⚫️ داستانک «لاک روضه»
بالاخره تموم شد.
_بریم مامان آمادهم.
فوت آخر را که به ناخن تازه لاک زدهام میکنم، چادرم را ازسر جالباسی برمیدارم .
ته آرایشم را که با تم مشکی مناسب این شبها زدهام دوباره نگاهی میاندازم. بعد چادر را روی روسری به زیباترین حالت و با فاصلهی مناسب، با وسواس تمام مرتب میکنم.
مامان رویش را گرفته و کیف سنگین مجلسیاش را روی دستش انداخته است.
وارد کوچهی حسینیه که میشویم، صدای گریهی بلند حاج مهدی از بلندگوهای حسینیه میآید. دلم میشکند. گریهی مردها سنگین است.
حاج مجید، کنار ورودی آقایان ایستاده و خیر مقدم میگوید. او تعمیراتی محله است همیشه زنجیر نقرهای ضخیمی به گردن دارد و گاهی مشکل مالی افراد را با قرض دادن برطرف میکند. البته میگویند یک مقداری بیشتر پس میگیرد که البته فرقی نمیکند، مهم این است که دعاهای مردم همیشه پشتش هست.
از کنار دیوار حسینیه که رد میشویم، مصطفی و سامان، دوستهای الهه و مریم، زنجیر به دست از کنارم رد میشوند و بر سر جایشان در کوچهای که بچههای محل برای سینهزنی بازکردهاند، دعوا میکنند.
وارد حسینیه که میشویم، سمیرا خانم و مائده را میبینیم که باز هم مثل همیشه حسابی تیپ زدهاند و کلی خرج لباس و آرایششان کردهاند.
اینجا کسی اعتقادی به سخنرانی ندارد. سخنرانها فقط شعار میدهند و ما گوشمان از شعار پر است. ما اهل شعار نیستیم.
بیشتر اهل سینهزنی و زنجیر هستیم.
از من گرفته تا خانم بزرگ محل، همه اعتقاد داریم اشک بر امام حسین، قلبها و گناهانمان را پاک میکند. هر ساله لااقل به حرمت این چند روز، نه مردهایمان ریش میتراشند. نه صدای موزیک بلند به گوش میرسد.
من هم هروقت که نماز نخوانم، این یک ماه به حرمت امام حسین نمازهایم را میخوانم.
البته محرم و صفر که تمام میشود، چادر نماز و چادر مشکی ام را با هم تا میکنم و میگذارم داخل کمد تا سال بعد.
تا به خودم میآیم، مجلس تمام میشود. حاج مهدی دعایش را میخواند و ما همه آمین میگوییم: «خدایا به آبروی امام حسین، کربلا قسمت همهی ما بفرما»
کربلا را دوست دارم. آمین را بلند میگویم.
مامان وسمیراخانم طبق معمول تا لحظهی خداحافظی، مشغول تعریف زندگی محیا و درگیریهای او با همسرش هستند.
بالاخره در صف شام، از هم جدا میشویم و یک غذا بیشتر میگیریم تا به نیت تبرک بخوریم.
محرم و صفر، عالم خاصی دارد. شب به شب روضه رفتن و گاهی اشک ریختن، حس خوبی به انسان میدهد.
من این شبها را دوست دارم، اما حال خاصی که امثال محبوبه، دخترخالهام میگویند، چیزی نیست که من بتوانم بفهمم. آنها این روزها جور دیگری هستند که شبیه من نیست.
پارسال محبوبه، یک دور کتاب آزادی معنوی شهید مطهری را در همین دهه خوانده بود. میگفت نگاهش به عزاداریها تغییر کرده.
به من هم گفت که از این جور کتابها بخوانم. میگفت محرم امسالم با پارسالم باید فرق داشته باشد، اما خب من حال این کارها و حرفها را ندارم. نمیدانم چرا انگار امسال و پارسالم، تفاوت چندانی نمیکند. شما میدانید چرا؟
┅⊰༻🔳༺⊱┅
#داستانک
#محرم
#سبک_زندگی
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
╔═.▪️🔳༺.══╗
@mangenechi
╚══.🔳▪️༺.═╝
🔶 مواعظی از سیدالشهدا (۳) 🔶
┅⊰༻🔸༺⊱┅
🔸بعضی وقتها نه لازمه پولی خرج کنی،
نه لازمه راهی بری.
خیلی راحتتر از اونچه فکرش رو بکنی میتونی کفارهی گناهات رو بپردازی.
میتونی به خدا نزدیک بشی.
میتونی یک گام به سمت آسمون بالا بری،
فقط با برطرف کردن اندوه یک مؤمن،
یک بچهی یتیم،
یک پیرزن خسته،
یک خانم غمگینــ
گاهی وقتا خیلی راحت میشه خوب بود.
┅⊰༻🔸༺⊱┅
من نَفَّسَ کُربَةَ مؤمنٍ فَرَّجَ الله عنه کرب الدنیا و الاخرة
کسی که اندوه مؤمنی رابرطرف سازد، خداوند غمهای دنیا و آخرتش را برطرف میسازد.
بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۲۲
┅⊰༻🔸༺⊱┅
#در_محضر_روایت
#عکسنوشته
#سبک_زندگی
#استوری
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
╔═.🔸༺.══╗
@mangenechi
╚══.🔸༺.═╝
بسم الله
"هوای این شبهای ما"
دیشب تا میانههای قتلگاه رفتی و امشب عطر هوای مدینه، فضای شهرها را، هیئتها را و سینهها را پر میکند.
من اما در میانهی کوچهی راههای بنبست،
در میان تردید میان کوفه و مدینه ایستادهام.
به همان وضوح که صدای تیغ و خنجرها به گوشم میرسد، صدای سقوط میشنوم.
در میانهی این راه که گاهی دین مثل آتش میان دستهایم مینشیند و صدای وسوسهی سکهها
و صدایِ غریبِ زنان شام، که همسرانشان را به سمت خانهها میکشند، در گوشم میپیچد، وسوسهای هولناک در گوشم زمزمه میکند: همراهی با حسین_علیهالسلام_ هزینه دارد، سخت است و چیزی تا عاشورا و ذبح عظیم باقی نمانده!
کسی در گوشم می گوید: «تو را چه به همراهی او؟! تو لایق جهنمی!»
و کس دیگری میخواند: «اگرچه بیآبرویی، اما هنوز آب بر احدی نبستهای و از آن بدتر، راه را بر ذریهی پیامبر...».
کسی مرا به جهنم میخواند و کسی به بهشت، با تمام دشواریهایش و من هنوز ناظر هستم.
نه شجاعت همراهی دارم نه تهور غصهی آن حسرت بزرگ... .
و این انتخاب،
هر روزه،
در هر لحظه،
با هر کلیک،
در هر نفس،
نه با من، که با تک تک ما همراه است.
من که در میان خاک و غربت، هنوز دو دل ایستادهام.
ولی تو
اگر بهشتی شدی و گامی به سمت خیمهی دوست برداشتی، از او بخواه نگاهی به من نیز بکند.
#محرم
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
▪️🔹 @mangenechu
🔶 مواعظی از سیدالشهدا -علیه السلام- (۱۳) 🔶
┅⊰༻🔸༺⊱┅
بعضی آدما هستن که وقتی میری سراغشون، یک عالمه وکیل و وصی دارن؛
بعضی آدها نه، یکی دونفر ازشون دفاع میکنن.
اما بعضی آدما هستن که وقتی کسی بهشون ظلم میکنه، جز خدا کسی رو ندارن!
از ظلم کردن به اینا بترس،
آه اینا، آتشزنهی جهنمه!
به اینا هیچوقت ظلمـ نکنـ.
┅⊰༻🔸༺⊱┅
🔶 امام حسین -علیهالسلام-
ایّاکَ و ظُلمَ مَن لا یَجِدُ عَلَیکَ ناصراً الّا اللَّهَ جلَّ و عزَّ.
از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاریکنندهای به جز خداوند ندارد، بپرهیز!
بحارالانوار، ج۷۸، ص ۱۱۸
┅⊰༻🔸༺⊱┅
#در_محضر_روایت
#عکسنوشته
#سبک_زندگی
#استوری
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
╔═.🔸༺.══╗
@mangenechi
╚══.🔸༺.═╝
🔹🍂
دیروز در شیراز، همسر و دختر شهید را به جرم یک نهی از منکر دلسوزانه، کتک زدهاند و دیگران هم ایستادهاند به تشویق یا سکوت! 😔
سالهاست در تمام رسانههای زرد، سریالهای تلویزیون، مجلهها، فضای مجازی، ... آموزش اباحهگری میدهند.
آموزش اینکه 👈، انتخاب من، به کسی ربط ندارد.
👈 اینکه هرکس خودش میداند و اعمالش.
اینکه طرف فقط 👈 کمی حجابش، کمی موسیقی گوش دادنش،
کمی ارتباطش با نامحرم،
کمی شبهای عروسیاش،
کمی
نه با من،
که با 👈 احکام دین، فرق میکند.
👈 خب حالا همه هم که قرار نیست خوب باشند!
👈 شما خوب باش، بیخیال بغل دستیت!
میدانی؟ چوب نادانی بعضیها بر گردهی خوبترها فرود میآید! 😔
برگردهی علی خلیلیها،
برگردهی خانوادههای شهدا.
بر گردهی همسرشهید.
نه فقط اینها که حتی برگردهی خانوادههایی که به خاطر لاابالیگری و بیحجابی بقیه از هم میپاشند! 😔
ماجرای دیروز، درس عبرت است برای همهی کسانی که میگفتند: امر به معروف لازم نیست.
🔹🍂
#شیراز #امر_به_معروف
#روزنوشت #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔹🍂 @mangenechi
هدایت شده از منگنهچی
💠🔸 بسم الله
💠🔸 نامها مهماند
دخترک یک ساله میشود حوالی تولد بیبی سه سالهی حرم.
یاد نامگذاریاش میافتم.
یکی گفت بگذار رباب!
و من البته نتوانستم بگذارم. شاید چون آن قدر که باید حسینی نشده بودم. 😞
البته حرفهای همیشگی بقیه هم بود:
اسم مگر قحطی است؟
بقیه مگر آدم نیستند؛ حالا کسی نگفت سارینا و نارینا و اینها بگذاری اما خب فاطمه چهاش است مگر؟ و ...
👈خب البته میدانی همه چیز به همین سادگی نیست،
فاطمه فاطمه است، با یک دنیا عشق. و زهرا 💕
و فاطمه زهرا..💕
اما اگر قرار است همه چیزمان طبق دل و عشق و میل و هوای نفسمان باشد،
بعد در آن روز ناگزیر چه داریم که در جواب «چه کردی برای منِ خدا؟»
بگوییم؟!
یک کلام:
شاید درخشش پرقدرتی که در غربت بعضی اسمها مثل حسن و خدیجه و محمدباقر و موسی و رقیه و امثال اینهاست،
یک جورهایی،
یک وقتهایی
در تاریکی شبها و روزهای زندگی،
تابانتر از اسمهایی باشد که در کوی و برزن پر است..
💕💕💕💕
نامها مهماند،
تأثیرگذارند،
آن قدر که شاید دخترک کوچکم پر شود از احساسات نامش وقتی نام رقیه را میان گریههای مادران میشنود...
😭😭😭😭
باور کنیم نامها مؤثرند،
باور کنیم قیامت برای نامگذاری کودکانمان
شاید پنجاه هزارسال، معطل شویم و پاسخگو ! 😰
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
🔳▪️
. آرزوهای دست نیافتنی .
بچه که بودم، در کتاب قصههای خوب، داستان پیرمرد خیالبافی را میخواندم که آنقدر خیالات به هم بافت و بافت که عاقبت ...
عاقبتش مهم نیست. مهم خیالبافی مرد بود و هجوم آرزوهای دست نایافتنیاش. آرزوهایی که از آنها نهی شدهایم.
اما میان آرزوهای دست نیافتنی هم فرق است.
بعضی آرزوهای دست نیافتنی، انسان را پیش خدا عزیز میکند، آبرومند میکند. آرزوهایی مثل «یا لیتنی کنت معکم» خطاب به شهدای کربلا 😭
مثل اینکه کاش درآمدی داشتم که با آن کتابخانه و مدرسه و بیمارستان بسازم.
مثل آرزوی اینکه
کاش داستان دویدنهای رقیه در بیابان پر از خار،
داستان کتک خوردنش، آتش گرفتن چادرش،
لرزشش از ترس، کبودی صورتش،
کاش داستان خمیده شدن پشت و سپیدی موهاش،
کاش داستان مردهای شامی و طعنه هایشان، دروغ باشد.
این هم از آن آرزوهاست، که شاید دست نیافتنی باشد؛
شاید محال باشد.
اما
شاید کمی دلهایمان را آرام کند.
شاید کمی آبرو برایمان، بخرد.
کاش این حرفها و روضهها، یا لااقل بخشی از آنها دروغ باشد!
کاش..! 😭😭
#شهادت_حضرت_رقیه
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔳▪️ @mangenechi
🍃🌻🍃
آدمها مثل گل آفتابگردان، رو میکنند به هرجا که رنگ و بوی مهر و عشق داشته باشد.
مهربان که باشی، جذبشان میکنی.
🍃🌻🍃
#در_محضر_روایت #زندگی
#گروه_فرهنگی_تبار
✍#زهرا_نجاتی
🌻🍃 @mangenechi
💠♦️💠
همهی برادرها خونی نیستند. داریم برادرها و خواهرانی که چون مثل ما میاندیشند، با ما خواهر و برادر شدهاند.
و چه دستی بلندتر از دستی که هر خیری بتواند به خواهر و برادرانش برساند؟!
گاهی وقتها این یاریها، میتواند از قدرت تفکر و اندیشه باشد. چه بسا قدرت تفکر ما بتواند چیزی از گرفتاری دوستانمان کم کند.
💠♦️💠
#در_محضر_روایت #زندگی
#گروه_فرهنگی_تبار
✍#زهرا_نجاتی
@mangenechi
🌿🔶
قدیمها اینطور نبود. شفاف بود، پر نور، مهربان، لطیف، رقیق...
اما کم کم در رفت و آمد روزها، در آمد و شد روزمرگیها،
در غربت گناهان جدید، این طور شده؛
سیاه، قسی، سنگگونه!
خدایا! پناه میبریم به تو از آنان که قلبشان سنگش شده!
🌿🔶
✨ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ(بقره / ۷۴)
#در_محضر_قرآن
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌿🔶 @mangenechi
💠🌺
گاهی وقتها به دستای کوچولوش و قامت کوتاهش که نگاه میکنی، باورت نمیشه بتونه،
دلت نمیاد بهش کاری بگی یا ازش بخوای.
اما باید باور کنی اگر میخوای احساس توانایی داشته باشه،
قدرتمند باشه
و اعتماد به نفس داشته باشه،
باید از همون کودکی، بهش بیاموزی و ازش کار بخوای.
💠🌺
#در_محضر_روایت #تربیت
#گروه_فرهنگی_تبار
✍#زهرا_نجاتی
💠@mangenechi
🌿🔶
فکر که کوچک باشد، دنیاهم کوچک میشود.
غمهای آدمهای کوچک هم، کوچک است.
گاهی به قدر فکر کوتاهشان.
اما وقتی فرمان زندگیات، دست کسی باشد که باید، آن وقت خیالت راحت باشد.
بسیار میشود که چیزی را خوش نداری و خدای حکیم، در آن برایت خیر قرار داده.
پس دلگرم باش به مهر و حکمتش!
نگران نباش!
🌿🔶
✨ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ" ( بقره/۲۱۶)
#در_محضر_قرآن
#عکسنوشته #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌿🔶 @mangenechi
#داستانک
🌟 امان از بدبختی 🌟
با صدای طفل دوسال و نیمهاش از خواب پریده بود و حالا که در خواب به او دارو میداد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی میکرد: «بخور دیگه! أه! کوفت کن!» 😡
دخترک مقاومت میکرد و نمیخواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد:
ای خدا! هرچه بدبختیه سر من ریخته! چقدر من بدبختم! خستهام. خوابم مییاد! 😩 اینام که نصفهشبی خواب نمیذارن برام! بدبختی هم حدی داره! 😫
همسرش از خواب بیدار شد:«چی شده خانوم؟»
_هیچی! شما بخواب. همهی بدبختیها مال ما زنای بیچاره است! 😒
_خانومی این ثوابی که شما میبری مگه با کل کارای ما قابل مقایسه است؟ خانوم همسایه رو یادت بیار که آرزو داره یه شب به خاطر بچه بدخواب بشه! حسرت همین شبای تو رو داره! 😔
زن به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر هیچ امیدی به داشتن کودکی از وجود خودش، نداشت. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه میزد. 😔
در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلند شد.
کورمال کورمال، وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند.
زیر لب زمزمه کرد:
خستگیهایت را به خدا هدیه کن. بهشت بابت همین زحمتهایت زیر پای توست.
😊🌷
┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅
#خانواده #سبک_زندگی #مادرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
╔═.💠🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.💠🌟༺.═╝
🌿🔶
نگاهت به یک کالا که گران خریده باشی و منتظر باشی بیشترین سود را از آن ببری، چگونهاست؟
دلت میآید بنشینی و لحظه لحظه کهنه شدنش را ببینی؟
یادلت نمیآید هزار جور برنامه میچینی تا بهترین و کارآمدترین استفاده را از آن ببری؟!
چون میدانی یک روز فرصت استفاده تمام میشود و تو میمانی و حسرت برای استفادهی بهتر یا بیشتر..
دنیا و عمرمان هم همین است...
ارزشمند، تمام شدنی اما کم...
قدر بدانیم
🌿🔶
✨وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ
(آل عمران/۱۸۵)
#در_محضر_قرآن
#عکسنوشته #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌿🔶 @mangenechi
⚫️
پایم را که در مجلس میگذارم، یک عالم آدم بیمادر میبینم که سر بر دیوار گذاشتهاند و زار میزنند. حق دارند. داغ مادر، مثل شعلههای آتش سوزاننده است، مثل سوختگی درجه سه، کاریش هم نمیشود کرد. آخر یک روز خیلی تلخ از راه میرسد و فرشتهی مهربان زندگیات را لای خروارها خاک میگذاری و هر قدر هم نخواهی که بروی، به زور میبرندت.
فقط خدا کند لااقل جوان نباشد، بین در و دیوار نباشد، باردار نباشد...
وارد مجلس که شدم، هر کس در حال خودش بود. عاقبت یک دیوار برای خودم پیدا کردم. سرم را روی شانههای مشکیپوشش گذاشتم و تمام دلتنگیام را گریه کردم و باریدم.
روضه که تمام شد، بیمادرها، لبخند میزدند، من نه البته. از داغ مادر آنها ۱۴۰۰ سال گذشته بود و از داغ مادر من، هنوز سه ماه.
ما مثل غربیها نیستیم که عاطفه را قربانی زندگی ماشینی کنیم. مادرانگی را باعروسکهای پلاستیکی لطیف، به قهقرا ببریم و برای تنهاییهایمان، روانشناس قرض کنیم یا مادر ساعتی کرایه کنیم تا فقط بنشیند پیشمان و گاهی بهمان حق بدهد یا دستی به نوازش، روی سرمان بکشد.
ما دین و فرهنگمان پر از عشق و عاطفه است. به ما یاد دادهاند اشک بباریم. به ما آموختهاند پای روضه جان بگیریم؛ به ما آموختهاند بیآنکه ناامید شویم یا افسرده، دست در دست حسین فاطمه، یا روضهی مادر، با غم زمینی خودمان تا بام آسمان پر بکشیم.
به ما آموختهاند از غم چارهای نیست، پس باید تخلیهی انرژی منفی را همراه با حزن اهل بیت کرد تا غصههای زمینی روح افلاکیمان را خاکی نکند.
به ما آموختهاند مجلس عزا بگیریم. برای عزیزانمان، اشک بباریم. بقیه به تعزیت بیایند، فقط ناامید و افسرده نباشیم...
پـ. ن. بمیرم برای دخترک چهارسالهای که کسی نبود در آغوشش بگیرد تا بیصدا گریه کند درتشییع مادر.
#فاطمیه
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
⚫️ @mangenechi
◾️🔹◾️
مادرم که رفت، پدر خواند: «بریز آب روان اسما ولی آهسته آهسته».
هوا تاریک بود، غریبه بینمان نبود. دور هم نشسته بودیم و گریه میکردیم. مادر جوان نبود، نه آنقدرها که مثلاً کودکی در شکم داشته باشد.
مادر به مرگ طبیعی رفته بود.
مادر بچههایش را به ثمر رسانده بود، اما اینها هیچ یک چیزی از داغ ما کم نمیکرد.
مادر نبود و به جان میفهمیدیم پاره شدن نخ تسبیح خانه یعنی چه.
مادر نبود و انگار ستون فقراتمان را کسی با ناخن بیرون میکشید و ما کمرمان شکسته بود.
با این وجود مادر بین در و دیوار، له نشده بود. مادر، سینهاش سالم بود، به جز رد عمل. پهلویش اما درد میکرد. چند وقتی بود.
بابا، مادر را نشست، #غسال شست. شب نبود، روز بود، هوا روشن بود، جمعی از دوستان بودند.
مادر را که در خاک میگذاشتیم، دور مادر پر بود از مَحرَمها. مردهای محرم.
میدانی لحظهی درخاک گذاشتن، سخت است. مردان قوی میخواهد. #تشییع هم همینطور.
اصلاً تصورش هم سخت است تنها بخواهی عزیزت را در خاک بگذاری. به خصوص اگر دورت پر باشد از فریادهای با آستین خفهشدهی چند کودک.
مادر ما فقط مادر بود، نه دختر پیامبر.
اما تاریخ چیزهایی عکس اینها را برای دختر پیامبر خدا روایت میکند.
تاریخ جرم مادر را درک تنهایی امامش نوشته است. تاریخ سن فرزندان دختر پیامبر را، هفت ساله، شش ساله، پنج ساله، چهارساله نوشته است.
درک دختر سه ساله و پنج ساله از مرگ مادر چه میتواند باشد؟!!! 😭😭
◾️🔹◾️
#فاطمیه #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
@mangenechi
💠🌺
سختی راه به پشتکار داشتن هست.
اینکه گاهی دلت میخواهد اما نمیتوانی.
دستهایت یاری نمیکند یا قلبت.
سخت است ولی با پشتکار میشود. اول مسیر درست را با عقلت انتخاب کن، بعد هم تا هرجا زورت رسید، پشت حرفت، عقیدهات، حست، بمان.
آن وقت میبینی که با دور اندیشی و پشتکار، پیروز هستی!
💠🌺
#در_محضر_روایت #عکس_نوشته
#گروه_فرهنگی_تبار
✍#زهرا_نجاتی
💠@mangenechi
💠🌺
نسیم مهر میوزد از گام به گام قدمهایشان.
ادب زانوی تلمذ میزند کنارشان و روح و جان انسان با طراوت میشود از نکته نکتهی سخنانشان.
علما را میگویم.
تا میتوانی دمخورشان باش تا از نسیم حیات بخش وجودشان، جان بگیری.
💠🌺
#در_محضر_روایت #عکس_نوشته
#گروه_فرهنگی_تبار
✍#زهرا_نجاتی
💠@mangenechi
🌸🍃
آقا از پشت پرده میآید توی حسینیه.
نیمی از دختران بالا و پایین میپرند و نیمشان اشک را از گوشهی چشمهایشان میگیرند.
من اینجا پشت این قاب شیشهای که فاصلهی کیلومترها را تبدیل به چند سانتی متر میکند، میان حسرت دنیای پاکیهای نه سالگی و حسرت جشن تکلیف پشت سر حضرت دلبر که به قدر سنم، حسرت دیدارش را کشیدهام، غرق میشوم.
هم در میان حسرتها، هم در میان مستی دخترکان، هم نگاه بلند پدری حکیم که با هر قشر متناسب با او صحبت میکنند، هم قد، هم عقل، هم طراز با آنها.
مثل همین فرشتهها که رهبر به آنها توصیه میکند: خوشحال باشند به خاطر جشن تکلیف که آنها را مخاطب خدا کرده و به خاطر دوست داشتن خداوند، از آنچه خدا نمیپسندد، دوری کنند.
دارم به این فکر میکنم که شب روز پدر چقدر برای اینها، مبارک شده!
و به اینکه اگر این رهبر فرزانه، این چنین پدری است مهربان، پس امام زمانمان، چقدر رنگ مهربانی دارد؟
نه اصلاً مگر رسول مهربان خدا نفرمود: انا و علی ابوا هذه الامة؟
تصور کن دومین و اولین انسان کل آفرینش خدا، پدرت باشد.
با همهی شؤونش.
حالا شب میلاد توست.
میشود حضرت پدر چشم ببندی روی تمام گناهانمان؟
میشود تو که قسیم النار والجنة هستی، این طفل چموش را، بهشتی کنی؟
ما که زورمان به این خود چموشمان نمیرسد، حضرت پدر! برایمان و برای فرزندانمان، پدری میکنی؟
✍ #زهرا_نجاتی
#گروه_فرهنگی_تبار
🌸🍃 @mangenechi
.
🌸🍃 عشق باید به بلوغ برسد 🍃🌸
عشق بالغ، حاصل بلوغ یک رابطه است؛ بلوغ ازدواج. ازدواج هم مانند خودانسانها، باید به سنی مثل پانزده سالگی برسد، تا کمی از آب و گل دربیاید و کمی راحتتر روی زمین پا بگیرد.
زمان لازم دارد تا بالغ شود و بتواند در برابر طوفانهای ناملایم، تاب بیاورد!
ازدواج، دقیقاً مثل همان بچهی پرشور و شری است که زمان میبرد تا بشناسیش!
زمان میبرد تا حساسیتهایش را، نقاط آسیپپذیرش را، پاشنه آشیلش را کشف کنی!
این همان عشق بالغی است که در دنیای ما عجیب گم شده و سرگردان است!
این همان عشقی است که حالا در ادبیات کوچه و بازار، به سخره گرفته شده!
همان عشقی است که جوانها در جستوجویش، جوانی میکنند و دنبالش میدوند؛ اما چون پای آن، وفا ندارند، نه بالغ میشود، نه شکل میگیرد، نه زیبا میشود!
همانطور که از آب و گل درآمدن فرزند، صبر بسیار میطلبد؛ برای بالغ شدن #ازدواج و پاگرفتن نهال #عشق هم، باید صبوری کرد.
#سبک_زندگی #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌸🍃 @mangenechi
✨🍀
بعضی کارها، فقط یک کار نیست، مثل درخت است، مثل یک بوتهی کوچک است که بلند میشود، بزرگ میشود، ثمر میدهد.
#صدقه دادن از آن کارهاست. کارهایی که هی رشد میکنند، هی بزرگ میشوند، هی ثمره میدهند.
هرقدر هم که باشد، اسراف نیست، هرقدر که باشد مثل رشد، مثل کمال، مثل قد کشیدن، پایان ندارد.
✨🍀
#در_محضر_روایت
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🍀 @mangenechi
بسم الله
🌼طعم شیرین جمعــه🌼
از میان روزهای تلخ و شیرین زندگی، روز تو را دوســـت دارمـــ.
طعم شیرین روز تو، از همان کودکی و با حال خوش مادر و پدرم، زیر زبانم رفته . ♥
جمعهها همیشه پر از دور هم بودن بود. پر از عطر انار صبحگاهی که خوردنش هرجمعه مستحب است و تا چهل روز دل را نورانی میکند.🌿
جمعهها پر بود از صدای #دعای_ندبه که مادر روی سجادهاش میخواند.
پر بود از عطر قرمهسبزی و سالاد. از غذاهایی که مادر تمام عمر میپخت و خانواده را پای سفرهاش مینشاند.
غروب جمعه که میشد، پدر دستمان را میگرفت و به جمکران میبرد.☘️ راستش بچه که بودم، بیشتر محو چلچراغها میشدم و نمیفهمیدم مادر چرا آن همه هقهق میزند.
کم کم اما مزهی #نماز_تحیت و #نماز_امام_زمان زیر زبانم رفت.
حالا سالها از آن روزهای خوب کودکی، دویدن درصحنهای بیانتهای #جمکران و گریههای بیامان مادر، میگذرد.
حالا مادرم دیگر نیست تا جمعهها با شنیدن هق هق میان دعایش، در رختخواب بغلطیم و ازخودمان خجالت بکشیم!
حالا دیگر مادر نیست تا عصرهای جمعه، پدر رامجبور کند شیرینی بخرد و به نوههایش بگوید حدیث کسا بخوانند و خودش از همان اول «عن جابرابن عبدلله»، هق هقش را شروع کند.
اما قلب ما به لطف مادر و جمعههایش، پر از توستـ♥
پر از طعم شیرین جمعــــه💔
پر از دلتنگیهای غریبـــــــ جمکــــران💔
پر از یـــــاد و عشق به تـــــــو💔
میدانم حواســــت هست اما
میشود لطفاً هوای مــــــــادرم را بیشـــــتر داشتــــه باشـی؟ 😔
و ما را کمـــــــک کنی مثــــــل او، جرعه جرعه، عشق به تو را در کـــــــام فرزندانمان بریزیمـــ؟!! ـ♥
مولای خوبــــــــــــــــِ همهی روزهـــا یابن الحســـــــن (عجل الله تعالی فرجه)
🌼🍃
#سبک_زندگی #جمعههای_انتظار
#مادرانه #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌼🍃 @mangenechi
┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅
🌟 امان از بدبختی 🌟
با صدای طفل دوسال و نیمهاش از خواب پریده بود و حالا که در خواب به او دارو میداد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی میکرد: «بخور دیگه! أه! کوفت کن!» 😡
دخترک مقاومت میکرد و نمیخواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد:
ای خدا! هرچه بدبختیه سر من ریخته! چقدر من بدبختم! خستهام. خوابم مییاد! 😩 اینام که نصفهشبی خواب نمیذارن برام! بدبختی هم حدی داره! 😫
همسرش از خواب بیدار شد:«چی شده خانوم؟»
_هیچی! شما بخواب. همهی بدبختیها مال ما زنای بیچاره است! 😒
_خانومی این ثوابی که شما میبری مگه با کل کارای ما قابل مقایسه است؟ خانوم همسایه رو یادت بیار که آرزو داره یه شب به خاطر بچه بدخواب بشه! حسرت همین شبای تو رو داره! 😔
زن به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر هیچ امیدی به داشتن کودکی از وجود خودش، نداشت. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه میزد. 😔
در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلند شد.
کورمال کورمال، وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند.
زیر لب زمزمه کرد:
خستگیهایت را به خدا هدیه کن. بهشت بابت همین زحمتهایت زیر پای توست.
😊🌷
┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅
#داستانک
#خانواده #سبک_زندگی #مادرانه
✍ #زهرا_نجاتی
╔═.💠🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.💠🌟༺.═╝
🌼🌿
«آرایشگاه»
زهره نشسته بود و داشت با آب و تاب از آرایشگاهش تعریف میکرد و مغازهای را که از آنجا خرید میکرد، برای فاطمه شرح میداد. از اینکه تجربهی خوبی داشته و به نفع زهره است که از همان مغازه خرید کند و به همان آرایشگاه برود. چون هم قیمتش مناسبتر است، هم کارش خوب است.
داشت فاطمه را سرزنش میکرد که بدون دانستن و پرسوجو، هر جایی خرید میکند و هرجایی آرایشگاه میرود!
فاطمه ذوقزده شد و گفت :«ممنون که به فکرمی عزیزم. حتما توصیهات را به کار میبندم».
تعجب کردم. دیشب، وقتی راجع به گفتوگو با نامحرم در فضای مجازی برایش توضیح دادم و به او توصیه کردم که مراقب باشد، عصبانی شد و با صورت برافروخته داد زد: «ما لطف و توصیهی شما را نخواهیم که را باید ببینیم؟!»
با خودم فکر میکنم: چرا اگر راجع به دنیا برایمان خیر خواهی کنند، خوشحال میشویم؛ اما خیرخواهی برای آخرت را که ابدی است، دشمنی میشماریم یا ...؟!»
🌼🌿
#تواصی
#سبک_زندگی
#امر_به_معروف
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🔗 #منگنهچی
🌼🌿 @mangenechi
◾️🔹◾️
مادرم که رفت، پدر خواند: «بریز آب روان اسما ولی آهسته آهسته».
هوا تاریک بود، غریبه بینمان نبود. دور هم نشسته بودیم و گریه میکردیم. مادر جوان نبود، نه آنقدرها که مثلاً کودکی در شکم داشته باشد.
مادر به مرگ طبیعی رفته بود.
مادر بچههایش را به ثمر رسانده بود، اما اینها هیچ یک چیزی از داغ ما کم نمیکرد.
مادر نبود و به جان میفهمیدیم پاره شدن نخ تسبیح خانه یعنی چه.
مادر نبود و انگار ستون فقراتمان را کسی با ناخن بیرون میکشید و ما کمرمان شکسته بود.
با این وجود مادر بین در و دیوار، له نشده بود. مادر، سینهاش سالم بود، به جز رد عمل. پهلویش اما درد میکرد. چند وقتی بود.
بابا، مادر را نشست، #غسال شست. شب نبود، روز بود، هوا روشن بود، جمعی از دوستان بودند.
مادر را که در خاک میگذاشتیم، دور مادر پر بود از مَحرَمها. مردهای محرم.
میدانی لحظهی درخاک گذاشتن، سخت است. مردان قوی میخواهد. #تشییع هم همینطور.
اصلاً تصورش هم سخت است تنها بخواهی عزیزت را در خاک بگذاری. به خصوص اگر دورت پر باشد از فریادهای با آستین خفهشدهی چند کودک.
مادر ما فقط مادر بود، نه دختر پیامبر.
اما تاریخ چیزهایی عکس اینها را برای دختر پیامبر خدا روایت میکند.
تاریخ جرم مادر را درک تنهایی امامش نوشته است. تاریخ سن فرزندان دختر پیامبر را، هفت ساله، شش ساله، پنج ساله، چهارساله نوشته است.
درک دختر سه ساله و پنج ساله از مرگ مادر چه میتواند باشد؟!!! 😭😭
◾️🔹◾️
#فاطمیه #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
@mangenechi