eitaa logo
گاهی وقت‌ها
3.8هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
90 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 مرگ ملکه‌ی جنایتکار انگلستان، دو تا نکته‌ی قابل توجه داشت: 🔹 اونایی که شعار دموکراسی شون گوش دنیا رو کر کرده، بدون هیچ نظرخواهی از مردم، جانشین ملکه رو فقط بر اساس اینکه پسر ارشدش بود ، منصوب کردن و به ریش کسایی که دروغ‌هاشون رو باور می‌کنن، خندیدن! 😁 🔹 یکی دیگه از کسایی که همه‌ی تلاششون رو برای دشمنی با ما انجام داده بود، به جهنم رفت و آرزوی از بین رفتن جمهوری اسلامی ایران رو با خودش به گور برد. 😁 🌸🍃 ان شاء الله این روند ادامه داره تا ما پرچم رو به دست صاحب الامر (عج) برسونیم 😍 🌸🍃 @mangenechi
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• جمعه‌ها با کتاب 💛
┅═🌸🍃═┅ دزد تیمچه‌ی فرش حامد، یک شب بعد از دستگیر شدن برادرش، همه‌ی کبوترها را برد شاه‌چراغ و توی صحن رها کرد. بعد رفت پای ضریح و به آقا قول داد که همه چیز را بگذارد کنار و دور خلاف را خط بکشد. صبح روز بعد، کرکره‌های تراشکاری را بالا زد و بعد از مدت‌ها تعطیلی، کارش را از سرگرفت. بعد از یک هفته که دوباره رونقی به کارش افتاد. شهباز زنگ زد و وسط خش‌خش‌های بی‌سابقه‌ای که به جان صدای تلفن افتاده بود، گفت که به خاطر بگیر‌بگیرهای این چند هفته، از سودِ فروشِ هروئین‌ها می‌گذرد اما فردا صبح دنبال پول اصل جنس‌ها می‌‌آید. یعنی چهل و پنج میلیون تومان پول نقد. حامد اگرچه آن شب بعد از آمدن از شاه‌چراغ، هروئین‌ها را آتش زده بود اما به شهباز چیزی نگفت و دست وپا شکسته بهش اطمینان داد که پولش را پس می‌دهد. شهباز ساقی اوّل همه‌ی ساقی‌های شهر بود و گوش همه‌ی خبرچین‌ها را می‌برید و حساب هر کسی را که می‌خواست دورش بزند با قبرهای سینه‌ی قبرستان صاف می‌کرد و حالا چنین آدمی فردا صبح می‌آمد که طلبش را ازحامد بگیرد. حامد تا صبح هزاربار مرد و زنده شد. اول تصمیم گرفت بار و بندیلش را ببندد و از شهر خارج شود؛ اما می‌دانست دیر یا زود گیر شهباز می‌افتد. بعد به این فکر کرد که شهباز را ناکار کند اما شهباز هیچ وقت تنها جایی نمی‌رفت. سر آخر کلاه و جوراب به سر و صورت کشید و طناب و الماس شیشه‌بُر و خمیر منفجرکننده‌ی لولاهای گاوصندوق را توی کوله پشتی‌اش جا داد و خودش را از بام چهار همسایه‌ی مجاور رساند به تیمچه‌ی فرش فروش‌های بازار وکیل. شیشه‌ی نورگیر یکی از فرش فروشی‌ها را بُرید و طناب آویزان کرد وشروع کرد به پائین‌رفتن از طناب که چشمش به گنبد فیروزه‌ای حرم افتاد و یاد قول و قرارش پای ضریح. راه آمده را بالا رفت، طناب را باز کرد و برگشت. صبح روز بعد، شهباز سر کوچه‌ی منزل حامد دستگیر شد. 🔹 اقتباس از مضمون آیه ۲ سوره طلاق 🔹 📚 دختر جمعه‌ها، مهدی شریفی، ص ۵۵ ┅═🌸🍃═┅ 🔗 ╭┅═ 🌸🍃═┅─╮ @mangenechi ╰─┅═🌸🍃═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را ببخش بر من مسکین شکسته‌بالی را نشد که پای پیاده به درگهت برسم و تحفه آورم این دست‌های خالی را منی که چلّه‌نشین غم توام مولا نشدکه همدل و همره شوم موالی را دوباره چشمۀ جان‌بخش اربعین جوشید نشد که درک کنم حال آن زلالی را بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟ بگو کجا برم این حسرت سؤالی را؟ ببار حضرت باران به شوره‌زار دلم ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را ✍ سعید سلیمان‌پور ▪️ @mangenechi