eitaa logo
منگنه‌چی
4.4هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
86 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️کوچ▪️ رفتي و گفتي: بر من بگرييد كه ديگر به ميان شما بر نخواهم گشت. براي وداع به حرم پيامبر خدا (ص) رفتي. بيرون مي‌آمدي و برمی‌گشتي و به صداي بلند می‌گريستی. مدينه‌ی جدّت را وداع كردي و با كاروان اندوه به سوي مرو رهسپار شدي. در حالي كه جواد كوچكت، معصومه‌ی مهربانت و تمام خاندانت را از ديدار دوباره نااميد كرده بودي. مركبت آرام آرام قدم برمی‌داشت و مدينه به پاي هر قدمش قطره اشكي می‌چكاند. كوچ ناخواسته‌ی تو از شهري كه بی‌حضور خورشيد رويت، رنگ و بوي زمستان می‌گرفت، در ميان ضجّه‌هاي دردمندانه‌ی شيعياني كه به بدرقه‌ی مولاي خويش آمده بودند، عجيب بوي غربت گرفته بود! علي بن موسي (ع) پس از پانزده سال حكومت بر دل و جان اهل مدينه، بار سفر بسته بود. می‌رفت و از بازنگشتن مي‌گفت و مدينه در التهاب اين سفر بی‌بازگشت، بر پاهاي كوچك جواد الائمه بوسه می‌زد و اشك‌هاي بدرقه‌ی او را بر جگر می‌نشاند. مأمون در دارالحكومه‌ی خود نشسته بود و به خيال خود، چون عنكبوت دام می‌تنيد براي شكار رئوف اهل بيت (ع). غافل از اینكه دارد دور خودش پيله می‌تند. اين خاندان به هيچ دام و دانه‌اي گرفتارشدني نيستند و آن كه در اين ميان در تنگناي پيله‌ی خود از نفس می‌افتد، مأمون است و خلافت عبّاسيان است و بس. عاقبت آن صيّاد دل‌ها آمد. آمد و هرگز صيد هيچ كس نشد. از مدينه تا مرو دل‌ها دسته دسته به ملكوت ارادتش بار يافتند. نيشابوريان چندين هزار قلم، بر چندين هزار كاغذ نشاندند تا پيام توحيد و ولايت را به نام حديث سلسله‎الذهب بر برگي از تاريخ به يادگار بگذارند كه: «كلمه لا إله إلّا الله حصني، فمن دخل حصني، أمن من عذابي» و اين توحيد شرط دارد: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها». امّا نيرنگستان مأمون را ياراي به بند كشيدن ثامن‎الحجج نبود. نه ولايتعهدي امام براي مأمون ثمري آفريد، نه نماز عيدي كه به عهده‌ی حضرت نهاد، نه مناظره‌هاي علمي و نه هيچ خدعه‌ی ديگر. و مأمون به آخر خط رسيد. بايد نور خدا را خاموش می‌كرد تا حكومت شب پا برجا بماند و خفّاشان آسوده زندگي كنند. ایّام حزن اهل بيت بود و پايان صفر. مأمون امام را فراخوانده بود و اباصلت نگران منتظر بازگشت مولايش ايستاده، غم عالم را به دوش می‌كشيد. امام پيش از رفتن جزء به جزء وقايعي را كه پيش رو بود، برايش برشمرده و آتشي در دل اباصلت افروخته بود. فرزند خاندان مظلوميّت، به خانه آمد، با دردي كه زهر در بدن مباركش نشانده بود. جوادش از مدينه تا مرو به يك آن رسيده و از درهاي بسته گذشته بود. امام در آغوش هجران‌كشيده‌ی محمّد بن علي (ع)، پنج سال دوري را به يك لحظه ديدار سپرد و به ملكوت پيوست. ياغريب الغربا! فرسنگ‌ها از سرزمين و خاندان خود دور شدي و به سرزمين ما قدم نهادي. آمدي تا در اين غربت تلخ، آشناي دل ما شوي و مرهم تنهايي شيعه. حرمت پناه آوارگي‌هاي ماست. صحن و سرايت، نماينده‌ی ملكوت است در سرزمين ما. ما گمشده‌هاي ناسوت، هرگاه دلمان هواي وطن مي‌كند، سرمي‌گذاريم به جاده و بيابان و از دارالشّفاي تو سر درمي‌آوريم. پناهمان بده آقا! ما در اين برهوت وحشت‎زاي دنيا جز سايه‌سار لطف شما پناهي نداريم. ┅⊰༻༺⊱┅ -علیه السلام- ✍ 🔗 ╔═══.༺.══╗ @mangenechi ╚════.༺.═╝
▪️کوچ▪️ رفتي و گفتي: بر من بگرييد كه ديگر به ميان شما بر نخواهم گشت. براي وداع به حرم پيامبر خدا (ص) رفتي. بيرون مي‌آمدي و برمی‌گشتي و به صداي بلند می‌گريستی. مدينه‌ی جدّت را وداع كردي و با كاروان اندوه به سوي مرو رهسپار شدي. در حالي كه جواد كوچكت، معصومه‌ی مهربانت و تمام خاندانت را از ديدار دوباره نااميد كرده بودي. مركبت آرام آرام قدم برمی‌داشت و مدينه به پاي هر قدمش قطره اشكي می‌چكاند. كوچ ناخواسته‌ی تو از شهري كه بی‌حضور خورشيد رويت، رنگ و بوي زمستان می‌گرفت، در ميان ضجّه‌هاي دردمندانه‌ی شيعياني كه به بدرقه‌ی مولاي خويش آمده بودند، عجيب بوي غربت گرفته بود! علي بن موسي (ع) پس از پانزده سال حكومت بر دل و جان اهل مدينه، بار سفر بسته بود. می‌رفت و از بازنگشتن مي‌گفت و مدينه در التهاب اين سفر بی‌بازگشت، بر پاهاي كوچك جواد الائمه بوسه می‌زد و اشك‌هاي بدرقه‌ی او را بر جگر می‌نشاند. مأمون در دارالحكومه‌ی خود نشسته بود و به خيال خود، چون عنكبوت دام می‌تنيد براي شكار رئوف اهل بيت (ع). غافل از اینكه دارد دور خودش پيله می‌تند. اين خاندان به هيچ دام و دانه‌اي گرفتارشدني نيستند و آن كه در اين ميان در تنگناي پيله‌ی خود از نفس می‌افتد، مأمون است و خلافت عبّاسيان است و بس. عاقبت آن صيّاد دل‌ها آمد. آمد و هرگز صيد هيچ كس نشد. از مدينه تا مرو دل‌ها دسته دسته به ملكوت ارادتش بار يافتند. نيشابوريان چندين هزار قلم، بر چندين هزار كاغذ نشاندند تا پيام توحيد و ولايت را به نام حديث سلسله‎الذهب بر برگي از تاريخ به يادگار بگذارند كه: «كلمه لا إله إلّا الله حصني، فمن دخل حصني، أمن من عذابي» و اين توحيد شرط دارد: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها». امّا نيرنگستان مأمون را ياراي به بند كشيدن ثامن‎الحجج نبود. نه ولايتعهدي امام براي مأمون ثمري آفريد، نه نماز عيدي كه به عهده‌ی حضرت نهاد، نه مناظره‌هاي علمي و نه هيچ خدعه‌ی ديگر. و مأمون به آخر خط رسيد. بايد نور خدا را خاموش می‌كرد تا حكومت شب پا برجا بماند و خفّاشان آسوده زندگي كنند. ایّام حزن اهل بيت بود و پايان صفر. مأمون امام را فراخوانده بود و اباصلت نگران منتظر بازگشت مولايش ايستاده، غم عالم را به دوش می‌كشيد. امام پيش از رفتن جزء به جزء وقايعي را كه پيش رو بود، برايش برشمرده و آتشي در دل اباصلت افروخته بود. فرزند خاندان مظلوميّت، به خانه آمد، با دردي كه زهر در بدن مباركش نشانده بود. جوادش از مدينه تا مرو به يك آن رسيده و از درهاي بسته گذشته بود. امام در آغوش هجران‌كشيده‌ی محمّد بن علي (ع)، پنج سال دوري را به يك لحظه ديدار سپرد و به ملكوت پيوست. ياغريب الغربا! فرسنگ‌ها از سرزمين و خاندان خود دور شدي و به سرزمين ما قدم نهادي. آمدي تا در اين غربت تلخ، آشناي دل ما شوي و مرهم تنهايي شيعه. حرمت پناه آوارگي‌هاي ماست. صحن و سرايت، نماينده‌ی ملكوت است در سرزمين ما. ما گمشده‌هاي ناسوت، هرگاه دلمان هواي وطن مي‌كند، سرمي‌گذاريم به جاده و بيابان و از دارالشّفاي تو سر درمي‌آوريم. پناهمان بده آقا! ما در اين برهوت وحشت‎زاي دنيا جز سايه‌سار لطف شما پناهي نداريم. ┅⊰༻༺⊱┅ -علیه السلام- ✍ 🔗 ╔═══.༺.══╗ @mangenechi ╚════.༺.═╝