ایشان رفتم. در را چند بار زدم چون جوابی نشنیدم در را باز کرده و با صحنه عجیبی که الان هم موهایم سیخ می شود مواجه شدم. شهید باقری نان هایی را که نیروها اسراف کرده و دور ریخته بودند و به خاطر گلی بودن زمین نان هم گلی شده بود،جدا نموده و تمیز می کردو می خورد. بی اختیار اشک از چشمهایم جاری شد. شهید وقتی این حالت را از من دید، به سرعت خودش را مرتب نمود و از من سوال کرد با من کاری دارید؟ در جواب گفتم: آمدم که با ما شام بخورید. گفت: من شام خورده ام ولی برای چای به اتاق شما می آیم. (از سایت منبرک)
............................................
(۳) شهید حسن باقری سرباز که بود، دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمیخورد. نماز نخوانده هم نمیخوابید. میخواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود.
📚یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص ۸
💠 #منبرک
🆔 @manbarak