🌼🍂
قدیم برخلاف حالای بعضی خانوادهها، پدر فقط یک عابر بانک نبود؛ یا هیولایی که مادر هرجا کم میآورد، بچهها را از کتکش بترساند.
قدیمها پدر از در که میآمد، میشد شمع خانه. بچهها و همسر، دورش جمع میشدند. نه یکی، نه دوتا، شش تا، پنج تا، هشتتا!
بچهها، دور پدر جمع میشدند و پدر شام را کنارشان میخورد. بعد فیتیلهی چراغ گردسوز را پایین میکشیدند و تازه بزم آغاز میشد.
پدرِ با ابهت روز، تبدیل میشد به قصهگوی شب. قصههای شاهنامه، حملهی حیدری، منتهی الامال. قصههایی که فقط قصه نبودند، پر بودند از رمز و راز زندگی. پدر آن روزها، معلم بیچوب بچهها بود.
بچهها دور پدر عشق میکردند و همین طور که ابهتش، آنها را گرفته بود، در قلبشان چراغ مهر به پدر روشن بود.
قدیمها، پدر هیولا نبود، اما حرمت داشت. از این سوسولبازیهای حالا خبری نبود، اما جایگاه پدر و مادر طوری بود که بچه اگرچه آنها را رفیق نمدانست، اما شفیق میدانست. حریم میفهمید و کمتر دست از پا خطا می کرد.
مادر هم همسرش را آقا صدا میزد؛ تا نیامدنش سفره را پهن نمیکرد و به بچهها میآموخت کسی جلوتر از پدر، حق ندارد دست به غذا بزند.
شاید همینها باعث شد یک عده فمنیست از خدا بیخبر میان میدان بیایند و به خیال خودشان، دادِ زن را از مردِ مقتدر ایرانی بگیرند.
اما رفیق! بیا صادق باشیم من و تو خوب میدانیم شانههای مرد مقتدر، هزار بار بیشتر از رنگ و لعاب و فمنیست و کودکسالاری، برای شانههای لرزان و دستان ظریفمان به کار میآمد.
این حرفها طرفداری از #مردسالاری نیست؛
اما کاش کمی بیشتر به داد اقتدار مردهایمان، به داد غیرت، حس مردانگی و قدرتشان برسیم.
حتی تصور دنیایی که در آن مردها هم بلدند با زنها چگونه تا کنند و هم بیعشوه و مقتدر مردانگی میکنند، شیرین است.
دست من و توست که هم به همسرانمان، هم به فرزندانمان، به دختر و به پسر، یاد بدهیم چگونه بین این دو جمع کنند.
#سبک_زندگی #خانواده #فمنیست #همسرانه #تربیت
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌼🍂 @mangenechi